چهارمین جلسه از دوره پنجاهوچهارم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره۶۰ نمايندگی پروين اعتصامی اراک، با استادی راهنما مسافر جواد، نگهبانی مسافر ناصر و دبیری مسافر عادل با دستورجلسه «قضاوت و جهالت» روز پنجشنبه ۱۴ تیرماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۶:۳۰ آغاز به کار نمود. در ادامه تولد اولین سال رهایی مسافر محمد با شور فراوان برگزار شد.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان جواد هستم یک مسافر؛ خداوند بزرگ را سپاسگزارم که به من فرصت داد طعم زندگی در مسیر روشنایی را بچشم. از همه خدمتگزاران کنگره ۶۰ سپاسگزار هستم و از راهنمای خوبم رضا قدمی سپاسگزارم بحث دستور جلسه امروز قضاوت و جهالت است و همچنین تولد یک سالگی محمد را داریم.
یکسری دستور جلسات هستند که گاهی اوقات برای من دیر جا میافتند و چندین سال طول خواهد کشید. یکی از این دستور جلسات قضاوت و جهالت است شاید در ابتدا یک سری موضوعاتث یک سری پیامهایی از این دستور جلسه گرفتهایم اما چیزی مثل قضاوت چون که در درون انسان نهادینه شده است و نمیتوان به راحتی آن را حل نمود بایستی سالها روی خودمان کار کنیم که متوجه شویم چه کاری بایستی انجام دهیم.
تا زمانی که در کنگره حضور دارم اصل خودم را و چیزی که هستم و آن مقام انسانی که من دارم در کنگره است، بیرون از کنگره اتفاقهای عجیبی برای من رخ میدهد باخود میگویم چرا اینگونه شد؟ چرا چنین کار را انجام دادم؟ میبینم که در کنگره کارها را درست انجام میدهم، وقتی از کنگره فاصله میگیرم کارها را به درستی انجام نمیدهنم.
خداوند را شکر میکنم که در کنگره حضور دارم و میتوانم به اصل خودم نزدیک شوم تا اصل خودم را به بیرون انتقال دهم. اگر بخواهیم بحث قضاوت و جهالت را بشکافیم؛ من در کنگره این گونه یاد گرفتم که برای رسیدن به معنویت بایستی معنای واژهها را بشکافیم. قضاوت چه هست؟ بعد از آن به جهالت میپردازیم.
زمانی که انسان آفریده شد بلافاصله بر سر یک دوراهی هدایت داده شد که دوراهی خیر و شر میباشد. این دوراهی همیشه در زندگی ما جاری هستند و ما همیشه در حال انتخاب کردن هستیم. برای انتخاب کردن چون که به ما قدرت اختیار داده شده است نیرویی در درون ما نهادینه شد که قضاوت کنیم و یا قیاس کنیم که کدام بهتر است. به همین راحتی نیست و پشت آن باید کوله باری از تجربه باشد و دانش باشد و تفکر باشد که این همان مثلث دانایی است.
اگر این چنین باشد ما به راحتی میتوانیم راهمان را پیدا کنیم، قضاوت از اینجا ساخته شد که خیلی از ابزارها در درون ما نهادینه شدهاند؛ مثل وسیلههایمان که در اختیار ما هستند اگر ما از اینها استفاده کردیم برای ماست اگر استفاده نکردیم اینها از بین نخواهند رفت بلکه در اختیار نیروهای منفی قرار خواهند گرفت. قضاوت هم به همین نوع است اگر من توانستم از این استفاده کنم این قضاوت متعلق به من هست و من سوار قضاوت هستم. غیر از این باشد قضاوت سوار من است که در این نقطه همان قضاوت و جهالت است.
اکنون به مثلث جهالت میپردازیم که اجزای آن ترس منیت و ناامیدی هستند، پس امروز قضاوت و ترس هست، قضاوت و ناامیدی هست و قضاوت و منیت است. هر کدام از این صفتهای منفی را داشته باشیم وارد قضاوت کردن خواهیم شد، این یعنی قضاوت و جهالت است.
به ما میگویند که قضاوت نکنیم و وارد قضاوت نشویم. باید بدانیم منظور کدام قضاوت است، قضاوت در درون من وجود دارد ما یاد میگیریم که قضاوت را کنترل کنیم که در چه نقطهایی وارد قضاوت شویم و در نقطه ایی وارد قضاوت نشویم. اگر من آموزش دیده باشم قضاوت نمیکنم، اگر تفکر را یاد گرفته باشم به راحتی قضاوت نمیکنم، تجربه کسب کرده ام که همان مثلث دانایی است به خاطر آموزشهای زیادی که گرفتم به راحتی قضاوت نمیکنم.
زمانی راهنمای تازه واردین بودم که آن زمان راهنمای تازه واردین شال نداشتند و آقای غفاری از ما آزمون میگرفت و تعدادی سیدی معرفی میکرد و پس از گذراندن آزمون به ما اجازه میداد تا به تازه واردین مشاوره دهیم. من خیلی این جایگاه را دوست داشتم و انرژی بسیاری از راهنمایی تازه واردین میگرفتم. یک روز به راهنمای خودم گفتم که وقتی یک تازه وارد اضافه میشود و فرم اولیه را در اختیار من قرار میدهند من فقط اسم او را میپرسم، نوع مصرف و مقدار مصرف را از او نمیپرسم من خودم مواد مصرفی او را تشخیص میدهم.
راهنمایم در جواب به من گفت: آیا تو فکر کردهای به جایی رسیدهای؟ اگر شخصی روبروی تو قرار گرفت و فقط او را یک انسان دیدی آن زمان به جایی رسیدهای و این برای من خیلی درس بزرگی بود. به داشتههای خود ننازیم چون ما خیلی زیاد یاد میگیریم که در نهایت بفهمیم چیزی نمیدانیم که در این نقطه به اوج دانایی رسیدهایم.
ما برای رسیدن به رهایی نیاز به آرامش داریم و آرامش خود را بیخودی به هم نزنیم. وقت و انرژی خود را صرف قضاوت نکنیم چون به انرژی نیاز داریم. فرصت سوزی نمیکنیم چون قضاوت در درون ذهن ما صورت میگیرد.
در این مورد جناب مهندس میفرمایند: سر جوی را بتوان بستم به بیل اما چو پر شد نتوان بستم به پیل و مراقب ورودیهای افکارمان باشیم چه چیزی وارد ذهن من میشود که نیازی نیست ما به آن مسئله فکر کنیم. اگر کسی وارد ذهن ما شد شروع به فکر کردن نمایم قطعاً در مورد این شخص قضاوت خواهم کرد و این قضاوت قطعا در درون ذهن من نمیماند چون افکار ما لباس گفتار میپوشند و گفتار ما لباس کردار میپوشند.
وقتی از افکار وارد زبان میشود شروع به غیبت میکنم، به خاطر همین بایستی از ابتدا ورودی هایمان را ببندیم. من سر لژیون به رهجوها میگویم که به چشمانت بیاموز که هر چیزی ارزش دیدن ندارد به زبانت بیاموز که هر حرف ارزش گفتن ندارد.
اکنون وارد بحث تولد آقای محمد میشویم؛ تولد آقای محمد را ابتدا به جناب مهندس به خود ایشان به خانواده ایشان راهنمای درمان سیگار ایشان آقا منصور تبریک میگویم. چیزی که از محمد در ذهن من هست وقتی که وارد لژیون شد یک دورهای بود که افراد عجیبی وارد لژیون میشدند و کسانی بودند که مصرفشان شیشه و هروئین بود و تخریب زیادی داشتند.
وقتی محمد وارد لژیون شد از او پرسیدم مصرف شما چیست؟ گفت: تریاک کشیدنیست! با خود گفتم پس کار من زیاد سخت نیست و خیال من راحت بود، اما درس بزرگی به من داد که انسانها را نمیشود از روی چهره آنها قضاوت کرد. او وقتی سفرش را ادامه داد یک سری سوالاتی از من میپرسید و میگفتم این سوالات به شما نمیخورد و اینجا فهمیدم که کار من راحت نیست و محمد از درون پر از کینه، پر از نفرت، پر از حسادت و پر از حسهای منفی بود.
متوجه شدم که کار من آسان نیست اما ذره ذره محمد از این دنیای منفی بیرون آمد. از حس انتقام از حس کینه از همه اینها بیرون آمد. چیزی که در این راه به او خیلی کمک کرد خانواده او بود، همسفر او بود که ایشان خیلی برای محمد زحمت کشیدند. در کنار محمد بود آنها کنگره را خیلی قبول داشتند و ایمان به کنگره خیلی مهم است. اگر محمد و یا خانوادهشان به کنگره ایمان نداشتند هیچ وقت جواب نمیگرفتند. شاید ۱۰ ماه به کنگره میآمدند و قطع مصرف میشدندولی هیچ وقت به رهایی به حال خوبی که الان دارند نمیرسیدند.
محمد خیلی چیزها را از جمله شغلشان را از دست دادند اما چیزی که در درون او بود و جز صفات مثبت او بود اینکه هیچ وقت کم نمیآوردند و کوتاه نمیآمدند. اگر چیزی را از دست میداد بلافاصله برای به دست آوردن چیز دیگری تلاش میکرد. مرثیه خوانی نمیکرد که من چیزی را از دست داده ام و حس امیدوار بودن خیلی به محمد در طی سفر کمک کرد.
نکته دیگر که خیلی مهم بود محمد راهنمای خود را خیلی دوست داشت. این مسئله را من حس میکردم چیزی بود که به من هم خیلی کمک کرد، چون من هم راهنمای خود را خیلی دوست داشتم. خیلی به او احترام میگذاشتم. ما بایستی برای موفقیت به راهنمایمان هم ایمان داشته باشیم حرفهای او را گوش کنیم و در مسیری که میرویم در زندگی به کار ببریم که مطمئناً ر مسیری که میرویم پیروز خواهیم شد.محمد سخت کوشانه برای آزمون اهنمایی تلاش میکند که برای ایشان هم در این راه آرزوی موفقیت دارم.
اعلام سفر مسافر محمد:
آنتی ایکس شیره و تریاک، روش درمان DST، داروی درمان شربت OT، مدت سفر ده ماه و بیست روز با راهنمایی آقا جواد
آرزوی مسافر محمد:
آرزوی من آرزوی همسفرم است که هر چه زودتر شعبه همسفران در اراک راه اندازی شود.
صحبتهای مسافر محمد:
سلام دوستان محمد هستم یک مسافر؛ از همه شما دوستان عزیز تشکر میکنم که باتبریکهایتان به من و خانوادهام انرژی دادید. آرزو میکنم همه سفر اولیها این جایگاه را تجربه کنند.اگر از خودم بخواهم بگویم من چهره وظاهرم خیلی آرام و ساکت به نظر میرسد اما از درون، زمین تا آسمان با این چهره فرق دارد.
در دوران جوانی که وقت پیشرفت من بود در سن ١٨ سالگی رو به مصرف سیگار آوردم وچند سال طول کشید و همین سیگار آغازی بود برای ورود من به مصرف موادمخدر واز همین رو در محل کارم دچار مشکل شدم و باعث شد از کار اخراج شوم. به دلیل اخراج از محل کارم دوست داشتم زودتر به دوران قبل از مصرف برگردم ولی راهی به ذهنم نرسید تا اینکه به کمک همسفرم و آشنایی بعضی از دوستان راه کنگره۶٠ برایم هموار شد.
وقتی وارد کنگره شدم در همان ابتدا پوشش سفید ومرتب بودن کارگاه آموزشی من را جذب خودش کرد. در ادامه توانستم این جا بمانم و آقا جواد را به عنوان راهنما انتخاب کنم؛ ایشان با درایت خاص خود من را بیشتر از پیش جذب کنگره کرد. هر چه گفتن من فرمانبرداری کردم از نوشتن سیدی، به موقع آمدن در کارگاه آموزشی، مشارکت کردن و همین مسئله باعث شد که من هیچ لغزشی نداشته باشم.
در طول سفرم در کنگره مشکلات زیادی را تحمل کردم ولی با کمک همسفرم توانستم از این مرحله گذر کنم.
صحبتهای راهنما همسفر زهرا:
سلام دوستان زهرا هستم همسفر؛ خدا را هزاران بار شکر میکنم که عضو کوچکی از اعضای کنگره۶٠ هستم. افتخار میکنم که اینجا پیش شما هستم و معنی عشق و محبت واقعی را اینجا درک میکنم. این تولد را در راس به آقای مهندس وخانواده بزرگوارشان به آقا جواد که خیلی زحمت کشیدند به آقای محمد و به مریم عزیزم تبریک میگویم.
شیرینی این تولد و شیرینی این جشن واقعا گوارای وجودشان باشد، خیلی برای این رهایی واین تولد زحمت کشیدند. به جرات میتوانم بگویم خیلی بیشتر از مسافرش زحمت کشید.به آقا کیان و اقاسبحان وباران عزیز به خواهرهای آقامحمد تبریک میگویم و این تولد مبارکشان باشد.
اگر بخواهم از مریم چند جمله بگویم؛ ایشان نمونه بارز یک همسفر کوشا، بامحبت، وعشق واقعی به مسافرش، واقعا توانست موفق شود. به دلیل مشکلی که برای آقامحمد در محل کارشان بوجود آمد و باعث اخراجشان شد و تلاشهای محکم مریم بود که توانست آقامحمد را به کنگره برگرداند.
من اگر امروز اینجا هستم واز مریم تعریف میکنم نه به خاطر این است که رهجوی من است بلکه خود آقامحمد هم میداند که تلاشهای مریم باعث شد تا امروز را شاهد باشیم. میخواهم بگویم یک همسفر در سفر مسافرش خیلی تاثیر گذار است، پیام امروز این تولد این است که مسافرهای محترمی که اینجا سفر میکنند خواهش میکنم حتما همسفرهایتان را همراه خود به کنگره بیاورید. بگذارید تا این عزیزان هم آموزش بگیرند و حتما کمک شما خواهند بود.
واقعا بال پروازی برایتان خواهند بود، همین طور که مریم یک بال پرواز برای آقامحمد بود و توانست خانواده را محکم نگه دارد و در حال حاضر آقامحمد جایی مشغول به کار شده است که بیربط به اینجا نیست و واقعا مریم قدر کنگره را دانست.
مریم روز اول که به کنگره آمد من به عنوان راهنما از او آموزش میگرفتم، آنقدر عاقل بود و با مدیریت کارهای خود را انجام میداد. مریم آنقدر تلاش کرد تا موفق شد، برای او آرزوی موفقیت میکنم. امیدوارم آقامحمد تلاش خودش را بکند تا شال راهنمایی را دریافت کند که مطمئن هستم که لیاقتش رو دارد. امیدوارم به آرزوهایشان وجایگاهای بالاتر برسند.
صحبتهای همسفر باران:
سلام دوستان باران هستم همسفر؛ از آقای مهندس وخانواده محترمشان تشکر میکنم از راهنمای پدرم اقاجواد تشکر میکنم، از راهنمای مادرم خانم زهرا تشکر میکنم.
صحبتهای همسفر مریم:
سلام دوستان مریم هستم همسفر؛ این جا هستم تا بگویم به لطف خدا و بندهای خوب خدا حالم خوب است، حال فرزندانم خوب است، حال زندگیم خوب است، حال سایه سرم، نان آور خانه ام، پشت و پناهم خوب است. به لطف زحمات تکتک شماها، به لطف زحمات مهندس وخانواده محترمشان به لطف زحمتهای ایجنت، به لطف آموزشهای خوب آقاجواد وخانم زهرای عزیزم حالم خوب است.
تولد یکی از مسافرها بود همسفرش همراهش بود من مشارکت کردم گفتم شنیدن کی بود مانند دیدن، من حیاطی را دیدم که پر از سبد انگور سیاه بود و داشتم سکته میکردم و مویرگهای سرم داشت پاره میشد. محمد همیشه هر کاری را که میخواست انجام دهد به بهترین شکل انجام میداد. ارزشی وضد ارزشی فرقی نمیکرد محمد بهترین سفر را داشت، فکر میکنم فرمانبردار خوبی برای راهنمایش بود. اگر هم قرار بود کار ضد ارزشی انجام بدهد آن کار را به بهترین شکل انجام میداد.
من مزه نکردم و نچشیدم اما میگویند شرابی که محمد درست میکرد رودست نداشت، اگر تصمیم میگرفت بافور درست کند بهترین بافور را درست میکرد. محمد مشروب درست میکرد وقتی دوستش زنگ میزد بهش میگفت دوتا طالبی بگیر و زود بیا و میرفت، من تمام آن بطریهای مشروب را تا نیمه خالی میکردم و به جای آن آب وسرکه میریختم.
من خیلی برای زندگی جنگیدم و خدا را شکر محمد ثابت کرد ارزشش را دارد. امروز و شیرینی امروز حق من است چون من خیلی تلاش کردم. شبهای زیادی تا صبح گریه کردم، بالش زیر سرم خیس میشد وکسی نفهمید من با کسی هم پیاله شده بودم که باید مواظب بودم قاشقش را در خورشت یا ظرف غذا نزند.
محمد همیشه اعلام سفر میکرد میگفت آنتیایکس مصرفی شیره وتریاک اما من یاد تخریبی میافتادم که مشروب با زندگی ما کرد. محمد سالی سه بار تصمیم میگرفت سقوط آزاد ترک کند و میگفت مواظب بچها باشم. نمیدانم چه کسی به محمد گفته بود اگر مشروب استفاده کنی خماری سقوط آزاد را از بین میبرد.
محمد کمکم وابسته مشروب شده بود من همیشه شنیده بودم اگر تریاک و مشروب با هم استفاده شود شخص سنگکوب میکند.
همیشه مجبور بودیم به خاطر اعتیاد محمد یک خانه مستقل کرایه کنیم، محمد خیلی وابسته مشروب شده بود وقتی مواد مصرف میکرد من روزه بودم داخل خانه که بو میپیچید حالت تهوع بهم دست میداد و میگفتم اگر خدایی نکرده محمد سنگکوب کند تکلیف من با فرزندانم چه میشود؟
یک روز بعد از نماز ظهر وعصر دلم شکسته بود دستهایم را بالا گرفتم و گفتم خدایا تو به من ثابت کردی اگر تو نخواهی من نمیتوانم، من تمام تلاشم را کردم اما نشد. خدایا تو میدانی تو میتوانی چند روز بعد برای محمد کار مهیا شد. وقتی محمد رفته بود از ظاهر محمد فهمیده بودند که اعتیاد دارد و دوباره به خانه آمد و گفت مواظب بچهها باشم که میخواهد ترک کند، گفتم من دیگر نیستم باید یک جای درست و حسابی بروی اما میگفت کلینیک وجاهای دیگر خیلی از دوستان رفتند که پنج سال است شربت مصرف میکنند.
از در کنگره که وارد سدم دنبال ستاره میگشتم اما خدا برای من ماه را کنار گذاشته بود. نمیدانم آقاجواد چه کار کرد چگونه جذبش کرد که این غزال گریزپای ما را در لژیون خودش نگه داشت و آن اتفاق خوب افتاد. محمد سیدیها را به موقع مینوشت.
ممنونم از آقا جواد وخانم زهرا ممنونم از آقای منصور برای درمان نیکوتین که دیگر در گرمای تابستان شیشه اتومبیل ما بالا است و به خاطر سیگار کشیدن محمد شیشه پایین نمیدهیم و خنکی کولر ماشین را حس میکنیم در سرمای زمستان لازم نیست به بچهها پتو ببیچم تا شیشه اتومبیل پایین باشد تا محمد سیگار بکشد.
تایپ: مسافر مهدی
عکس: مسافر مهدی
تنظیم: مسافر سعید
نمایندگی پروین اعتصامی اراک
- تعداد بازدید از این مطلب :
68