۹ ماه از آن روزهای سخت میگذرد، روزهایی از تاریکی و سیاهی که از نور و روشنی خبری نبود، سایه سنگین اعتیاد تمام زندگیام را گرفته بود و دیگر زندگی رنگ بویی نداشت. بحث و جدل جای آرامش را گرفته بود. ۵ ماه از رفتن مسافرم به کنگره میگذشت، از اینکه او را همراهی نمیکردم ناراحت بودم فکر میکردم کنگره هم مثل جاهای دیگر که برای ترک رفته بود بیفایده است. تصمیم گرفتم آخرین فرصت را هم به او بدهم اگر نتیجه نگرفتیم تصمیم به جدایی بگیرم. پاییز ۱۴۰۲ بود که وارد کنگره شدم تصویری که از کنگره ۶۰ در ذهن داشتم با چیزی که دیدم خیلی فرق داشت از همان در ورودی کنگره از خوش آمد گویی و سلام گرمشان انرژی گرفتم برای هم دعای خیر میکردند، با راهنماییهایشان امید زندگیکردن در دلم روشن شد، بهقدری حس خوبی گرفتم که از آمدنم پشیمان نشدم تا اینکه راهنمای مهربانی مرا در آغوش گرفت و من را از تاریکی به نور هدایت کرد و نتیجه سالها تفکر تجربه او بود. من در کنگره یاد گرفتم برای فرارکردن از درد، رنج و پناهبردن به کارهای بیهوده با تفکر آگاهی به آنها غلبه کنم، بعضیاوقات برای بهدستآوردن گنج، باید رنج را بیشتر از گنج دوست داشت. کنگره گوهر واقعی وجودمان را نشان میدهد که از خشت خام بیارزش سنگی گرانقیمت میسازد. امروز که به گذشته نگاه میکنم به آن همه ناتوانی و مشکلات، خدا را بهخاطر آرامش امروز شکر میکنم و این آرامش خودم و مسافرم را مدیون آقای مهندس، راهنمای عزیزم، کنگره ۶۰ و خدمتگزارها هستم و از خداوند بهترینها را برایشان خواستارم.
نویسنده: همسفر فرنگیس رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون شانزدهم)
ویراستاری و ارسال: همسفر پریسا، خدمتگزار سایت
همسفران نمایندگی البرز (کرج)
- تعداد بازدید از این مطلب :
122