English Version
English

بیداری نیمه شب

بیداری نیمه شب

لحظه‌های زیادی را به موضوع و عنوان دلنوشته‌ام فکر می‌کردم و چیزی به ذهن آشفته‌ام خطور نمی‌کرد تا این‌که ناگهان در نیمه‌های شب در عالم خواب و بیداری حسی به من گفت که از سفر کردن بنویس و اولین چیزی که به فکرم رسید این بود که آیا همسفر یا مسافری که دو سال یا ۵ سال و یا ...تخریب دارد با مسافر یا همسفری که ۲۰ سال و بیشتر تخریب دارد بعد از رهایی هر دو حال یکسانی دارند؟
من از شدت حال خراب نزدیک به هفت ماه؛ ۴۰ سی‌دی خودم را نوشتم و دائماً به دنبال یک معجزه در حس و حال خودم بودم، اتفاق خاصی نیفتاد تا این‌که بعد از ۱۲ ماه با دستان پرمهر مهندس‌ دژاکام گل‌ رهایی را دریافت نمودم، من حال خیلی خوبی ندارم و امروز که حس‌هایم باز شد متوجه شده‌ام که در یکی از مهم‌ترین سفرهای زندگیم بسیار کوتاهی کردم و همیشه به دنبال مقصری دیگر برای حال و روز بدم بودم و بسیار برایم شگفت‌انگیز بود هفته‌ای که گل‌ رهایی را دریافت نمودم دستور جلسه هفتگی کنگره، وادی چهارم و تاثیر آن روی من بود.
اینجا بود که احساس کردم سرم به سنگ خورده و تصمیم گرفتم که کوتاهی‌هایم را با گرفتن آموزش جبران کنم؛ زیرا فهمیدم که در مسائل حیاتی به خداوند و دیگران مسئولیت دادن؛ یعنی سلب مسئولیت از خویشتن و فرار از مسئولیت‌ها.
به صحبت‌های استاد امین گوش می‌کردم که در وادی سیزدهم بیان شده است که خودم را آن دلو خالی و طنابی که با دلو پایین می‌رفت را طول سفرم می‌دیدم و تازه با گرفتن گل رهایی تغییر کرده بودم و از یک دلو خالی در عمق تاریکی تبدیل به یک دلو پر از آبی شدم که حالا دیگر وظیفه‌ای سنگین‌تر برای رساندن آب گوارایی که به آن دسترسی پیدا کرده بودم دارم.
حالا باید آن‌قدر آگاهانه، با تفکر و با صبر حرکت کنم تا قطره‌ای از آن آب زلال‌ دلو در اثر تکانه‌های طول سفر دوم من به هدر نرود و آن چیزی نیست جز کسب علم، آگاهی و دانایی که در آموزه‌های ناب کنگره که از زبان آقای مهندس و از طریق راهنمای عزیز به دست ما می‌رسد.
امروز بر آنم که خیلی جدی‌تر و مصمم‌تر خودم را بشناسم تا به خداشناسی برسم تا به روشنایی‌ها برسم.
سفر همیشه پر از آموختن تجربه‌ها است، گاهی تجربه شیرین و گاهی تجربه‌های تلخ، سفر؛ یعنی از اینجا دل بریدن و به خدا رسیدن.
پس ای همسفر سفرت را با عشق و دانایی بساز.
خدای مهربانم، اگر تو به من نظر نمی‌کردی و دستانم را در آن طوفان نمی‌گرفتی الان کجا بودم! قطعاً زندگیم غرق در تاریکی‌ها ادامه پیدا می‌کرد؛ اما اکنون تاریکی‌ها را تجربه کردم برای درک بهتر روشنایی‌ها، برای قدر دانستن آرامش.
باید عاشق بود تا به رهایی رسید و ایمان داشت که نور از دل تاریکی‌ها بیرون می‌آید.
       
نویسنده: همسفر فریده رهجوی راهنما همسفر آذر( لژیون هشتم)
رابط خبری: همسفر آمنه رهجوی راهنما همسفر آذر (لژیون هشتم )
ارسال :همسفر راحله رهجوی راهنما همسفر مبینا ( لژیون ششم)
وبلاگ همسفران نمایندگی رودهن 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .