هشتمین جلسه از دوره چهارم جلسات لژیون سردار نمایندگی حر به نگهبانی همسفر صالحه، دبیری همسفر خاطره و استادی پهلوان همسفر سارا با دستور جلسه «وادی چهارم و تأثیر آن روی من» در روز سهشنبه بیست و نهم خردادماه ۱۴۰۳ رأس ساعت ۱۴:۴۵ آغاز به کارکرد.
![](/EditorFiles/Image/IMG_6844(1).jpeg)
خلاصه سخنان استاد:
خیلی خوشحالم که امروز اینجا هستم و خدا را شکر میکنم. از نگهبان و دبیر عزیز سپاسگزارم. از خانم مریم برای امروز که اگر نبودند این لحظه برای من نبود و همچنین از جناب آقای مهندس که الان هرچه داریم به لطف حضور ایشان است، تشکر میکنم. دستور جلسه «وادی چهارم و تأثیر آن روی من» میباشد، صحبتهایم را از اینجا شروع میکنم که ما آدمها همهمان یک نفسی داریم و ما الان میخواهیم این نفس را مثل یک ظرف در نظر بگیریم، یک ظرف در وجودمان که رفتار ما، عملکرد ما و همهٔ کارهایی که ما میکنیم این ظرف میشود، تقدیر ما میشود؛ تقدیری که برای ما از دیروز است ولی به گفتهٔ جناب آقای مهندس؛ رفتار امروز ما تقدیر فردای ما را رقم میزند. این داستان مسئولیت هم یک بخشی از این ظرف وجودی ما است که اگر ما مسئولیتپذیر باشیم میتوانیم یک ظرف خیلی پرباری را برای خودمان داشته باشیم و گاهاً خیلی وقتها پیش میآید که میخواهیم این مسئولیت را به دست خداوند بسپاریم ولی سیستم هستی طوری است که رفتار من، این ظرف را پر میکند.
اگر قرار بود خدا خودش آن کار را برای من انجام دهد در این صورت دلیل بودن ما در این هستی چیست؟ من فکر میکنم که این مسئولیت نه تنها الان من بلکه در تقدیر فردای من است. میتوانم یک بچهای را تربیت کنم و اطرافیان هم از من الهام بگیرند ولی یک داستانی هست که ما میخواهیم مسئولیت را به خداوند بدهیم و یک ترسی وجود دارد؛ یک ترسی دائماً با ما است که فکر میکنیم که از پس آن مشکلات سخت برنمیآییم ولی خداوند یک چیزی در وجود من سارا و همهٔ ما گذاشته است که از پس آن اتفاق سخت بربیاییم. من قبلاً فکر میکردم که ما آدمها به جای ترسهایمان باید ایمان بیاوریم چون ایمان کم است؛ ایمان در ما ضعیف است و ما میترسیم و جلو نمیرویم و به دست خدا میسپاریم ولی در همان ایمانی که همراه با ترس است و میخواهیم به دست خداوند بدهیم یک ایمانی هست چون خدا را قبول داریم ولی خود کلمهٔ خدا هم طبق چیزهایی که شنیدهایم از این میآید که «به خود آ» یعنی تو اول باید به خودت ایمان داشته باشی بعد آن دست خدا را بگیری.
وقتی جلو میروی حضور خدا فیزیکی نیست یک چیزی است در قلبت باید احساس کنی و لژیون سردار یک بهانه است، یک پل است که من قلبم را آنقدر بزرگ کنم آنقدر درهای قلبم را باز کنم که به اصطلاح خدا راحت بتواند به قلب من بیاید و وقتی یک اتفاقی که برای من پیش میآید، بتوانم خدای خودم را در قلبم احساس کنم؛ نه اینکه از او بخواهم الان برایم پول بفرستد و یک کارهای عجیب و غریب که میدانیم خدا اصلاً این کارهای فیزیکی و این مدلی را نمیکند. بودن خدا یک چیز در وجود ما آدمها است و ما خودمان باید پیدایش کنیم. یک چیزی برایتان تعریف کنم؛ چندین سال پیش مسافرت بودیم و داشتیم با چند تا از همسن و سالهای خودمان بازی میکردیم، سر یک جادهای در ماشین نشسته بودیم، یک جادهٔ خیلی تاریک که خیلی خطرناک بود و بازی اینطور بود که باید شصت یا هفتاد متر بدویم و دوباره برگردیم، خیلی ترسناک بود و من کل این مسیر که رفتم و برگشتم دائماً یک حسی با من بود که اگر خطری من را تهدید کند پدرم حواسش به من هست و این حس دائماً با من بود؛ رفتم و آمدم کلی هم مزه داد و الان که میخواهیم خاطره تعریف کنیم، یکی از خاطرهها این بود که سارا خیلی نترس است.
![](/EditorFiles/Image/IMG_6850.jpeg)
فکر میکنم بودن خدا هم همین طور است که تو آن مسیر سخت را میروی و یک ترسی با تو است ولی در قلبت احساس میکنی و این خیلی قشنگ است و لژیون سردار بهانه است برای اینکه من ببخشم و آنقدر قلبم را بزرگ کنم. من فکر میکنم دنوری، سرداری و پهلوانی یک اسم برای مبلغها است و پهلوانی آدمها بستگی به خودشان دارد، پهلوانی من شاید ده میلیون تومان است و پهلوانی یکی دیگر شاید یک میلیارد است، من باید ببینم اندازهٔ پهلوانی من چهقدر است و من باید صد خودم را بگذارم. در رابطه با مسئولیتپذیری به گفتهٔ جناب آقای مهندس ما اگر یک کاری را داریم انجام میدهیم باید کامل و بدون نقض انجام دهیم؛ یا انجام ندهیم یا اگر انجام میدهیم یک کار خوب و تمیز انجام دهیم. من اگر الان روی این صندلی نشستهام و یک کارت عضویت کنگره ۶۰ دارم و اسمم کنگرهای است باید مسئولیت این اسم را به جان بخرم.
اگر میآیم مسئولیتم این است که میخواهم مسافرم رها شود، باید مسئولیتش را بپذیرم. یک مسئولیت من لژیون سردار است؛ لژیون سردار به پول من نیاز ندارد اگر در لژیون سردار کارت میکشم مسئولیت است یا اینکه اگر اسم سرداری را روی خودم میگذارم باید حضور پیدا کنم. حتی من همیشه فکر میکنم که اگر بخواهیم به لژیون سردار بیاییم باید خیلی خوشگلتر و لباس خوبتر بپوشیم و داستان همین است که این مسؤلیت را باید به جان بخرم. اگر دلم دنوری میخواهد، پهلوانی میخواهد، باید مسئولیتش را قبول کنم که یک جاهایی تو باید از خیلی چیزها بگذری؛ سخت است ولی درهای قلبت باز میشود و حسهایت قوی میشود که خداوند را احساس کنی. در ادامهٔ همین صحبتها، مسئولیت این است که من اگر اسمم را کنگرهای میگذارم و مسئولیت مسافرم را میپذیرم، فکر میکنم این دو قسمت دارد، یک بخش مسئولیت این است که در خانه و زندگی شخصی حمایتش کنیم و با او همپا باشیم تا بتواند راحت سفر کند و یک بخش دیگرش خودت هستی که مسئولیت خود را بپذیری و آن بخشی از مسافرت را که به تو گره خورده با دیدن تو انگیزه باشد برای ادامه دادن.
من پارسال همین موقعها خیلی در فکر دنوری بودم که با پول خودم دنور شوم و خیلی بالا پایین میکردم که مثلاً این را چهطور از اینجا بزنم و کارهایی از این دست و در آخر چند تا چیز کمتر بخرم و فکر میکنم آن مسئولیت را آنقدر جدی گرفتم که به یکباره پهلوانی برای من رسید و یک چیزی که اصلاً فکرش را نمیکردم به این زودی به من برسد؛ صحبت آن زیاد در خانه میشد ولی من خیلی مخالفت شدیدی نشان میدادم که من نمیخواهم هنوز پهلوان شوم ولی آن خواسته، گاهی آنقدر میتواند محکم باشد که از دنوری یک پله رد کنی و بالا بروی و پهلوان شوی البته امیدوارم که بتوانم پهلوان شوم. کل صحبتهایم همین است که مسئولیتپذیر باشیم، این مسئولیتپذیری به زندگیهایمان یک نظم خاصی میدهد و آیندهٔ خوبی میتوانیم داشته باشیم و بچههای خوبی میتوانیم تربیت کنیم؛ همهٔ خواستهها و ظرف وجودی خود را با منطق و با یک مسئولیتپذیری خوبی جلو ببریم. یک آرزو دارم که تنها آرزوی کنگرهای من است؛ اینکه امیدوارم دخترهای همسن و سال من که در اعتیاد هستند، راه سبز و روشن کنگره برایشان باز شود.
مشارکت اعضا؛
همسفر مریم:
استادیات را تبریک میگویم، لایق این جایگاه بودی. از عشق بازیات با خدا مو به تنم سیخ شد، اینکه خدا را کنار خودت دعوت کردی، إنشاءالله که همیشه یار و یاورت باشد و نیروهای الهی کمکت کنند. امروز به وادی چهاردهم طوری اشاره کردی که یک بار دیگر آموزش گرفتم، اینکه میگویند؛ رهجو بعضی وقتها از راهنما جلو میزند همین است. چند وقت اخیر، ما یک عزیزی را از دست دادیم و از آنجا که در همهٔ شرایط خیلی با طرف مقابل همزادپنداری میکنم فکر میکردم اگر گذاشتن جسم در اینجا و رفتن به دنیاهای بعد، روزی مریم بود چه میشد؟ مریم چه دارد؟ میخواهد چهکار کند؟ یادم افتاد اولین سؤالهایی که از ما میپرسند این است که عمرت را در چه راهی صرف کردی؟ مالت را از چه راههایی به دست آوردی و در چه راهی خرج کردی؟ برای همسایهات چهکار کردی؟ این سؤالهایی است که مسئولیتش به گردن من است، قطعاً خداوند که در روز اول به من اختیار و انتخاب داد این سؤالها را از من خواهد پرسید و من باید پاسخگو باشم. داشتم فکر میکردم که اعتیاد خیلی به من بد گذراند، یک چیزی حدود ده سال رفتم و آمدم تا مسافرم حالش خوب شد و از دنیای تاریکی بیرون آمد، خودم یک مقدار پاکسازی شدم البته از نظر اعتیاد، ولی فعلاً راه برای پالایش زیاد است.
اگر اعتیاد تاریک بود، اگر خیلی به ما سخت گذشت، اگر قشنگترین روزهای جوانیمان را از ما گرفت ولی خیلی چیزها را برای ما سوغات آورد؛ آموزش علمی که هیچ کجای دنیا وجود ندارد. اگر بخواهم به قانون پذیرش مسئولیت ربط بدهم مسئولیت من در قبال علمی که به من هدیه شده است چیست؟ راهنماهایی که به من آموزش دادند و علم کنگره که نسل به نسل و سینه به سینه آمده است؛ من هم باید در رشد آن کوشا باشم. اگر اینجا آمدهام و ده سال مصرفکنندهٔ این صندلی و مصرفکنندهٔ آموزش بودم مسئولیتم چیست؟ داشتم این همزادپنداری را میکردم که اگر از من پرسیدند؛ عمرت را چهکار کردی چه بگویم؟ بگویم شوهرم را ضبط و ربط کردم، دختری کردم برای خانوادهام، خواهری کردم، مادری کردم، آیا بندگی کردم؟ توانستم عمرم را ذرهای در آنجا که به من نعمت بخشیده بگذارم و برایش بندگی کنم؟ دیدم کنگره یک چیزهایی به ما داده است که میتوانیم دستمان را پر کنیم، به اندازهٔ کف دستم میتوانم چیزی ارائه دهم چون استاد سردار در یکی از پیامهای سیدیها میگویند؛ این چیزی که به شما میدهیم احیاء کنید و چند برابر برگردانید، اینکه وقتی میگوید برای همسایهات چهکار کردی؟
همین خدمتهایی که ما در کنگره برای آیندگان انجام میدهیم، برای کسانی که بیمار هستند، به قول آقای مهندس اعتیاد برای ما درمان شده است راهی است که رفتیم و دفترش برای ما بسته شده است و در حال کار کردن روی علوم دیگری هستیم، هر قدمی که ما در لژیون سردار برمیداریم، من به عنوان رهجوی کنگرهای میتوانم بگویم عمرم را خدمت کردم و مالم را کجا هزینه کردم، چقدر قشنگ است که مالت را بیاوری و به مال کنگره گره بزنی، چند برابر میشود، مثل اقیانوسی که میرود تا همه جا را آباد کند. خدا را شکر میکنم که دخترهایی در سن شما آمدند و آموزش میگیرند و قرار است آیندهٔ کنگره با دستان شما، با تفکر و با بخشش شما شکل بگیرد. برای همهٔ عزیزان جایگاه بالای خدمتی را خواستارم و اینکه إنشاءالله نشان بینشانی برای همهٔ شما رقم بخورد. إنشاءالله که من خودم به عنوان ذرهای از هستی، آن مسئولیتی را که باید و آن رسالتی را که برعهدهٔ من است انجام دهم و شرمندهٔ خودم و خدای خودم نباشم.
همسفر رویا:
استاد جایگاهتان را تبریک میگویم، من لژیون سردار را به حالت تمثیل به زمان حضرت موسی ربط میدهم چون واقعاً هر کسی که عضو لژیون سردار، دنور یا پهلوان میشود باید از صمیم قلب باشد و از درونش بیرون بیاید. زمان حضرت موسی چند نفر گلهدار بودند، یکی از این گلهدارها خیلی خدا را دوست داشت، یک روز که حضرت موسی از آنجا عبور میکرد به او گفت؛ من عاشق خدا هستم، از جانب من به خدا بگو حاضرم جانم و تمام گوسفندانم را به او بدهم. حضرت موسی نزد خدا رفت ولی چیزی نگفت. چوپان گفت: یا موسی به خداوند سخن من را گفتی؟ حضرت موسی فرمود: اینبار نگفتم. چند باری رفت و سخن چوپان را به خدا نگفت، خداوند خودش به حضرت موسی وحی کرد، یا موسی چرا پیغام بندهام را نیاوردی؟ آن بنده عاشقانه و خالصانه آن چند گوسفند و جانش را به من میداد، این برای من خیلی ارزش دارد. حضرت موسی گفت: من در شأن شما ندیدم که بخواهند چنین چیزی را به شما بدهند چون در مقابل بزرگی شما خیلی کم بود، نمیتوانستم اجازه بدهم بیاورند.
وقتی من عضو لژیون سردار میشوم نگویم که سرداری چیز بسیار کمی است، وقتی با حست، با تمام وجودت، از درون اینجا میآیی حتی یک کارت یک میلیون تومانی هم بکشی به اندازهٔ دنیا ارزش دارد، شاید به پای پهلوانی برسد. من با هزینهٔ خودم برای سرداری آمدم و از همسرم چیزی نخواستم که ناراضی نباشد، وقتی از جان و دلم میگذارم نتیجهاش را میبینم. دیشب عاشقانه به بچههایم میگفتم؛ حاضرم جانم را برای لژیون سردار بدهم، کاش جانم را میخواست من جانم را تقدیم میکردم، حیف که پولی و مالی ضعیف هستم ولی این را میخواهم بگویم که اگر کسی واقعاً میخواهد یک میلیون، ده میلیون یا پنجاه میلیون بدهد، دنور یا پهلوان بشود، با جان و دل، با عشق و با تمام وجود باشد، آن لذت خیلی مهم است، بازخورد دارد و به سمت خودت برمیگردد.
تایپ: همسفر هانیه، راهنما همسفر زهرا (لژیون هفتم) و همسفر پریناز، راهنما همسفر لیلا (لژیون هفدهم)
ویرایش: همسفر کبری، راهنما همسفر مریم (لژیون هجدهم) و همسفر فاطمه، راهنما همسفر لیلا (لژیون هفدهم)
عکس: همسفر فرخنده (مرزبان خبری)
ارسال: همسفر محدثه (راهنمای ویلیام)
همسفران نمایندگی حر
- تعداد بازدید از این مطلب :
241