English Version
English

کنگره مانند مزرعه‌ای است که نور در آن جاری است

کنگره مانند مزرعه‌ای است که نور در آن جاری است

جلسه نهم از دوره سی‌ و پنجم سری کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگره۶۰ نمایندگی شیخ‌بهایی اصفهان‌ با استادی راهنما صادق عابدی، نگهبانی مسافر حسین و دبیری مسافر حسین با دستور جلسه «وادی چهارم و تأثیر آن روی من» پنجشنبه ۳۱ خردادماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۶ آغاز به کار کرد.

سخنان استاد:

سلام دوستان صادق هستم یک مسافر.
خداوند را سپاسگزارم که در جمع شما بزرگواران هستم و می‌توانم از شما عزیزان آموزش بگیریم، خداوند را  باز هم شاکر هستم بابت اینکه یکی از ناب‌ترین و خاص‌ترین استادان را در مسیر راه زندگی من قرار داد تا بتوانم از آموزش‌های ایشان برای بهتر زیستن استفاده کنم و تغییر کنم.
طبق معمول در روز‌های پنج‌شنبه ما دو دستور جلسه داریم دستور جلسه اول «وادی چهارم و تاثیر آن روی من» و دستور جلسه دوم « تولد یک سال رهایی مسافر عزیز رضا» که با همدیگر جشن خواهیم گرفت. اما در مورد دستور جلسه اول بخواهم صحبت کنم باید بگویم که کنگره مانند مزرعه‌ای است که نور در آن جاری می باشد و حال چرا ما کنگره را به مزرعه‌ تشبیه می‌کنیم؟ زیرا کنگره محصول دارد و محصولاتش همین رهایی‌ها و تولد‌ها است که ما هر هفته شاهد آن هستیم، اما سؤال دیگر این است که یک سفر اولی چه‌طور می‌تواند به این منبع نور متصل شود؟ از طریق وادی‌ها، که مانند نقطه اتصال عمل می‌کنند و ما قبل از اینکه به مرحله اجرا یعنی همان وادی پنجم برسیم باید چهار وادی را پشت سر بگذاریم و آنها را کاملاً درک کنیم.
وادی اول تفکر است و به من می‌گوید: تفکر قدرت حل مسئله است، برای ظهور یا تولید چیزی حتماً باید یک تفکر سازنده داشته باشید تا بتوانیم آن ساختار را اصلاح کنیم و به خوبی این را برای ما شکافته است که نقش این فرایند را خودت بازی می‌کنی، برای مثال یک صفحه سفید نقاشی به تو می‌سپارند تا با تفکر درست و گوش دادن به فرمان راهنمای  خود یک اثر عالی خلق کنی.
وادی دوم می‌گوید « هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمی‌نهد» و من زمانی که وارد کنگره شدم این وادی خیلی برایم جالب بود زیرا وقتی این وادی را درک کردم، دانستم که من را جهان پذیرفته است، پس من نیز می‌توانم منحصر به فرد باشم همان‌گونه که یک مورچه نیز برای خود مأموریتی دارد و در این هستی ارزشی دارد من هم مانند تمام موجودات خدا با ارزش هستم.
وادی سوم این آموزش را به من می‌دهد که «هیچ موجودی به اندازه خود انسان به خویشتن خویش فکر نمی‌کند» یعنی هیچ‌کس نمی‌تواند به میزان خود من به من فکر، در این وادی یک حد و مرزی برای من مشخص می‌کند که تمام مشکلات من مقصرش خودم هستم و نباید این مشکلات را بر دوش دیگران بگذارم و بعد از درک این وادی به این فهم می‌رسیم که اگر مشکلی وجود دارد پس ایراد از خود ما است، در سی‌دی انعکاس آقای مهندس می‌فرمایند: هر مشکلی شما دارید انعکاس کارهای خودت بر زندگی خودت است زیرا شما نمی‌توانید نفرت بکارید و عشق درو کنید، دروغ بگوید و راستی بخواهید، حسد بروزید و مهر بخواهید، فقط خودت می‌توانی مشکل خودت را حل کنی و باید برای بهتر کردن محیط اطراف خودت تلاش کنی.
وادی چهارم می‌گوید «در مسائل حیاتی به خداوند مسئولیت سپردن یعنی سلب مسئولیت از خویشتن» ما وقتی که این وادی را درک کردیم دیگر گریزگاهی نخواهیم داشت و نمی‌توانیم دوربین‌ خود را از روی دیگران برداریم و روی خداوند بیندازیم، دانستم زمانی می‌توانم آموزش‌پذیر باشم و روز به روز رشد کنم که مسئولیت کارهای خود را نه تنها به دیگران، بلکه به خداوند هم واگذار نکنم و تا نگاه‌ من این‌گونه نشود هرگز گشایشی در زندگی‌ام اتفاق نخواهد افتاد، یک رهجوی سفر اولی هم آموزش می‌بیند و هم آموزش می‌دهد، زمانی که یک مسافر سفر اولل فرمان‌ها را درست اجرا کند به یک مسافر دیگر نیز آموزش می‌دهد پس باید من توجه خود را بر درون خود متمرکز کنم نه بیرون از خود. زمانی که وادی چهارم را درک نمودم به درک این آیه شریفه رسیدم:
للَّهُ وَلِيُّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ يُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۖ وَٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَوۡلِيَآؤُهُمُ ٱلطَّـٰغُوتُ يُخۡرِجُونَهُم مِّنَ ٱلنُّورِ إِلَى ٱلظُّلُمَٰتِۗ أُوْلَـٰٓئِكَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِيهَا خَٰلِدُونَ
قبل از سفر دید دیگری به این آیه داشتم ولی زمانی که دانستم باید مسئولیت خود را بپذیرم به این درک رسیدم خداوند ولی و سرپرست کسانی است که ایمان می‌آورند، ایمان به اینکه تو نیز در این هستی نقش داری و می‌توانی با کلام و رفتارت بر روی دیگران تاثیر بگذاری، کما اینکه تمام آن کسانی در کنگره به خدمت مشغول هستند تاثیر گذار هستند، آقای مهندس می‌فرمایند: تو می‌توانی هرچه هست را با نیروی عقل خویش تبدیل به بهترین کنی.
از اینکه با سکوت قشنگ خود به صحبت‌های من گوش کردید از همه شما عزیزان سپاس‌گزارم.

دستور جلسه دوم:
جشن اولین سالگرد رهایی رضای عزیز می‌باشد. اگر در جلسه حضور دارند به اتفاق همسفر محترمشان بایستند و تشویقشان کنید.
اگر بخواهم از رضا تعریف و تمجید کنم، رضا نمونه بارزی از وادی چهارم بود و واقعاً مسئولیت زندگی‌اش را پذیرفت. رضا با ۳۵ سال تخریب وارد کنگره شد. در ابتدا حال خیلی مساعدی نداشت، ولی یک خواسته داشت. هر زمان که من وارد کنگره شدم رضا زودتر از من در شعبه حضور داشت. حتی یک روز هم چه در شعبه و چه در پارک غیبت نداشت. بعد از یک سال هم که به رهایی رسید هنوز غیبت نکرده است. واقعا تغییر پیدا کرد و آموزش‌ها را فرا گرفت. به رضای عزیز، همسفر محترمش و راهنمای همسفرش تبریک عرض می‌کنم. چند جلسه قبل، از لژیون بیرونش کردم و گفتم رضا دیگر جای تو اینجا نیست و باید خدمت کنی، در جواب گفت: من هنوز به آموزش نیاز دارم و من به او گفتم بهترین آموزش خدمت کردن است. البته یک مقطعی را به عنوان نگهبان نظم خدمت  کرد و در لژیون سردار شرکت کرد. امیدوارم همینطور ترقی پیدا کند و شاهد موفقیت‌هایش در کنگره باشیم. امیدوارم ایشان را در جایگاه پهلوانی ببینم.
بیشتر از این وقت دوستان را نمی‌گیرم از اینکه به صحبت‌های من توجه نمودید از همه شما عزیزان ممنون و سپاسگزارم.


آرزو:
آرزو میکنم که هرکسی که در گیر اعتیاد است به کنگره بیاد و به آرامش و رهایی برسه
سلام دوستان رضا هستم مسافر
ابتدا خداراشکر می‌کنم که راه کنگره سر راه من قرار گرفت. از آقای مهندس که چنین بستری برای ما فراهم کردند که به این حال خوب و آرامش برسیم، از آقای نیلیا ایجنت شعبه و  از تمام خدمتگزاران کنگره که زحمت می‌کشند تشکر می‌کنم. از راهنمای عزیزم که اجازه دادن در این جایگاه خدمت کنم، راهنمای همسفرم و از تک تک راهنماها که اینجا با عشق زحمت می‌کشند تشکر می‌کنم.
کنگره چیزی نیست؛ جز عشق و هیچ وظیفه‌ای نیست؛ جز عشق که همه دارند خدمت ها را به نحو احسنت انجام می‌دهند، که یک نفر مثل من امروز به حال خوش برسد. من هم مثل بیشتر مصرف کنندگان هیچ وقت باورم نمی‌شد که مصرف کننده دائمی بشم و من از سن نوجوانی شرایط و بستر جوری برایم فراهم بود که آگاهی نداشتم و اول به صورت تفریحی و تفننی شروع شد.همه شرایطی برام فراهم بود مالی، مکانی و ساقی و مصرف کننده همه کنار من بودند. شغل من دامداری و کشاورزی بود و روزی که اولین پک به مواد را زدم کم کم اعتیادم بالاتر رفت و روزی دیدم که من یک مصرف کننده دائمی شدم و تصمیم گرفتم که قطع مصرف کنم و هیچ آگاهی و علمی نسبت به قطع مواد نداشتم و به هر طنابی که چنگ می‌زدم اون طناب پوسیده بود.
یک روز تصمیم گرفتم کلاس NA به مدت ده الی چهارده روز رفتم اونجا اما بهم کار نداد. سال ۹۳ناامید بودم بچه خواهرم آمد درب منزلم و گفت که خسته نشدی از اینکار ؟؟گفتم آیا واقعا راهی است و می‌شود کاری کرد ؟؟گفت من عموم کمپ بوده و حالا مسئول کمپ شده و مصرف هرویین داشته و حالا خوب شده اگه دوستداری بیا ببین و فردا صبح آماده باش میام می‌برمت. شب گفتم؛ چون دیگه میخوام تا آخر عمرم مصرف نکنم امشب میرم تو یه پاتوق مصرف بکنم و فردا صبح میام؛ چون آگاهی درست نداشتم و تفکر درستی نداشتم تو دو راهی بودم.هم دلم می‌خواست نکشم هم بیست و سی گرم مواد داشتم و اونها را مخفی کرده بودم و می‌گفتم کار از محکم کاری عیب نمی‌کنه پیش خودم گفتم شاید از کمپ اومدم و نتونستم و وقتی به اونجا رفتم اونقدر نئشه بودم که تا سه روز تو کمپ هیچی متوجه نشدم.روز چهارم انگار کمر و پاهام را با اره برقی می‌بریدن یهو فکر فرار به سرم زد یه لحظه یادم به موقعی افتاد که می‌خواستم‌ برم کمپ  خانمم مدام می‌گفت نرو چند بار رفتی ولی نتونستی و تو با بچه های ورون رفتی NAنتونستی، خلاصه با خودم کنار اومدم گفتم چاره ای نیست، بیست و یک روز را طاقت آوردم و سه روز هم تو خونه مصرف نکردم.روز چهارم که شد یواش یواش رفتم سراغ تریاک ها.برداشتم و اومدم و دیدم یک لحظه خانمم بالای سرم است، خلاصه دوباره مصرف کردم.تریاک که می‌کشیدیم هیچ مصرف شیره هم بهش اضافه شد.
یه روزی که از کمپ اومدم این شعبه شیخ بهایی رو به روی بیمارستان چمران بود.خانمم گفت بیا برو یه مکانی هست به اسم کنگره خودش هم یه جلسه را رفت .گفتم حرف کنگره را برای من نزن .من هر موقع خسته شدم خودم با پای خودم میرم .نرفتم و چندین سال بعدش یک روزی پیام کنگره از طریق یک هم مصرفی  که الان چهارده ساله NAپاکی داره.اومد صحرا گفت رضا هنوز مصرف میکنی؟؟گفتم نمی‌دونم چیکار کنم دلم میخواد ترک کنم اما راهی ندارم همه راهی را تجربه کردم اما نشد .یک نفر دنبالش بود که اذن ورود من اون موقع صادر شد.
یک شب دعوت بودیم یک نفر از دوستانم گفت خسته نشدی از این کار من داییم که هم مصرف تو بوده الان پنج ماه به کنگره می‌ره و به هم پیشنهاد داد که ما بقیه زندگیم رو بدون مواد زندگی کنم و لذت ببر و تصمیم گرفتم بیام به کنگره آن موقع آقا سعید رستمی مرزبان بود.
وقتی با آقا سعید برخورد کردم وقتی آمدم از سختی‌های ترک توضیح بدم گفت همه این راه‌هایی که می‌خواهی بگی را ما رفتیم اگر واقعاً تصمیم گرفتی در این مکان میتوانی به رهایی برسی و از روز اول خدمت گرفتم و انرژی زیادی گرفتم و این خدمت‌ها به خودم بر می‌گشت و در اصل خدمت به خودم می‌کردم، و بعد از گذراندن راهنمای تازه واردین با آقا صادق آشنا شدم و برای اولین بار که دیدمشون انگار سی سال ایشان را می‌شناختیم و بهشون ایمان آوردم.
مادرم همیشه بهم میگفت این کار آخر عاقبت نداره امروز این‌جا تشریف دارن می‌خوام بهشون بگم که آخر عاقبت من با کنگره خیر شد، و اگر به کنگره نیامده بودم نمی‌دانستم الان درچه وضعیتی بودم.
و تشکر میکنم از همه خدمت گزاران کنگره که الگو هستند برای من و باید قدر‌دان زحماتشان باشیم. ممنون که به صحبت‌های من گوش دادین خیلی ممنون.

آرزو:
سلامتی و طول عمر با عزت برای آقای مهندس و خانواده محترمشان دارم
سلام دوستان اعظم هستم یک همسفر.
اول خدا را سپاس‌گزارم که به من و خانواده‌ام لیاقت داد بتوانیم در این جشن تولد شرکت کنیم و به این جایگاه برسیم و از آقای مهندس دژاکام و خانواده گرامی ایشان کمال تشکر را دارم که این بستر را برای ما فراهم کردند تا ما را به  این حال خوش برسانند، تشکر فراوان از ایجنت شعبه، مرزبانان گرامی در دوره های قبل و دوره فعلی مسافران و همسفران، تشکر می‌کنم از آقا صادق کمک راهنمای محترم که با آموزش‌های عالی‌، توانستند مسافر من را به این جایگاه برسانند و از خانم اکرم مهربان که آموزشهای ایشان برای من  بسیار کاربردی بود و من توانستم درست زندگی کردن را بیاموزم و از مسافر نازنینم که سفر خوبی را به سرانجام رساند و این آرامشی که در زندگی من هست مدیون ایشان هستم و فرزندانم که در این مدت صبورانه تحمل کردند تا به این جایگاه برسم تشکر می‌کنم و از همه شما عزیزان که با مشارکت‌هایتان ما را همراهی کردید و حس خوبی را القا کردید از همه شما ممنونم، انشاالله شما هم به جایگاه خوب برسید.
آشنایی من با کنگره این‌گونه‌ بود که در رادیو برنامه‌ای گوش می‌کردم به نام غفلت، ما هم مثل بسیاری از خانواده‌ها در تخریب و تاریکی‌های بسیار زیادی بودیم و به این دلیل من هم با آنهایی که صحبت می‌کردند همدردی و بسیار گریه می‌کردم‌، وقتی که همسفر خانواده از رنج و سختی‌هایش می‌گفت خودم را در آن موقعیت تجسم کردم تا آنجایی که کلمه کنگره را بیان کرد، خیلی برایم جالب بود و کنجکاو شدم که بدانم این مکان کجاست؟ این مکان امن خواسته من بود که بتوانم در یک خانواده کنگره‌ای قرار بگیرم، هر شنبه برنامه غفلت را گوش می‌دادم و چند سال بود که با مسافرم مطرح می‌کردم که همراه بشویم در مسیر روشنایی کنگره که راغب نمی‌شد و همیشه کتمان می‌کرد که یک  مصرف کننده است، من هم صبر کردم تا خداوند جواب من را داد و اذن ورود به کنگره را نصیب‌ام کرد تا به حال خوب امروز برسم. در تیرماه سال ۱۴۰۱ تغییرات بسیاری در مسافرم آشکار شد و به من نمی‌گفت که در بهترین نقطه زمین پای گذاشته است و هر چه قدر سوال می‌کردم جوابی نمی‌داد تا یک شب از او سؤال کردم کجا بودی؟ در جواب من  گفت: یک روز می‌فهمی، بعد از گذشت یک ماه دفترچه‌ای دیدم که روی آن یک شماره پرونده بود، اول به فکر پرونده دادگاه افتادم ولی زمانی که کنجکاو شدم و رفتم به آن دفترچه نگاه کردم روی آن نوشته بود تازه واردین کنگره۶۰، همان موقع با خودم گفتم پس چرا به من نمی‌گوید؟ باز هم از مطرح کردن این موضوع می‌ترسیدم اما دیگر صبر نداشتم و باید مطمئن می‌شدم که درست است، زنگ زدم و از همسرم پرسیدم این دفتر‌چه چسیت؟ او گفت من مدتی است که به کنگره می‌روم، به او گفتم آقا رضا اگر این بار هم مانند کمپ رفتنت بی نتیجه باشد چه؟ گفت نه من این بار تصمیمم را گرفته‌ام و دیگر واقعاً خسته شدم، به او گفتم: حال که واقعاً تصمیم خود را گرفتی من هم تو را همراهی خواهم کرد و پا به پای هم به کنگره آمدیم تا اینکه به یاری خدا ادامه دادیم و به این جایگاه رسیدیم و باز هم می‌خواهم از مسافر عزیزم تشکر می‌کنم که یک سفر عالی را پشت سر گذاشت و توانست خودش و من را به آرامش و حال خوش برساند و توصیه‌ من به سفر اولی‌ها این است که خواستن توانستن است و کنگره۶۰  تنها جایی هست که در آن عشق و محبت، صفا و صمیمیت درونش موج میزند، انشالله به کمک خداوند تمام سفر اولی‌ها به کنگره بیایند و ماندگار بشوند تا حال خوشی که امروز ما به آن رسیده‌ایم آنها هم درک کنند و به آن برسند.
تشکر فراوان می‌کنم از همه شما عزیزان که با حضورتان
جشن ما را پر بار کردید و سپاسگزارم که به صحبت‌های من گوش کردید.

سلام دوستان اعظم هستم کمک راهنمای یک همسفر
خدا‌ را‌‌ شکر می‌کنم که در این جایگاه قرار گرفتم و این تولد را اول خدمت آقای مهندس و خانواده محترمشان تبریک می‌گویم، خدمت مسافر رضا و دو فرزند گلشان متین و مبین تبریک می‌گویم، خدا قوت و خسته نباشید خدمت راهنمای محترم آقا صادق که چنین رهجویی را پرورش دادند که خدمت گذار باشند و اجازه بدهند همسفر در کنارشان بماند، از این همسفر و مسافر تشکر می کنم که به من اجازه دادند در کنارشان در این جشن تولد باشم و از حس‌های خوب‌شان دریافت کنم. این تولد هدفی دارد، هدف این تولد پیام رسانی به مسافر و همسفر است؛ چون وقتی مسافر و همسفر به عنوان تازه وارد، وارد کنگره می‌شوند هنوز  باورشان شکل نگرفته و یا به دلیل اینکه مسافر مشکلاتی که با آن مواجه می‌شود باعث بی انگیزه شدن همسفر می‌شود و این تولد‌ها باعث می‌شود که آن انگیزه و آن امید در همسفر به وجود بیاید، پس هر تولدی یه پیامی برای ما دارد و آن بستگی به شخص دارد که از این تولد چه برداشتی می کند و اینجا رسم است که از خصوصیات رهجو گفته شود و جا دارد من نکاتی از اعظم بیان کنم: اعظم هم مثل همه همسفر‌ها با حال خوبی وارد کنگره نشد، وقتی که وارد لژیون شد من خواسته تغییر را در او دیدم و واقعا تلاش می‌کرد که تغییر را در خودش به وجود بیاورد. چرا؟ چون آمده بود که هم حال خودش را خوب کند و هم بال پرواز مسافرش باشد، سفر خیلی خوبی داشت، هیچوقت من به او نمی‌گفتم سی‌دی بنویس، از همان اول که وارد کنگره شد شروع به نوشتن سی‌دی کرد. حتی زمانی که آقای مهندس سی سی‌دی را اعلام کردند قبل از اینکه من بگویم شروع به نوشتن کند، اعظم نوشتن را شروع کرده بود.‌ واقعا همسفر خیلی فرمان بردار و صبوری بود. در سفر اول دچار مشکلی شدند ولی این همسفر آنقدر دانا و فهمیده بود اجازه نداد این مشکل برای خودش و مسافرش آسیبی وارد کند .این مشکل را رها کرد تا وارد سفر دوم شد. هیچ موقع نمی‌آمد بگوید مسافر من این کارا کرد یا فلانی این کار را کرد، همیشه می‌گفت من چکار کنم که با این مشکل روبرو شدم یک راهی، یک روشی به من نشان بده و من هر چیزی که می‌گفتم مو به مو خانم اعظم انجام می‌داد. همین باعث شد که الان اینجا با حال خوش بنشیند. واقعا ما به درمان می‌رسیم ولی مهم این است که به تعادل برسیم به آرامش برسیم و من واقعا آرامش را در این خانواده می‌بینم، چون خانم اعظم عاشق زندگی بود، عاشق بودن با دوست داشتن متفاوت است. زمانی که ما گلی را دوست داریم آن گل را می‌چینیم ولی زمانی که عاشق آن گل باشیم آبیاری می کنیم، رسیدگی میکنیم که رشد کند. اعظم عاشق زندگی بود، عاشق شوهرش بود، عاشق بچه‌هایش بود و آمد زندگی را مدیریت کرد. گاهی اوقات من قبطه می‌خوردم که این زن چقدر دانا و فهمیده بود و از آن دانایی بود که توانست از آن قدرت نیروی خودش استفاده کند و با مشکلات خیلی قشنگ روبرو می‌شد و با آن‌ها روبه‌رو می‌شد. خدارا شکر می‌کنم که کنار این خانواده هستم و خیلی آموزش می‌گیرم. هیچوقت بدون تفکر کاری را انجام نمی‌دهد، بچه‌های لژیون خیلی دوستش دارند، انسان صبوری هست و واقعا این وادی چهارم مصداق این همسفر می‌ماند که مسئولیتهایش را بشناسد، حد و حدودش را بداند و کاری که در توانش هست را انجام دهد، ولی بعضی مواقع به قول معروف مسئولیت‌های دیگران را هم بر عهده می‌گرفت .با آموزش های کنگره ذره ذره آن مسئولیت‌های اعضا خانواده را به عهده خودشان می‌گذارد. امیدوارم این خانواده همیشه موفق باشند و انشاالله شال کمک راهنمایی را بر دوش این دو عزیز ببینم و بهترین‌ها را از خداوند برایشان آرزو می‌کنم.
 

مرزبان کشیک مسافر محمد رضا 

مرزبان کشیک همسفران آقا همسفر کوروش

نگارش: مسافر مهدی، مسافر فرزاد، مسافر علی‌اصغر، مسافر منصور

ویراستار: مسافر مسلم، مسافر حمزه 

ارسال مطلب مسافر رسول 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .