سلام دوستان زینب هستم همسفر؛
تا چشم بر هم زدم خودم را وسط زندگی دیدم که سراسر ناامیدی و یاس، ترس و ناکامی بود. در آن جا حس امنیت نداشتم. من بودم و دو فرزند که زندگیمان به ناکجا آباد ختم میشد.
زندگی با یک مصرف کنندهای که خودش هم از اعتیادِ خودش بیزار بود ولی چارهای نداشت، بسیار سخت بود و سختتر آن که راه نجاتی نمییافتیم.
در اعماق تاریکی جرقه نوری در زندگیم زده شد به طرف آن روزنهی نور حرکت کردیم و هر چه جلوتر میآمدیم، روزنه بیشتر و بیشتر شد. با انسانهایی آشنا شدم که در هیچ جای جهان ندیده و نخواهم دید.
آنان معنای واقعی محبت و انسانیت را به من آموختند و اعتیاد که بزرگترین تاریکی زندگیم بود را درمان کردند.
من جایی دعوت شدهام که در آنجا جز عشق و محبت بلاعوض چیزی سر لوحهی کارشان نبود. آری من به کنگره ۶۰ دعوت شدهام که همانند کشتی نجاتی است در دریای پر تلاطم اعتیاد و آقای مهندس ناخدای آن.
ناخدایی مهربان که تمام صفات انسانی را با دل و جان به ما آموزش میدهد.
در این مکان مقدس راهنمایانی هستند که مسیر ناهموار درمان را برایم هموار نمودند و خدمتگذارانی که بیمنت و بدون چشم داشتی خدمت میکنند.
شاید باورش کار هرکس نباشد فقط ما کنگرهایها میدانیم که واقعی است آنچه در اینجا میگذرد.
فقط ما میدانیم زندگیها در این مکان، جان دوباره مییابند و خوشبختی را با تمام وجود حس میکنیم.
زیرا تا چیزی را از دست ندهیم قدرش را نمیدانیم. من؛ زندگی، خوشبختی، آرامش را از دست داده بودم و اینجا توانستم همه آن حسهای زیبا را به وجودم بازگرداند.
امیدوارم تمام انسانهایی که نیاز دارند کنگره ۶۰ را بشناسند و در مسیر آرامش قرار بگیرند.
در آخر از همه کسانی که باعث و بانی آرامش زندگی من هستند؛ آقای مهندس دژاکام، خانواده محترمش و راهنمای خوبم خانم عاطفه عزیزم و تمام اعضای شعبه اروند آبادان تشکر میکنم زیرا از تک تک آنها انرژی میگیرم و آموزشهای فراوانی از آنها دریافت میکنم.
همسفر؛ زینب راهنمای لژیون نهم
ویراستار: مرزبان خبری همسفر حمیده
تنظیم و ارسال: همسفر فرحناز رهجوی همسفر عاطفه
- تعداد بازدید از این مطلب :
95