استاد امین در ابتدای سیدی «موسی ۲» درمورد کاهش وزن و تناسب آن فرمودند: هر یک کیلو اضافه وزن یکسال سن انسان را بالا میبرد و اضافه وزن در انسان توهم پیری ایجاد میکند و احساسی که تجربه میکنیم گویای این قضیه میباشد، چرا که اضافه وزن تواناییهای انسان را حذف و قابلیت او را پایین میآورد، سیگار و الکل هم، همین کار را با ما میکنند، در کشورهایی که مصرف سیگار، الکل و اضافه وزن دارند میانگین عمر به چهل و پنج سال رسیده و این چیزهایی است که در کنگره به آن توجه میشود تا بتوانیم زندگی بهتری داشته باشیم. داستان حضرت موسی از این جهت شبیه داستان خود ما یعنی اعتیاد است که در داستان موسی فرعون قوم بنی اسرائیل را به بردگی کشیده بود. در اینجا تاریکی اعتیاد و مواد مخدر نقش فرعون و ما نقش بنیاسرائیل را داریم که میخواهیم از این اسارت و بندگی و تاریکی عبور کنیم.
هرداستان یک نقطه اوج و فرودی دارد و یک قهرمان، اما کجا یک قهرمان ظهور و رشد میکند؟ آنجایی که قهرمان توانسته یک فداکاری بزرگی انجام دهد و از یک خواسته مهمی عبور کند، حالا یا جانش را به خطر بیندازد یا انسانهای دیگر را نجات دهد یا کمک کند تاخواسته های واقعی یکسری انسان محقق شود و این جا داستان شکل میگیرد. قدرت اصلی در داستان موسی خواستهها بود و دو الگو برای رسیدن به خواستهها در این داستان وجود دارد؛ یکی الگوی فرعون که به هرقیمت و به هر روشی باید به خواسته رسید و مهم نیست چه تخریبها و خسارتهایی به دیگران وارد شود و مهم فقط رسیدن خواسته است و با رسیدن به خواسته روز به روز قدرتمندتر و نیرومندتر میشود؛ اما الگوی خداوند، همان الگویی است که با کمترین کنش و با کمترین آسیب و تخریب همراه است.
خداوند خواستهها، برنامهها و نقشههایی دارد که باید کسانی باشند که این خواستهها را اجرا کنند. اولیا، پیامبران، معلمان، محققان جز این دسته هستند. در داستان موسی خداوند میخواست یک قومی را نجات بدهد و یکسری آموزشها را توسط حضرت موسی به انسانها انتقال بدهد؛ در این داستان، حضرت موسی ظرف چند ساعت به مادرش برمیگردد و مادر و فرزند جدایی و دوری را تحمل نمیکنند و موسی در قصر فرعون در بهترین شرایط رشد میکند و این یعنی کمترین کنش و کمترین آسیب. حال ما باید ببینیم جزء کدام دسته هستیم به کدام روش نزدیکتر هستیم، آیا مانند فرعون برای اجرای خواستههایمان تخریب به وجود میآوریم؛ همانطور که فرعون برای اینکه خودش را خدا میدانست و نمیخواست این جایگاه را از دست بدهد دستور داد تمام کودکان پسر را به قتل برسانند اما در روش خداوند، برای رسیدن به خواستههایمان طوری عمل میشود که حق کسی ضایع نشود و به کسی آسیب نرسد؛ خداوند برای رسیدن به خواستهاش حاضر نیست حتی مادری دلتنگ فرزندش شود و این به معنای کمترین کنش است.
باوجود اینکه اجرای قانون خیلی مهم است و ما نمیتوانیم بدون قوانین دوام بیاوریم، اما نکته مهم این است که حتی برای اجرای قانون، ما باید با کمترین کنش عمل کنیم؛ یعنی به صرف اینکه هدف ما درست است یا خواسته ما معقول میباشد، مجاز به استفاده از هر روشی نمیباشیم، پس در اجرای خواستهها، هم معقول و درست بودن خواسته مهم است و هم روش و راه رسیدن به خواسته مهم است؛ پس هدف وسیله را توجیح نمیکند. اینکه ما از کدام روش استفاده میکنیم به ما میگوید که چه هستیم، اگر برای اجرای خواستهها هرکاری میکنیم و از هر روشی استفاده میکنیم و مهم نیست چه تخریبها و آسیبهایی به بار میآوریم و فقط خودمان و خواسته خودمان مهم باشد، به نیروهای شیطانی نزدیک هستیم و اگر برای رسیدن به خواستههایمان، حتی حاضر نباشیم کوچکترین آسیبی به کسی برسد، آنچنان که در داستان موسی حتی مادری دلتنگ فرزندش نشد، آنگاه به نیروهای الهی نزدیک میشویم و میتوان گفت که از الگوی خدا پیروی کردهایم. اگر کسی برای رسیدن به خواسته، هم به معقول بودن آن توجه کند و هم روش درست را انتخاب کند، آن وقت است که این انسان به آرامش میرسد.
خداوند به موسی چنین امر میکند که نزد فرعون برود و به او بگوید تبهکار است، تبهکار یعنی؛ کسی که برای رسیدن به خواستههایش از هر روشی استفاده کند و این تباهی و خرابی به بار میآورد. حال چه چیزی باعث شد که فرعون از این روش استفاده کند؟ (تکبر) ریشه تبهکاری است؛ تکبر به عنوان شرط لازم، باید در انسان وجود داشته باشد تا یک انسان از این الگوی غلط استفاده کند و تبدیل به تبهکار شود. فرعون متکبر بود و فکر میکرد از همه بهتر، مهمتر، متمایز و متفاوت است؛ فکر میکرد خداست، یعنی بالاترین جایگاه را دارد. استاد امین در این سیدی اشاره میکنند به ویژگی حضرت رسول که میفرمود: من بشری هستم مثل شما که از آینده خبر ندارم، مثل شما انسانها زندگی معمولی دارم و نیازهای من مثل شما است؛ غذا میخورم و من هم میمیرم. در اینجا ما از این دو الگو چه نتیجهای میگیریم؟ فرعون به عنوان نماد کبر و تکبر به نابودی رسید و پیامبر نماد تواضع و فروتنی به مقام والای انسانیت رسیده است. خداوند به موسی فرمان میدهد با زبان خوش و نرمی فرعون را هدایت کن؛ هدف خداوند آن بود که هم فرعون به رستگاری برسد و هم قوم بنیاسرائیل نجات پیدا کند، اما فرعون هدایت موسی را نپذیرفت، حتی بعد از دیدن معجزات موسی او را جادوگر دانست و جادوگران را برای مسابقه با موسی فراخواند و بعد از شکست جادوگران، در مقابل موسی او را با جادوگران همدست دانست، اما جادوگران دریافتند که موسی نیروی ماوراء و فراتر از سحر و جادو دارد و جادوی آنها را نابود میکند.
در کلام الله؛ جادو مطرح شده و جادو وجود دارد، همچنان که نیروهای منفی و شیطان وجود دارند. یکی از روشهای نیروهای منفی، برای اینکه کار خود را پیش ببرند این است که فکر کنیم آنها وجود ندارند و با نادیده گرفتن آنها اینگونه بستر رشد آنها فراهم میشود. همانطوری که نیروهای شیطانی و منفی نمیتوانند به کسی که در صراط مستقیم است آسیب وارد کنند، جادو و سحر هم به انسانی که در صراط مستقیم است اثرگذار نیست. جادو؛ جز نیروهای منفی میباشد و نیروهای منفی از طریق (القا) اثر میگزارند یعنی؛ خودشان مستقیما کاری نمیکنند، جادو با القا روی ذهن، انسان را برای ورود به جهان تاریکی آماده میکند؛ طبق کلام الله جادو به انسان اثر نمیکند مگر اذن الهی باشد که آن هم فلسفه و حکمت خودش را دارد. انسانی که در صراط مستقیم حرکت میکند دیگر، جادو بر روی او اثری ندارد و از آن القائات منفی فاصله میگیرد و جذب القائات مثبت میشود. سوالی که در این قسمت داستان، مطرح میشود این است که چرا با وجود اینکه حتی جادوگران به موسی ایمان آوردند و عصای موسی جادوی جادوگران را نابود کرد، باز هم فرعون انکار میکرد و حاضر نبود، بپذیرد که موسی از طرف خداوند، آمده و نیروی او مافوق جادو است؟ چون فرعون حاضر نبود از خواسته خود بگذرد و اگر میپذیرفت که موسی از یک قدرت مافوق نیرو میگیرد و یک خدایی وجود دارد، دیگر خودش خدا نبود و جایگاه خداییاش را از دست میداد. پس گذشتن از خواستهها، حتی در شرایطی که به نفع و منفعت ما نباشد باعث رشد ما میباشد و ما باید گذشتن و رها کردن خواستهها را یاد بگیریم.
در ادامه داستان؛ فرمان عذاب از طرف خداوند نازل میشود و این رها نکردن خواسته، منجر به عذاب، هلاکت و نابودی فرعون میشود. دریا شکافته میشود و موسی و قومش از آن عبور میکنند و اما فرعون در این دریا غرق میشود. داستانهای قرآنی در عین اینکه در صور ظاهر، واقعیت داشتند و برای خداوند کاری ندارد که دریا را بشکافد، اما این داستانها از یک صور پنهان، برخوردار هستند که برای فهم آنها ما باید ببینیم چه چیزی از صور پنهان این داستانها برداشت میکنیم.
از نظر استاد امین، شکافتن دریا میتواند تمثیل شکافتن دریای علم باشد؛ موسی و پیروانش به واسطه علم و دانشی که فراگرفته بودند و حسشان و تفکرشان عوض شده بود، از اسارت فرعون و از دنیای تاریکی عبور کردند و رها شدند. اما فرعون به دلیل چسبیدن به خواسته نامعقول و کبر، در دنیای تاریکی غرق و نابود شد. داستانهای کلام الله جاری هستند و برای هر انسانی صدق میکند. هرکسی از الگوی فرعون پیروی کند در دنیای تاریکی نابود میشود و هر کسی از الگوی خداوند پیروی کند به رهایی میرسد و از تاریکیها بیرون میآید.
استاد امین میفرمایند: اگر حضرت موسی را در درجه و مرتبه بالا و خودمان را در مراتب پایین در نظر بگیریم، بعد از شکافته شدن دانش اعتیاد، قوم معتادان از اعتیاد خارج شدند، ولی کسانی که این علم را نپذیرفتند و از روشهای غلط استفاده میکنند، غرق و نابود میشوند. (علم) کلید رهایی از بندها و گرهها است؛ همانطور که علم و دانشی که موسی به قومش منتقل کرد، باعث نجات آنها از اسارت فرعون شد و فرعونی که این علم و آگاهی را نپذیرفت نابود گشت. داستان فرعون همینجا تمام نمیشود، بخش اول آن را میشود به سفر اول، تشبیه کرد و مانند آزادی و رهایی از بند اعتیاد میباشد و مرحله دوم داستان فرعون، شباهت زیادی به سفر دوم دارد؛ در کنگره به سفر دومیها در پیام گفته میشود «از بندی که تو را آزاد کرده، تو را سرمست نگرداند و برای اینکه بدانی سفر دوم، هم سخت و هم سهل است».
در داستان حضرت موسی، پیروان او پس از رهایی از اسارت فرعون، در زمانی که حضرت موسی برای مدتی نبود، یواشیواش از صراط مستقیم دور میشوند و توسط شخصی به نام سامری، به پیروان موسی گفته میشود که موسی شما را رها کرده و معلوم نیست کجا رفته است و کمکم آنها را از مسیر درست منحرف میکند؛ وقتی حضرت موسی برمیگردد از برادرش هارون که او هم پیامبر بود، ناراحت میشود که چرا کاری نکرده است. وجود شخصیتی به نام سامری و هارون در این قسمت داستان نشان دهنده موضوع اختیار و اراده انسان میباشد که نشان میدهد انسانها در انتخابهای خود مختار هستند و نیروهای خیر و شر، فقط القا کننده هستند و تصمیم نهایی و انتخابها را خود انسان، انجام میدهد. همانگونه که در این داستان، سامری و هارون همین نقش را داشتند و پیروان موسی خودشان، انتخاب کردند که دوباره از مسیر خارج شوند. پیروان حضرت موسی شبیه فرعون، هستند و فقط میخواهند به خواسته خود برسند و تا زمانی که از پیامبر خود، پیروی میکنند که خواستههای آنها اجرا شود و به محض اینکه پیامبر، با خواستههای آنها همگام نباشد، مسیرشان، از پیامبرشان جدا میشود.
خداوند از موسی سوال میکند؛ ای موسی چه شد که تو رشد کردی و به اینجا رسیدی ولی پیروانت این چنین نشدند و گمراه شدند؟ موسی در پاسخ فرمود: (من به دنبال تو «خدا» شتافتم ولی آن ها «پیروان» به دنبال من بودند). منظور حضرت موسی این بود که من به دنبال اجرا کردن فرامین خداوند بودم، ولی منظور او از اینکه گفت: بنیاسراییل به دنبال من بودن، پیروی کردن بنی اسرائیل از او نیست، بلکه چسبیدن به او است، بهخاطر منافع خودشان و بهخاطر اینکه امتیاز بگیرند یا به خواستههایشان برسند و بتوانند از این نزدیک بودن، از یکسری مزایا بهرهمند شوند. نکته مهمی که از اینجا برداشت میشود به گفته آقای امین: عزت و بزرگی نزد قدرت مطلق است و با اجرای فرامین الهی، میسر میشود نه با چسبیدن به پیامبران و اولیاء خداوند. نزدیک شدن به کسی به منظور دوست داشتن چیز بدی نیست ولی این که ما خودمان را به کسی نزدیک کنیم که به یکسری خواستهها و منافع برسیم و وقتی خواستهها برآورده نشد به دنبال دیگری برویم، این بد است و مثل پیروان موسی، عمل کردیم و وقتی آن شخص، طبق میل ما عمل نکند و برای ما منفعتی نداشته باشد، ما از پیروی او سرباز میزنیم، هرچند فرمان او فرمان خداوند باشد و آنوقت باعث سقوط ما میشود.
داستان موسی به علت اینکه یک مسئله مهم و بنیادی است؛ با خواستهها ارتباط دارد و بارها در قرآن تکرار شده و بعد از حضرت موسی این قضیه ادامه پیدا میکند. خداوند میگوید: هرموقع پیامبری را فرستادیم تا موقعی که به خواستههای شما عمل کرد به او احترام گذاشتید و هرموقع با خواستههای شما همسو نبود یا طردش کردید یا او را کشتید و به قوم بنی اسرائیل میگوید: این باعث گمراهی شما شد.
به طور کلی در فاز اول داستان، خداوند میگوید: میخواهم زمین را بندگان من که به آنها ظلم شده به ارث ببرند؛ یعنی به آنها خوبی کنم، دانش بدهم، چون سالهای سال، محروم و در سختی بودند و حالا شایسته هستند. در مرحله دوم، باز به انتخاب خود، انسانهایی هستند که از تاریکی خارج شدند، آنها باید انتخاب کنند که مسیر درست را ادامه دهند یا دوباره به همان راه گذشته و اشتباه خود بروند و مثل قوم بنیاسرائیل دوباره به تاریکی برگردند. پس درسی که ما میگیریم این است که وقتی از جهان تاریکی خارج میشویم؛ یعنی سفر اول به پایان رسید، کار ما تمام نشده است. در مرحله دوم؛ سفر سخت و سهل، پیش رو داریم و مبارزه و تلاش همچنان ادامه دارد و باید قسمت دوم را با تلاش و آگاهی تکمیل کنیم و اگر ناآگاه و سرخوش باشیم و از بندی که از آن آزاد شدیم، سرمست شویم و به دنبال هرچیزی که میخواهیم (خواستههای نامعقول) برویم، دوباره به نوع و شکلی دیگر به جهان تاریکی برمیگردیم. پس این نیست که به یک مقطعی برسیم و بگوییم همه چیز را میدانم و در بهشت هستم و هرجور دوست داشتیم، رفتار کنیم. در بهشت بودن، در صراط مستقیم بودن، حس و حال خوب داشتن، مستلزم تلاش بی وقفه میباشد و تاموقعی که به سمت خوبیها حرکت کنیم و تلاش کنیم و زحمت بکشیم در این مسیر هستیم، در غیر این صورت سقوط میکنیم. این تلاشها همیشه جانکاه و سخت نیست، برای فردی که در این مسیر است این تلاش، سهل و آسان و لذتبخش میشود.
خلاصه سیدی موسی۲
نویسنده: راهنمای تازهواردین همسفر فاطمه
ویراستار و ارسال: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر نسرین (لژیون اول)
همسفران نمایندگی جهانبین شهرکرد
- تعداد بازدید از این مطلب :
407