هشتمین جلسه از دوره چهل و یکم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰، ویژه مسافران و همسفران نمایندگی لویی پاستور با استادی راهنما مسافر سعید، نگهبانی مسافر کامران و دبیری مسافر میلاد با دستور جلسه «وادی چهارم (در مسائل حیاتی به خداوند مسئولیت دادن؛ یعنی سلب مسئولیت از خویشتن) و تأثیر آن روی من و تولد یک سال رهایی مسافر محمدحسن» در روز شنبه 26 خردادماه ۱۴۰۳ در ساعت 16:30 آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
از دبیر عزیز بابت گزارش سپاسگزارم و خداوند را شاکرم که یک روز دیگر در کنگره هستم و میتوانم آموزش ببینم. امروز دستور جلسه وادی چهارم است؛ «در مسائل حیاتی به خداوند مسئولیت دادن؛ یعنی سلب مسئولیت از خویشتن». همینطور امروز تولد محمد حسن عزیز نیز میباشد. به خودش، به خانواده محترمش تبریک میگویم.
کنگره برای ما قوانینی وضع کرده و من به عنوان یک مسافر اگر از این قوانین پیروی کنم قطعاً به آرامش میرسم؛ اما اگر از این قوانین پیروی نکنم همانطور که در گذشته هم تجربه کردم، به نابودی میرسم. من زمانی که تفکر نمیکردم، زمانی که فکر میکردم موجود بیخودی هستم و به کار نمیآیم، فکر میکردم دیگران باید کار من را انجام دهند و مسئولیتهای خودم را به خداوند واگذار میکردم.
کتاب «عشق؛ چهارده وادی برای رسیدن به خود» تمام این مسائل را خط به خط برای من ترسیم میکند مانند ابزاری که اگر در دست من باشد میتوانم کارهایی انجام دهم که غیرقابلتصور است.
ابزار باید به کار بیاید، اگر ابزار در کیف من باشد و من از آن استفادهای نکنم قطعاً به درد من نمیخورد. بهطور مثال باشگاهی سمت منزل ماست که صاحب آن باشگاه 20 سال است که در آنجا حضور دارد ولی خود او هیچ سنخیتی با باشگاه ندارد. وادیها این گونهاند؛ وادی اول، وادی تفکر است و بیان میکند که اگر خوب تفکر نکنی آن چیز که داری هم از دست میدهی.
وادی دوم میگوید بیهوده پا به حیات نگذاشتهای، وادی سوم میگوید فقط از خودت توقع داشته باش و وادی چهارم حدومرز ما را معین میکند. راهنما یک وظیفه دارد، رهجو یک وظیفه دارد، انسان بهعنوان بنده یک وظیفه دارد، خداوند بهعنوان خدا یک وظیفه دارد و این وادی در این میان یک خط کش قرار میدهد که من مسئولیت خود را به خداوند نسپارم و در جهت خواستن تلاش و حرکت کنم؛ در این صورت میتوانم از او توقع داشته باشم.
در سیدی «نامه پیشین» مهندس در رابطه با خواسته زیبا سخن میگویند؛ خواسته بهتنهایی به کار من نمیآید و من باید بهای این خواسته را بپردازم. تا زمانی که ندانم باید چهکار کنم از خیلی از کارها باید بگذرم. بهطور مثال از مسافرت رفتنها بگذرم تا سفر خوبی داشته باشم. خواسته این نیست که من یکچیز را دوست داشته باشم و قطعاً بروم در ذهن خود تصور کنم تا به آن برسم.
وادی چهارم در رابطه با نفس سخن میگوید؛ نفس اماره، نفس لوامه، نفس مطمئنه. نفس اماره که من در زمان مصرف روی این نفس بودم؛ خواستههای من غیرمعقول بود و من دست به هر کاری میزدم. در این وادی در رابطه با نفس لوامه سخن میگوید که همگی میدانند.
قسمت دوم دستور جلسه امروز تولد است که بسیار زیبا و برای من خوشایند است. این تولد برای سفر اولی که امروز شاید ناامید اینجا نشسته و در دل تاریکیها فرورفته یک پیام امید است که اگر این فرد توانسته، رهاشده و یک سال از رهایی او گذشته من نیز میتوانم این کار را کنم.
تولدها خیلی خوب هستند. تولدها به انسان نشاط میدهد. امروز تولد محمدحسن عزیز است و محمدحسن خدمتگزار خوب کنگره است. امیدوارم با تواضعی که دارد در کنگره خدمت گذار باقی بماند. محمدحسن از اواسط سفر از پیش آقا شاهرخ پیش من آمد. از آقا شاهرخ هم تشکر میکنم.
پایههای سفر اول محمدحسن را ایشان ریختند. به خود محمدحسن و به خانواده محترم ایشان که خانواده کاملاً کنگرهایی هستند تبریک میگویم. همین خدمت باعث پیشرفت روزبهروز زندگی آنها میشود.
آرزوی مسافر محمدحسن:
امیدوارم تمام اعضای کنگره و لویی پاستور حال خوب را تجربه کنند.
اعلام سفر مسافر محمدحسن:
آخرین آنتی ایکس: شیشه و هرویین، مدت سفر 11 ماه و 26 روز، داروی درمان شربت اپیوم تینکچر، روش درمان DST، راهنمای درمان آقا سعید. در ادامه سفر نیکوتین داشتم با آدامس نیکوتین به روش DST، با راهنمایی آقا فرهاد. وزن اولیه 107 کیلو، وزن فعلی 98/5 کیلو با راهنمایی آقا رضا.
خلاصه سخنان مسافر محمدحسن:
من سخنان خود را با شکرگزاری آغاز میکنم. من اگر تمام چیزی که در کنگره آموختم را بخواهم در یک جمله بیان کنم، فقط میگویم شکرگزاری. زمانی یک بیابان خشکی وجود داشت، باران رحمت خداوند نصیب من شد و آن بیابان را تبدیل به سبزهزار و جنگل کرد و این چیزی جز فرمان الهی نبود و خداوند لطف خود را شامل حال من کرد. از جناب آقای مهندس دژاکام تشکر میکنم که زحمت کشیدند و همچنان زحمت میکشند.
از آقا سعید تشکر میکنم که با نگاهشان به من محبت را آموختند و دل سنگ مرا آب کردند؛ ایشان با نگاه ژرفی که داشتند به من آموختند شکرگزار باشم که دنیا چیزی جز شکرگزاری و محبّت نیست. تشکر میکنم از راهنمای همسفرم خانم فریده که بسیار در زندگی ما تأثیرگذار بودند. من مدتی با کنگره فاصله داشتم که همسفران من به کنگره آمدند و با راهنماییهای ایشان به آنها کمک شد و من بااینکه در کنگره نبودم ولی این کمک را حس میکردم.
از همسفر عزیزم تشکر خاص میکنم که بسیار برای ارتقا خود، فرزندان و خانواده زحمت کشیدند و این زحمات بسیار اثرگذار بوده. از او عذرخواهی میکنم بابت کوتاهیهایی که کردم. فشاری که از سمت من بود به خاطر این بود که من متوجه نبودم و دانایی من به آن اندازه بود. شاید امروز هم آنقدر دانایی من بالا نباشد ولی تلاش خود را میکنم تا بیاموزم. امیدوارم بتوانم درراه رشد ادامه مسیر دهم و بتوانم برای آنها جبران کنم.
سِودا و سونیا عزیزان من هستند، واقعاً دوستشان دارم، همسفران خوب من هستند. سِودا سال قبل وارد سفر دوم شد و چهل سیدی خود را تحویل داد، سونیا هم در حال نوشتن چهل سیدی خود است. به امید خدا در ادامه آموزشهای خود را تکمیل کنند. از تمام بچههای لویی پاستور، همسفران و مسافران تشکر میکنم که همراهی کردند و با حس خوبشان، با مشارکتهایشان، با آموزشهایی که به من دادند باعث شدند من امروز در این جایگاه بنشینم.
تجربهایی هست که میخواهم به سفر اولیها بدهم. من استاد این بودم که بگویم نمیشود و اعتیاد درمان ندارد. من همهچیز را امتحان کرده بودم، یوآردی، یوآراودی، نالترکسان و ...، هر چه فکرش را کنید من تجربه کردم و جواب نگرفتم ولی در اینجا با من به نوع دیگری رفتار شد. در ابتدا به من، خودم شناسانده شد. به من گفته شد که چه آدمی هستی و چه تواناییهایی داری. در من باوری در ناباوری شکل گرفت و جوانههای کوچک و شکافتن قلب خود را احساس کردم و آقا سعید راهنمای عزیزم در آن لحظه شمشیر را از قلب من بیرون کشید. خیلی خوشحالم که در محضر آقا سعید و در خدمت همسفر عزیزم هستم. برای همه آرزوی بهترینها را دارم.
![](/EditorFiles/Image/photo_2024-06-16_18-11-25.jpg)
خلاصه سخنان همسفر سونیا:
در ابتدا از جناب مهندس ممنونم که کنگره را تشکیل دادند تا هزاران نفر با این مسیر به درمان برسند. به پدرم تبریک میگویم، از راهنمای پدرم آقا سعید و از راهنمای مادرم خانم فریده تشکر میکنم. از دوستان عزیزم آوینا و هلیا تشکّر میکنم که در سختیها من را همراهی دادند. دو خاطره کوتاه دارم که دوست دارم بیان کنم.
من در خانه هنگامیکه مشاجرهایی پیش میآمد، حلقهایی برای خود درست میکردم و با تمام عروسکهای خود داخل آن حلقه میشدم و دعا میکردم و به من حس امنیت دست میداد. من پرندهایی دارم که با پدر من درمان شد. قبل از سفر پدرم، پرندههای من به من اجازه نمیدادند که به آنها غذا بدهم و من را نوک میزدند و فقط از دست پدرم غذا میخوردند. دلیل این ماجرا نمیدانستم، بعدها با خود فکر کردم که شاید به سفر اعتیاد پدرم مربوط بوده چون حتی به دامپزشک هم اجازه ویزیت نمیدادند؛ اما بعد از درمان پدرم و آشنایی بیشتر با من امروز با من خیلی مهربانتر هستند. پرندههای من هم با پدرم سفر خود را شروع کردند و امروز حال خیلی بهتری دارند!
خلاصه سخنان همسفر سِودا:
من از 9 سالگی وارد کنگره شدم. مادرم اویل تنها میآمد، البته به من اصرار میکرد که بیا ولی من استقبال نمیکردم.
بعد از تقریباً دو سال من با دیدن فراخوان لژیون موسیقی، وارد لژیون موسیقی شدم و اکثر آموزشهایی که گرفتم در لژیون موسیقی بود. خوشحالم که اعتیاد پدرم باعث شد که من به کنگره وصل شوم و این آموزشها را بگیرم. خیلی تشکر میکنم از آقای مهندس و خانواده محترمشان، از استاد امین، راهنمای پدرم آقا سعید، راهنمای مادرم خانم فریده عزیز همینطور از پدر، مادر و خواهرم ممنونم که در سختیها حواسشان به من بوده.
خلاصه سخنان راهنما همسفر فریده:
سپاسگزارم از خداوند، سپاسگزارم از اساتید محترم کنگره 60، جناب مهندس و خانواده محترمشان. تبریک عرض میکنم خدمت شما، همچنین خدمت خانم خندان عزیز، همسر گرامیشان آقا محمد، سونیای عزیزم و سِودای عزیزم تبریک عرض میکنم. دعایی که میخواهم برایشان کنم دعای استاد است که میفرمایند: «امیدوارم که زمستانهای متعدد زندگیشان را با بلندترین فتح قلهها به پایان برسانند».
امیدوارم از تمام اتفاقات بالا و پایینی که برای ما پیش میآید درس بگیریم. سختیهای سفر همیشه همراه سفر است. مسائل متعدّدی را این خانواده تجربه کردند و علت آنهم همین است که جناب مهندس فرمودند: «وقتی انسان مواد مصرف میکند شهر وجودی خودش را به مواد اجاره میدهد و مواد در این انسان میشود صاحبخانه که از این صاحبخانه بیش از این نمیشود توقع داشت». مهم این است که با خواست و تلاش خود بتوانی این موجود را از خانه خود بیرون کنی.
من همیشه میگفتم تا از خود نگذری به خودت نمیرسی، جناب مهندس خیلی زیبا در سیدی اخیر خود گفتند: «تا ویران نشوی، گوهر وجودی خودت را پیدا نمیکنی». این عزیزان تمام هموغم خود را گذاشتند روی صبوری، فرمانبرداری، مقاومت و مسئولیتپذیری و مسئولیت کار خود را پذیرفتند.
از مشخصات بارز خانم خندان عزیز، مسئولیتپذیری بسیار، ادب، دقت و منظم بودن است. تمام ما در ابتدای ورود حال خوبی نداشتیم، خارج از گود مشاهده میکنیم که عزیزمان چه دردی میکشد. توقعی نیست حال ما خوب باشد ولی در ادامه انتظار میرود که آموزشها را در وجود خود نهادینه کنیم. خانم خندان آموزشهای خود را با نوشتن سیدی شروع کرد. به یاد دارم روزی از من سؤالی کردند، سیدی ایشان را گرفتم و چک کردم و متوجه شدم یک کلمه جا انداختهاند، گفتم: یک کلمه ناقص نوشتی، یک کلمه ناقص برداشت کردی و پسازآن بدون اینکه چیزی جا بیندازند سیدیهای خود را نوشتند.
در دوران کرونا من میتوانستم آموزشهای مجازی داشته باشم و کتاب 60 درجه را به مدت یک سال بهصورت مجازی آموزش دادم، در کنار آن کتاب 14 مقاله و چهارده وادی را نیز آموزش میدادم و چِک میکردم. خانم خندان از اولین نفرهایی بودند که ویسها را گوش میکردند و در رابطه با آن سؤال میپرسیدند. تمام این کارها را کردم به این دلیل که بارِ زندگی آنها زیاد بود؛ برای اینکه مشغول شوند و زمان فکر کردن نداشته باشند.
فکری که مسموم شود به درد نمیخورد. در ادامه ایشان به تجدیدقوا نیاز داشتند و من جایگاههای خدمتی را با توجه به جهانبینی که کسب کرده بودند به ایشان پیشنهاد دادم و ایشان مُشتاقانه پذیرفتند. در هر جایگاه خدمتی که ایشان قرار گرفتند بهدرستی انجاموظیفه کردند. من امروز مشاهده میکنم که ایشان در ساختمان قُقنوس عاشقانه و خالصانه در حال خدمت کردن هستند. امیدوارم که موفق باشند و جایگاههای مختلف خدمتی را با موفقیت پشت سر بگذارند. همینطور برای مسافر و فرزندان گرامیشان. انشاءالله در عشق و نور خالق باشند.
خلاصه سخنان همسفر خندان:
«سپاس خداوندی را که خود تله درست میکند و خوب که به تله افتادی آنگاه با ترفندهایی که خود ندانی تو را خارج میسازد»
روزی که از پلههای این نمایندگی به پایین آمدم، یک روز سرد زمستان بود. این روزها به صندلی که بار اول روی آن نشستم فکر میکردم و بارها روی آن صندلی نشستم. در این یک ماه اخیر هم لژیون من در همانجا تشکیلشده که بابت این قضیه شاکرم. تمام این مسائل برای این است تا من فراموش نکنم چگونه وارد کنگره 60 شدم.
در بدو ورود بزرگترین خواسته من این بود که حال عزیز من خوب شود و همانی باشد که در درونم میشناختم. بعد از گذر از تماممسیرهای تَرک بهغیراز کمپ باحالی خراب و نااُمیدانهترین حال ممکن وارد کنگره شدم و خانم فرشته عزیز من را در اولین جلسه مشاوره کردند. در آن روز خانم فریده عزیز استاد جلسه و خانم فاطمه نگهبان بودند. من جز شال نارنجی خانم فریده هیچ ندیدم. با خود گفتم اگر دلیل حال خوش ایشان داشتن شال نارنجی است من باید به آن برسم.
آن روزها باور نمیکردم این افرادی که در زیر این سقف دورهم جمع شدهاند در منزل مصرفکننده داشته باشند. مگر میشود در منزل مصرفکننده داشته باشند و آنقدر خوش باشند، بگویند، بخندند و سفید بپوشند؟ شکر، شکر، شکر، انجامها انجام میپذیرد. خیلی خوشحالم که فرمایش استاد امین توسط فرشتهای به نام خانم فریده عزیز به گوش و جان من نشست. من متوجه شدم برخی از این عزیزان که از این پلهها به پایین میآیند زمینشان شخمخورده و کاملاً آماده است.
به همین دلیل بعد از 10 ماه بهراحتی میبینیم سفر میکنند و به رهایی میرسند و شخصی مانند من با زمینی پر از سنگلاخ وارد این زمین مقدس میشود و حالا حالاها باید شخم بزند تا کلوخها را خارج کند و بعد آبیاری کند تا آماده کاشت شود. خوشحالم که توانی برای این کار به من داده شد. ممنونم از خانم فریده عزیز که در این سفر لحظهبهلحظه من را همراهی کردند و هر جا که انرژی من افتاد اجازه ندادند و تلاش خود را کردند تا انرژی من را با هر روشی که میشد بالا نگهدارند.
من زیر این سقف به هر چه خواستم رسیدم. اولین باری که من رهایی هم لژیونیام را دیدم با خود گفتم حال من در روز رهایی باید از همه بهتر باشد. نمیدانستم آن روز با این خواست پنج سال و نیم آینده را رقم میزنم تا نوبت رهایی ما برسد. اوایل با هر رهایی حال من خراب میشد؛ اما بعد از مدتی حس کردم چالش لژیون چهارم هستم و به ایشان گفتم. به خاطر دارم که آمدند تا من را آرام کنند. ایشان فکر کردند من از سر غصه و غم این حرف را میزنم اما حسی درونی به من میگفت که من آخرین رهایی لژیون چهارم خواهم بود و همین هم شد.
بابت حضور دخترانم در کنارم خوشحالم. من اَندکی بعد از ورودم به اینجا فهمیدم که کوچکترین فرد در خانواده ازنظر آگاهی هستم. مسافر من در عین حضور در تاریکی و دخترانم، سونیا سه و نیم ساله و سِودا حدود هشت و نیم ساله از من بسیار بزرگتر بودند. از همهکسانی که در این سفر سخت همراه ما بودند سپاسگزارم. از کلام جناب مهندس دژاکام، از صبوریهای سرکار خانم آنی عزیز که با دیدنشان حس کردم من هم میتوانم تاب بیاورم سپاسگزارم.
سپاسگزارم از استاد امین بابت آموزشهایی که به سِودا دادند، سپاسگزارم از دختران محترمشان. از تمام مسافران و همسفرانی که در طول 7 سال گذشته استاد جلسه و نگهبان و دبیر بودند، از کسانی که در سایت مطلبی نوشتند، از کسانی که در رشتههای ورزشی مقام آوردند سپاسگزارم؛ شاید خودشان متوجه نبودند ولی روی من تأثیر زیادی گذاشتند، من با خود میگفتم اگر این افراد میتوانند، پس من هم میتوانم.
از اعتیاد سپاسگزارم که اگر اعتیاد نبود من بهزانو درنمیآمدم، خداوند خوب میداند هرکسی را چگونه مورد امتحان قرار دهد. با تمام وجود امیدوارم که این واحدی که به خاطرش به زمین آمدم را به بهترین شکل پاس کنم و در پایان کار چنان باشد که او خوشنود باشد و من رستگار. سپاسگزارم از تمام اِیجنتهای نمایندگی لویی پاستور از سال 96 تا امروز، هم در بخش مسافران و هم در بخش همسفران.
سپاسگزارم از مرزبانها، از راهنمایانی که امروز در جمع ما نیستند، سپاسگزارم از دوستانی که به من اجازه خدمت دادند. سپاسگزارم از اسیستانت محترم سایت، از خدمتگزار اول سایت لویی پاستور سرکار خانم نرگس عزیز. تشکر ویژه دارم از دیدهبانان محترم لژیونهای سردار که کلامشان همیشه همراه من بود؛ ازجمله: «فکری به ذهنتان نمیرسد مگر اینکه توان در ادامه به شما داده شود.»
نمیدانم چطور باید از خانم فریده عزیز تشکر کنم، امیدوارم بهترینهای خداوند نصیب خودشان، دو فرزند گُلشان و مسافر محترمشان شود. بسیار از ایشان سپاسگزارم که ماندند و خدمتگزار شدند تا من بیایم و در لژیونشان قرار بگیرم. تشکر ویژه دارم از مسافرم که میدانم 51% از این بیست سال تخریب به این دلیل بود که من به دیوار بخورم و برگردم. امیدوارم در ادامه بتوانم سختیهایی که ایشان کشیدند را جبران کنم. امیدوارم همانطور که جناب مهندس من را به بزرگترین خواسته زندگیام رساندند به همه خواستههایشان برسند.
همیشه تصور میکردم که مسافرم را با شال در تولد میبینم و خوشحالم که این خواسته هم در صور پنهان به تحقق پیوست. شال زیبا و سنگین پهلوانی را خدمت ایشان تبریک عرض میکنم. ایشان همیشه پهلوان زندگی من و دخترانمان بودند و در اوج تاریکی همیشه از ایشان الگو گرفتم؛ اما تاریکی این اجازه را به من نداد تا به روی خودم بیاورم.
در پایان خیرمقدم عرض میکنم خدمت تمام مسافران و همسفرانی که در جمع ما در صور آشکار و پنهان حضور دارند، قدم رنجه کردند. امیدوارم در تولدهای آنها جبران کنیم. از آقا سعید تشکر میکنم، تولد پنجسالگی ایشان برای من بسیار الهامبخش بود و هرگز فکر نمیکردم در آینده مسافرم در لژیون ایشان قرار بگیرند. امیدوارم خیر خدمت در زندگی خودشان، همسر و دخترشان جاری باشد. از همه عزیزانی که در این رهایی و تولد سهم داشتند سپاسگزارم؛ چراکه همه ما درگرو یکدیگر هستیم و همه ما محصول صد دست هستیم.
عکس: مسافر میثم (لژیون دوم)
تایپ و ارسال: مسافر رضا (لژیون چهارم)
- تعداد بازدید از این مطلب :
1699