نخستین باری که کتاب 60 درجه زیر صفر را ورق زدم و بر پیشانی دفتر را خواندم؛ آرامشی در قلبم جاری و جای خشمی که سالیان سال با خود همراه داشتم را گرفت و اشکهایم سرازیر شد. به انتهای مطلب که رسیدم نوشته شده بود «امین» فرزند ارشد نویسنده، دانشجوی کارشناسی فیزیک و همین کافی بود که نامش در ذهنم حک شود و هرجایی به دنبال اطلاعات جدیدی از او باشم چراکه او به عنوان یک همسفر همدرد من بود با این تفاوت که از پس مهار آتش ویرانگر اعتیاد برآمده و از ترکشهایش در امان بود.
اوایل تنها فکر میکردم که چقدر نگاه نافذی در مورد مسائل و زندگی دارد اما بعدها که کنگرهایتر شدم، دانستم که آنچه وی در عمل و کلام به انجام میرساند نامش جهانبینی است و اعضای کنگره او را به نام «استاد امین»، استاد جهانبینی میشناسند.
متولد دهم شهریورماه سال 1357 و فرزند ارشد مهندس حسین دژاکام و زهرا عادل زاده یا به قول اعضای کنگره، خانم آنی بزرگ است. او دانشآموخته کارشناسی فیزیک کاربردی، کارشناسی ارشد فیزیک هستهای و دانشجوی دکترای کیهانشناسی است. چهرهای آرام و بشاش دارد که حکایت از آرامش دنیای درونش دارد و تواضع، متفکر بودن، محبت و آرامش نخستین خصیصههایی است که در برخورد اول با وی کاملاً مشهود است.
باور اینکه روزی اسیر تاریکیها بوده باشد؛ کار سادهای نیست اما خودش حتی در مصاحبهای گفته که در 16 سالگی به واسطه مسائل و سختیها تبدیل به آدمی عقدهای شده بودم! و بارها در سیدیهای آموزشی به بیان تجربیاتش و نحوه عبور از تاریکیهای درونش میپردازد و حتی او را میتوان همسفری دانست که مسافر شده و سفر ایکس انجام داده است و امروز با صبر و محبت بیمثالی که ویژگی منحصربهفرد و موروثی خانواده دژاکام است؛ صحبتهای اعضا را گوش میدهد و در مورد آن تفکر میکند و راهنماییهای لازم را ارائه میدهد و این دقیقاً همان چیزی است که باعث شده مثل سایر اعضای خانواده مهندس دژاکام، مورد احترام و محبت همه اعضای کنگره باشد.
همه اینها و هزاران نکته دیگر باعث شد تا دنبال فرصت مناسبی باشیم برای مصاحبه با استاد امین، جانشین بنیان، دیدهبان و استاد جهانبینی کنگره شصت و چه فرصتی بهتر از دستور جلسه «جهانبینی 1 و 2» که نوشته وی است.
آنچه در ادامه میخوانید بخش نخست گفتگوی صمیمانه با استاد امین است:
در مصاحبهای رشد جهانبینی در کنگره را به نهالی تشبیه نمودید که از باغ بیرون زده، اکنون وضعیت آن نهال را چگونه میبینید؟
واقعیت این است که بخشی از دانش جهانبینی را خود آقای مهندس انجام میدهند و در آموزشهای هفتگی مطالب جامع و گسترده را در اختیار بچههای کنگره قرار میدهند و شاید از سالهای اول دهه هشتاد این اتفاق رخ داده است چون آن موقع کاست بود و ضبط میشد و پس از آن سی دی آمد و بعد هم اپلیکیشن شد و البته سی دی هم هنوز هست. در این سالها اگر نگاه کنید متوجه میشوید که چه تغییری کرده است چون ابتدا تصورمان بر این بود که جهانبینی تنها تفکر، اندیشه، حس و این موارد است اما امروز به روشهای درمان، ساختار جسم، کاهش وزن و درمانهای مختلف و قوانین زندگی کردن، آداب معاشرت و مسائل مختلفی که ما در زندگی با آن مواجه هستیم؛ تبدیل به دیدگاه و موضوعات جهانبینی شده و آقای مهندس درس میدهند و یا من صحبت میکنم. بنابراین جهانبینی یک نگاه و علمی است که آمده و در مسیر خودش موضوعات دیگری را نیز وارد بحث کرده و آنها را از زاویه جهانبینی مورد بحث قرار میدهد.
چه زمانی میتوان گفت که جهانبینی را یاد گرفتهایم؟ و شاهکلید یادگیری جهانبینی چیست؟
صرفاً حفظ کردن و خواندن مطالب شرط لازم است و کافی نیست و اینکه ما از اتفاقات خوب برای دیگران خوشحال شویم، نشان دهنده این است که جهانبینی را یاد گرفتهایم، اما اینکه بگوییم برای یادگیری جهانبینی چه چیزی شاهکلید است، من فکر میکنم که مثل هر دانشی انسان باید ظرفش را خالی کند و بایستی آن تواضع و حرفشنوی داشته باشیم و منیت و اینکه آره من خودم همهچیز را میدانم را بگذاریم کنار و بیطرف شویم یعنی آن ظرف را خالی کنیم و بعد گوش شنوا داشته باشیم و مطالب را گوش کنیم و بدون پیشداوری و قضاوت، سعی کنیم روی مطالب فکر و مطالعه کنیم و به کار ببریم و این شاهکلید یاد گرفتن است که نخواهم بگویم من میدانم و این در تمام علوم هست.
حالا یکچیز دیگری هم هست، شاهکلید جهانبینی یا قسمت اصلی جهانبینی چه هست؟ همان چیزی است که آقای مهندس میگویند؛ یعنی تزکیه و پالایش.
در تدریسها، بخشی از مثالهایتان مربوط به زندگی شخصی و تجربیات خودتان است، از چه منابع دیگری در تولید علم جهانبینی استفاده میکنید؟
بخش اعظم مطالب و آموزشهای آقای مهندس و خود کنگره و روند کنگره است. در کنگره بودن و آن چیزهایی که در کنگره اتفاق میافتد و من مشاهده میکنم در دوستان و بچهها و مسائلی که درگیرش هستند را میبینم. خود کلام الله، قرآن یکی از منابع عظیم بوده به غیر از تجربیات شخصی مسائل درونی. یک مقداری هم چیزهایی که من یاد گرفتم مثلاً رشته تحصیلی یا درسهایی که یاد گرفتم در طول زندگی که همه اینها به من کمک میکند و تجربیات شخصی خیلی محوریت داشته و گرههایی که خود ما درگیرش بودیم، یک موضوع و محور حسی است چون یکچیزی را آدم وقتی با تمام احساسات و عواطف تجربه کند و این تجربه حسی، یک شرط خیلی خیلی مهم است در مورد جهانبینی.
چه ضرورتی دارد که یک همسفر جهانبینی کار کند؟
همسفران مصرف مواد و سفر DST ندارند و اگر جهانبینی را از آنها بگیریم عملاً میشوند صفر، یعنی همسفری که جهانبینی کار نمیکند کنگره برایش مثل یک پیک نیک، تفریح، دورهمی و شب شعر است و کنگره برایش در این حد معنا پیدا میکند و من نمیگویم اینها بد است و خیلی هم خوب است، اما شما مثلاً در شب شعر به دنبال گرههایتان نیستید. همسفر گاهی از مسافر حالش بدتر است و آنقدر در سختی و دشواری بوده که یک سری گرهها درونش هست و اینها را با آموزشهای جهانبینی میتواند درمان کند. بله آدم وقتی در یکجای پر از انرژی بیاید حالش خوب میشود و روحیه میگیرد اما این تا یک مدتی جواب میدهد مثلاً 6 ماه یا 3 ماه و روحیهاش باز میشود و آدمهای مثبت میبیند و انگیزه پیدا میکند اما این حس خوب و انگیزه اگر من نتوانم گرهها را پیدا و باز کنم، تمام میشود یعنی به یکجایی میرسم، ببینید مشک ما سوراخ است و این مشک سوراخ را وقتی درون آب فرو میکنیم، پر میشود اما وقتی بیرون میآوریم دوباره خالی میشود؛ کنگره آن آب است و همسفران آن مشکهای سوراخ هستند و این مشک را میبریم داخل آب و پر میشود و خوشحال میشود اما اگر جهانبینی یاد نگیرد، یکی سوراخهایش ریز است و چهار ساعت طول میکشد خالی شود، یکی کمتر است و تا چند روز حالش خوب است و یکی سوراخهایش زیاد است و به محض اینکه از کنگره بیرون میرود، حالش خراب میشود. اگر جهانبینی کار نکند مثل این است که هر روز مشک سوراخ را آب میکند و میبرد خانه و یک ساعت و دو ساعت یا یک روز و دو روز بعد مشک خالی میشود و آب تا یک مدتی میماند اما بایستی جهانبینی یاد بگیریم که آن سوراخ را بدوزد و اگر یاد نگیرد این روند همچنان ادامه دارد.
قبلاً از جزوه جهانبینی 3 به عنوان ناگفتنیها و دفتر نانوشته یاد کردید، آیا خبر خوشی در این مورد دارید؟
جزوه جهانبینی 3 را نوشتم و آقای مهندس هم خواندند اما یک حسی بود که این آن نیست و ادامه داستان نیست و ادامه داستان باید در ادامه جزوه 1 و 2 میبود چون پیوستگی در ارائه مطلب مهم است اما آن پیوستگی وجود نداشت بنابراین این قضیه را متوقف کردم تا ببینم که چه میشود و شاید بتوان آن را جداگانه منتشر کرد.
دیدگاه مصلح برای یک همسفر در مواجهه با رنج و غم اعتیاد عزیزانش باید چگونه باشد؟
بعضی آدمها خود به خود از گذشتگی و بخشندگی در وجودشان هست و برخی هم نیست. یک همسفر اگر بخواهد همسفر باشد باید این صفات را در خودش به وجود بیاورد و شما اگر این ویژگی گذشت و بخشش را نداشته باشی، وقتی با یک سری مصائب و تلخکامیها مواجه میشوی، زیاد نمیایستی و میگویی به من چه! عمرم را برای چه تلف کنم؟! سرم را میاندازم به کار خودم و به فکر زندگی و پیشرفت خودم هستم و خیلیها جدا میشوند و خیلیها بیتفاوت میشوند اما یک همسفر اینگونه نمیشود و باید این ویژگیها را اگر نیست در خودش بکارد و بسازد.
بعد شما میگویید: دیدگاه مصلح، مصلح یعنی کسی که اصلاح میکند. چه کسی قادر است که اصلاح کند؟ کسی میتواند چیزی را اصلاح کند که تحمل خرابی را داشته باشد و اگر کسی تحمل خرابی و قدرت دیدن خرابی را داشته باشد، قدرت اصلاح کردن را دارد و چنین کسی انسانی است که ازخودگذشتگی، صبر، حوصله و بخشندگی دارد.
ممکن است اول هم این ویژگیها را نداشته باشد و اشکالی هم ندارد، همه که ندارند اما با آموزش و یادگیری میتوانید اینها را به مرور در خودتان بکارید و به وجود بیاورید ولی نتیجه و پاداش اینگونه عمل کردن، مثلاً آمده و مسافر است و در حال درمان است و کمبودها و مشکلات هست اما همسفر سعی میکند مدیریت کند و قانع باشد تا مسافرش سلامتیاش را به دست بیاورد و وارد فاز جدید زندگی شود و پاداش این عمل این است که گرههای خودش باز میشود و باز شدن گرهها میتواند این چیزها (صفات) را در خودش به وجود بیاورد و تقویت کند. ظاهراً به نفع مسافر است ولی در واقع خیلی خود همسفر از این آموزش استفاده میکند و تغییر میکند و مصلح را هرکسی نمیتواند انجام دهد و کسی انجام میدهد که تحمل خرابی را داشته باشد.
چگونه یک انسان میتواند آتشهایی همچون خشم، کینه و ... را در قلب خودش نگه دارد اما خودش کمترین آسیب را ببیند؟
باید اقدام و حرکتی نکند. ببینید بعضی چیزها را ما بازنشر میدهیم و خودش خرابی را تشدید میکند، یعنی مثلاً یک ناراحتی دارید و میخواهید ناراحتی را سبک کنید و میروید و برای یک نفر تعریف میکنید و یا او شما را تائید میکند و با شما هم داستان میشود که تو چقدر حق داری و سختی کشیدی و آدم سبک میشود و یا میآید و با شما همنوا میشود و دقودلیهای شما را جواب میدهد که آره تو چقدر سختی کشیدی و گیر آدم بدی افتادی اما بعد ممکن است بچرخد قضیه و این کار بازگو کردن، موقتاً آدم را آرام میکند اما بعداً انگار که آتش چند برابر و قویتر میشود و آنجا که شما را تائید میکند در ظاهر آرام میشوید اما بعداً کینه و نفرتت بیشتر میشود.
یکچیز دیگر هم میشود و ممکن است همه آن حرفها را یکجایی همان کسی که به او گفتی و حالا رابطهتان باهم خرابشده -حالا جاری، خواهر، دوست یا هرکسی باشد-، یکجا که یک موضوع را بازنشر کردی در بزنگاه علیه تو استفاده کند و آنوقت دلتان میشکند و قضیه برایتان سنگین تمام میشود پس بهترین کار این است که مسائلی که برای انسان به وجود میآورد را بازگو نکند و هرجایی سفره دلش را باز کند چون اینها به مسئله قدرت میدهد، همانطور که میگویند وصف العیش، نصف العیش؛ این هم همان است و وقتی خرابی را بازگو میکنید؛ قدرتمند میشود و تا جایی که میتوانید باید این را نگه داشت ولی برای مشورت انسان میتواند از آدمهای خردمند استفاده کند و وارد جزئیات نمیشود و نمیآید سیر تا پیاز قضیه را تعریف کند بلکه مسئله را بیان میکند و راهکار میگیرد.
بنابراین اگر بخواهد کینه و مسئله حل شود و آن خرابی به حداقل ممکن برسد، این است که بازگو نکند، به آن انرژی و بها ندهد و به آن توجه نکند و در مقابل شروع کند به انجام کار درست و عمل سالم تا زور خوبیاش بیشتر میشود و آنوقت فشار ناراحتیها و تخریبشان کمتر میشود مثلاً آقای مهندس میگویند طالبان و گروههای منفی را همین چیزها قدرت میدهد و تلویزیون و رسانه مطلب میسازد و پخش میکند و شما نبایستی اینها را نگاه کنید یا لایک کنید یا باز کنید. مثلاً یک نفر را سر بریدهاند وقتی کسی آن سر بریدن را نگاه نکرد، آقای مهندس درس دادن این را که قدرت تاریکی کم میشود چون سر بریدن که بقیه ببیند و بترسانند و وقتی کسی نگاه نکند کسی را سر نمیبرند دیگر.
بر اساس سیدی «خواسته درون»، انسان چطور میتواند خواسته درون و چیزی که به خاطرش پا به این دنیا گذاشته را پیدا کند؟
خواسته درون را در سفر دوم میتوان پیدا کرد یعنی اول باید آدم کمی حالش جا بیاید و به تعادل برسد و یک سری گرهها را باز کند و اگر اعتیاد است؛ درمان شود و بعد خواسته درون، خودش مثل یک قطبنما میماند و البته چیز پیچیدهای نیست مثلاً ممکن است خواسته درون شما این باشد که یک لباس خوب بدوزید برای مردم.
مرحله دوم، من فکر میکنم بعد از رسیدن به تعادل و آموزشهای مقدماتی و سلامتی که برگشت، آن موقع زمان مناسبی است که به خواسته درون بپردازیم و بفهمیم که چهکاری از ما برمیآید و در چه مسیری باید حرکت کنیم که احساس بهتری داشته باشیم و آن نقش خودمان را پیدا کنیم و برای اینکه به خواسته درون برسید، بایستی از خواستههای اضافه و علفهای هرز چشمپوشی کنید یعنی همان بیداری باید باشد. اینطور بگویم که اگر از یک سری خواسته نامعقول چشمپوشی کنید به بیداری و خواسته درون نزدیک میشوید.
در سی دی «خواب بودن»، فرمودید: انسانی که خواسته ندارد نباید وارد آن کار شود، اما به تجربه میبینیم که با انجام کاری بعداً خواسته ایجاد میشود، چگونه میتوان خواستهای را ایجاد کرد؟
خواستهها دو بخش هستند، آشکار و پنهان و خواستهای که پنهان است را شما نمیبیند اما وجود دارد. وقتی شما به یکچیزی کشش ندارید، موضوع این است که خواستهها در نفس وجود دارند و اینها فقط فعال و غیرفعال میشوند و تبدیل میشوند و این یک پروسهای است که در نفس اتفاق میافتد و به مسیر و چیزهای دیگر بستگی دارد.
توجه نکردن به خواستههای اضافه شرایط این را فراهم میکند که خواستهها بیرون بیاید. اینکه بخواهیم خواسته را به وجود آوریم یک مسئله است چون شاید یکی واقعاً دوست ندارد راهنما شود و یک موقع فقط نسبت به راهنما شدن حس و رغبت چندانی ندارد و این دو موضوع متفاوت است. آنکه درونش خواسته راهنما شدن نیست در جزوه جهانبینی 1 هم گفتهشده که نمیتوانیم آن خواسته را به وجود بیاوریم و ممکن است 30 یا 50 سال طول بکشد که به وجود بیاید. ما زمانی میتوانیم این کار را انجام بدهیم که این خواسته پنهان است و مهارت استاد است که بتواند خواسته پنهان را ببیند. برای اینکه خواسته پنهان را بتوانیم بهتر ببینیم باید بزنیمش کنار، خواسته کجا پنهان شده؟ زیر خواسته نامعقول و بایست آنها را بزنیم کنار و به آنها توجه نکنیم و در جهتشان حرکت نکنیم و آن موقع خواستههای پنهان فعال میشوند.
یکچیز دیگر هم هست، بستر را باید فراهم کنید یعنی خواسته الآن آشکار شد ولی بستر خوب نیست! پس بستر باید مناسب باشد. مثلاً شما الآن خواسته دارید که درس بخوانید و میروید در بدترین کلاس ثبتنام میکنید، خواسته به وجود آمده اما رفتید در بستر بدی آن را کاشتید و خواسته از بین میرود و ضعیف میشود.
بر اساس سی دی «فلز وجودی و انرژی»، چطور یک انسان میتواند بفهمد که بندش با تاریکی قطعشده تا دوباره در جایگاه بالاتر اسیر آن تاریکی نشود؟
جواب این سؤال یک مقداری در سی دی گره مسئولیت داده شده که آنجا در آرواره حرص و کبر را میگوید و میگوید زمانی شما کارت یکجا تمام شده که اگر نباشید هم کار به خوبی انجام شود و این ملاک بیرونی قضیه است. ملاک درونیاش میشود سؤال شما البته این دو همزمان اتفاق میافتد که شما به یک احساس رضایت از کار دست پیدا میکنید و احساس میکنید که طلبی از آن کار ندارید.
بند با تاریکی در یک مرحلهای قطع میشود یعنی از هر مرحلهای که عبور میکنیم، بندمان در آن مرحله قطع میشود و تا بند جدیدی به خودمان نزنیم؛ آزاد هستیم و این زمانی اتفاق میافتد که -پاسخش در وادی ششم است- بتوانیم مسائل بعد خودمان را انجام بدهیم و فرامین عقل را در زندگی جاری به اجرا دربیاوریم و از یک تعادل خوبی برخوردار باشیم و اینها نشانههایش است.
یک نشانه دیگر این است که در جایگاهی که هستیم دچار حسهایی مثل منیت، تکبر، کینه و حسادت نمیشویم. مثلاً من در جایگاه معلمی هستم، چه زمانی به پختگی میرسم؟ زمانی که از رهجوهای خودم کینه و انتقام نمیگیرم و تلافی سرشان در نمیآورم و خودم را خیلی برتر و بالاتر نمیبینم و اینها نشانههایی هست که بند تاریکی نداریم و برعکسش هم هست دیگر. پس در آن جایگاه مسائل جاری زندگی را با فرمان عقل انجام بدهیم و تعادل داشته باشیم و این حسهای منفی در ما پایدار نباشد، ممکن است یک لحظه بیاید و برود مثل اینکه از آقای مهندس میپرسند که آیا فکر مواد میآید تو ذهنت؟ میگوید جواب سؤالت رو میدهم، بله میآید و سریع از بین میرود اما اگر بپرسی که مواد استفاده میکنی؟ میگویم نه! من از این مرحله عبور کردهام.
برای مطالعه بخش دوم این مصاحبه اینجا کلیک کنید.
مصاحبه: همسفر زهرا. م نماینده اسیستانت سایت همسفران
عکس: همسفر سارا مسئول سایت ورزش همسفران و عکاس پارک طالقانی
گروه سایت همسفران کنگره 60
- تعداد بازدید از این مطلب :
13616