English Version
English

استاد امین: احساس ایجاد تغییر، نخستین پیامد جهانبینی است

استاد امین: احساس ایجاد تغییر، نخستین پیامد جهانبینی است

چهارشنبه‌ها آکادمی حال و هوای خاصی دارد و انوار الهی در تمام حرکت‌ها و افعال محسوس است، اما تفاوت این چهارشنبه در این است که برای بخش دوم مصاحبه در خدمت استاد امین دژاکام، دیده‌بان جهانبینی کنگره 60 هستیم. عقربه‌های ساعت نزدیک به 10:20 صبح است و طبق قرار قبلی نزد استاد می‌رویم، هنوز جمعیت زیادی در صف و در انتظار گرفتن رهایی و تثبیت سفر دوم با ارائه 40 سی دی و حتی برخی در انتظار گرفتن عکس یادگاری هستند.

با خودم فکر می‌کنم که چقدر این اتاق و حال و هوایش را دوست دارم یعنی چقدر همه ما دوستش داریم، زیرا اتفاق خوب دریافت فرمان قطع مسافران و رهایی را در این اتاق تجربه کرده‌ایم و آرزوی هر مسافر و همسفری است که روزی برای گرفتن رهایی در این اتاق حضور داشته باشد، با یادآوری این موضوع چشمانم را می‌بندم و از خدا می‌خواهم که مشتاقان رهایی از اعتیاد راه برایشان باز شود و پس از تلخی‌های بسیار و با دریافت آموزش‌ها، این حس و حال رهایی را تجربه کنند و چقدر زیبا گفته‌اند که «شرف المکان، بالمکین»، چراکه واقعاً ارزش و اعتبار مکان‌ها به ساکنین آن است.
با خودم در این احوالاتم که صدای استاد امین را می‌شنوم که با محبت می‌گوید: امروز دیگر نمی‌توانم پاسخ سؤال بدهم، هرکس عکس یادگاری می‌خواهد بگیرد چون مصاحبه دارم.

به اطراف نگاه می‌کنم و می‌بینم که جمعیت کم و کمتر می‌شود، یکی دو نفری اصرار به دریافت پاسخ سؤالشان دارند و مانده‌اند و استاد امین با همان صبر و محبت بی‌مثالی که نشان پرافتخار دریافتی پسر از پدر است، با حوصله پاسخشان را می‌دهد.
بیشتر از یک ساعت است که ایستاده‌ایم تا وقت مصاحبه برسد و فقط خدا می‌داند که این انتظار وقتی به این جمله استاد امین رسید که خُب دیگر برویم سراغ مصاحبه، ببخشید که معطل شدید؛ چقدر شیرین بود.
وقتی از انجام مصاحبه تشکر می‌کنیم و می‌خواهیم سؤالات را بپرسیم، مثل مصاحبه قبلی می‌گویند، سلام دوستان امین هستم یک مسافر و ما هم از صمیم قلب به رسم کنگره سلام می‌گوییم.

 


با توجه به اینکه انجام پیمان وادی هشتم برای کمک راهنمایان الزامی شد، چه زمانی می‌توانیم مطمئن باشیم که زمان انجام پیمان است؟
سؤال خوبی است، چون گاهی بچه‌ها در مورد وادی هشتم سؤال می‌پرسند، بعضی از بچه‌ها هنوز 2 ماه رها نشدند؛ خیلی زود می‌آیند که وادی را اجرا کنند و شرایطش نیست چون باید 8 یا 9 ماه بگذرد تا بتوانند این کار را انجام دهند. این یک طرف قضیه است که آن شور است و دوست دارند زودتر پیمان الهی ببندند و بروند در مسیر چون می‌خواهند این اتفاقات خوبی که در درمان افتاده، ادامه‌دار باشد و بیشتر شود، اما یک عده‌ای که بیشتر به کنگره می‌آیند؛ دچار وسواس می‌شوند، چون مسئولیت، خدمت و تعهد را می‌شناسند و می‌دانند آدم کاری را که بر عهده می‌گیرد، باید به درستی انجام دهد و چون در کنگره خدمت گرفته‌اند و شناخت پیدا کردند؛ وقتی می‌خواهند پیمان ببندند، دچار تردید می‌شوند که نکند پیمان می‌بندیم، نتوانیم انجام بدهیم و بعد خراب شود و اتفاقات بدی بیفتد.
پس تفاوت این دو گروه در این است که آن‌ها هنوز وارد خدمت نشدند و به سرعت می‌خواهند این کار را انجام بدهند اما آن‌هایی که خدمت کرده‌اند، کمی تردید دارند. یک‌بار من این سؤال را از آقای مهندس پرسیدم، فلسفه پیمان بستن و وادی هشتم این است که انسان نهایت تلاشش را انجام می‌دهد که در مسیر صراط مستقیم باشد. آنچه انسان انجام می‌دهد، آن نهایت تلاش است و وقتی به یک پختگی و آمادگی نسبی رسید و این را در خودش احساس کرد، پیمان می‌بندد و وقتی پیمان را بست، نهایت تلاشش را می‌کند که آن مفادی که بیان کرده را اجرا کند و در مسیر باشد.
ممکن است در مسیر باشد اما یکجایی بخورد زمین و ضد ارزشی انجام بدهد و این اتفاق می‌افتد، اما اصل داستان این است که هر کسی خودش می‌داند که آیا واقعاً تلاشش را کرده است یا خیر؟ منظور از پیمان وادی هشتم این است که انسان آنچه در توان دارد، انجام دهد تا در مسیر صراط مستقیم باشد و اگر اشتباهی کرد، دوباره تلاش می‌کند تا اصلاح کند و برگردد به مسیر، اما اگر نهایت تلاش را نکرده باشد و اشتباه کند، آنجا باید بهایش را بدهد. بنابراین بستن پیمان وادی هشتم، این است که ما اشتباه کنیم و آزمون و خطا کنیم اما تلاش کنیم در مسیر باشیم و برگردیم و کارهایمان را اصلاح کنیم.


زمانی که انسان از موفقیت کسی خوشحال نمی‌شود، آیا تمام عوامل این قضیه به آنچه در سی دی «موانع محبت»، عنوان شد (مثل مالکیت، نیاز به تائید و احترام و توقع و عدم توانایی افراد) بر می‌گردد؟ یعنی برای رسیدن به نقطه تعادل فرد باید از پله اول که بالا بردن توانایی است آغاز کند؟
این یک قانون اصلی در این موضوع است اما قانون اصلی یک سری چیزهای کمک‌کننده دارد، مثلاً من از موفقیت و پیشرفت دیگران ناراحت می‌شوم؛ البته این یک موضوع است و یک موضوع دیگر هم هست که ما از دیگران توقع داریم که این را در جاهای دیگر مطرح کردم، ولی با هم اشتراک دارند.
اگر من از موفقیت دیگران خوشحال نمی‌شوم یا بلایی سرشان می‌آید خوشحال می‌شوم، این نشان‌دهنده این است که چیزی اشکال دارد و باید روی آن کار کنیم و اینجا حس حرف اول را می‌زند. یعنی ما یک حسی در وجودمان هست که وقتی موفقیت دیگران را می‌بینیم، ناراحت می‌شویم و این حس ما را راهنمایی می‌کند و وقتی طعنه می‌زنیم یا تیکه می‌اندازیم خوشحال می‌شویم چون این حس ما به دنبال نیاز خودش است و این‌ها بسیار ظریف است.
من یادم است که سال اول دانشگاه تمام شد و وارد سال دوم دانشگاه شدم، وقتی وارد دانشگاه شدم من شاگرد ممتازی بودم اما در پایان سال اول معدل تک آوردم و معدلم شد 9.5 و بعدترم سوم که شروع شد یک سری از دوستانم شاگرد اول شده بودند و وقتی با این‌ها شروع به صحبت کردم به آن‌ها تیکه می‌انداختم و برگشتند و پرسیدند که داری متلک می‌اندازی؟ چون این کار را قبلاً انجام نداده بودم، اصلاً نمی‌دانستم یعنی چه! ولی داشتم متلک و تیکه می‌انداختم و این‌ها زهر دارد و همان زهرهایی هستند که در سی دی سم می‌گوییم.
گفتم نه چرا متلک بیندازم، اما بعدها فهمیدم که همین‌طور بوده چون آن‌ها معدلشان شده بود 16 و 17 و من معدلم شده بود 9.5 و این چیزی است که انسان باید شناخت پیدا کند و جلوی زبان، کلمات و حرکاتش را بگیرد یعنی جلوی آن حس را بگیرید و اینجا خویشتن‌داری کردن و مقابل آن حس ایستادن مهم است و این کار دشواری است، چون وقتی متلک می‌اندازی یا ناسزا می‌گویی، سبک می‌شوید.
معلوم است چون یک سمی وارد شده و ما را مسموم کرده و وقتی این سم را خارج می‌کنیم، یک مقداری از دز سم می‌رود پایین و باعث می‌شود که حالت در لحظه خوب شود اما چه اتفاقی می‌افتد؟ یکی اینکه پیوندهای محبت را نابود می‌کنید و دوم، وقتی سم خارج شد؛ پادزهر ساخته نمی‌شود، چون برای ساخت پادزهر، دُز سم باید در یک حد مشخصی باشد یعنی مثلاً 10 واحد سم نیاز داری تا پادزهر را بسازی، اما وقتی 3 واحد یا 5 واحد را مدام به دیگران تزریق کردیم، همیشه سم در یک حد پایینی می‌ماند، بنابراین هیچ‌وقت نمی‌توانیم به پادزهر برسیم و این یعنی در جا زدن.
در عین حال که شروع می‌کنیم به ساختن ناتوانی، باید این کارها را هم انجام بدهیم و اگر انجام ندهیم، کارمان ناقص است چون حس خوب نیست. مثل این است که شما باغبانی می‌کنید و می‌گویند که باغت خوب نیست و باید بروی و نهال بکاری، این بخشی از کار است اما هم‌زمان باید بروی علف‌های هرز را در بیاوری و اگر فقط درخت بکاری و آب بدهی و با علف‌های هرز رشد کنند، ممکن است از 100 درختی که می‌کاری، 90 درخت اصلاً بار ندهد و این صبر کردن، یاد گرفتن و در آخر خدمت کردن به آدم‌ها است که ضروری است ما در کنارش انجام بدهیم.


جهانبینی چه کمکی به همسفرانی می‌کند که سال‌هاست در کنگره حضور دارند اما مسافرشان نمی‌آید؟
جهانبینی اولین چیزی که به انسان می‌دهد امید است و اولین پیامدی که جهانبینی برای من داشت، این بود که در من امید ایجاد کرد. امید به تغییر که من احساس کردم با یک مطلب و دانشی آشنا شدم که این دانش و این موضوع، می‌تواند کاری کند که من مشکلات و مسائلم حل شود و این باور را پیدا کردم و این باور سال‌ها توانست من را در مسائل مختلف پیش ببرد، چون شما احساس می‌کنید که به یک ابزار و علمی دست پیدا کردید که از آن کار برمی‌آید و می‌توانید خیلی مسائل و گره‌ها را باز کنید و خیلی حس‌ها را تغییر دهید و این احساس ایجاد تغییر، نخستین پیامد جهانبینی است و ان‌شاءالله که مسافر بیاید و درمان شود و این نهایت خواسته خانواده‌ای است که مصرف‌کننده دارد، اما حداقلش این است که شما در زندگی احساس بهتری دارید و سختی‌ها را بهتر می‌توانید، تحمل کنید.
ممکن است فردی یک بچه مصرف‌کننده دارد اما دو فرزند خوب دیگر و یک شوهر خوب و برادر و خواهر هم داشته باشد اما آن داغی که به واسطه اعتیاد عزیز آدم در زندگی‌اش هست؛ به واسطه یاد گرفتن جهانبینی، کم می‌شود و در جهانبینی یاد می‌گیریم که با بقیه اعضا و افراد زندگی‌مان روابط خوبی داشته باشیم و آن فقدان موضوعی که به وجود آمده را برطرف کنیم.

 


آیا امید به تغییر که در جهانبینی در ما به وجود می‌آید با واقع‌بینی تناقض و تضادی دارد؟
این‌ها یک موارد حسی است، شما وقتی با جهانبینی کمی آشنا می‌شوید، اولین اتفاق این است که صورت مسائل برایتان باز می‌شود و اولین چیزی که آقای مهندس نوشتند، صورت‌مسئله اعتیاد بود. وقتی شما یک موضوعی را متوجه می‌شوید که مسئله چه هست، می‌گویید حالا برویم حلش کنیم و همین‌که می‌گویید برویم حلش کنیم یعنی امید به تغییر ایجاد شده است. مثلاً زمین را گرفتیم حالا برویم بسازیم یا حالا برویم سرکار، خانه را خریدیم، برویم بچینیم. چرا جهانبینی امید ایجاد می‌کند؟ چون صورت مسائل را باز می‌کند و می‌گوید اگر شما بر فرض حالت خوب نیست، چون نفرت داری و ساختارش این است و با خودت می‌گویی که پس علت اینکه حالم خوب نیست این است! حالا می‌رویم که درستش کنیم.
تمام این‌ها برای انسان در زندگی ناشناخته است و جهانبینی برایمان مشخص می‌کند و فرد نمی‌داند که چرا حالش بد است و آدمی که با جهانبینی آشنایی ندارد، فقط فکر می‌کند که چون یک سری چیزها را ندارد، حالش خوب نیست؛ مثلاً چون پول ندارم یا کار ندارم یا فرزندم اعتیاد دارد، برای این‌هاست که حالم خوب نیست و تصورش این است، پس طبیعی است که می‌گوید کی حالم خوب می‌شود؟ وقتی‌که فرزندم اعتیاد نداشته باشد یا پولدار بشوم و ... اما جهانبینی می‌گوید که این‌ها نیست و این موارد جهان بیرون است و جهان درون است که تعیین‌کننده است و شما ممکن است که فرزندت اعتیاد داشته باشد اما در زندگی لحظات شادی را تجربه کنید و این‌ها را جهانبینی به ما می‌دهد.
یک انحرافی در جهانبینی ممکن است که به وجود بیاید و آن خودخواهی است. این چیزی است که من در موردش تذکر می‌دهم که جهانبینی به شما کمک می‌کند که مسائلت را حل کنی اما نمی‌گوید که همه را ببوس و بگذار کنار و با کسی کاری نداشته باش و برای کسی نه دل بسوزان و نه محبت کن و فقط به فکر تزکیه و پالایش خودت باش. این side effect یا اثر منفی‌ای است که ما گاهی از جهانبینی برداشت می‌کنیم و می‌گوییم که من اصلاً فقط برای خودم می‌آیم؛ بله درسته است که ما گفتیم خودت اصل هستی، ولی منظورمان این بود که خودت مهم هستی و منظورمان این نبود که فقط تو مهم هستی!
این یک چیزی است که در کنار قضیه باید آدم‌ها آگاه باشند و گوشزد شود، پس یک طرف اثر جانبی خودخواهی و خودبینی است که فقط من تکامل پیدا کنم، پیشرفت کنم و حالم خوش باشد و یک طرف قضیه این است که دیگران تغییر کنند و تکامل پیدا کنند تا من حالم خوب شود و ما باید تلاش کنیم که این را از مرزهای بی‌تعادلی دو طرف، به نقطه مرزی تعادل نزدیک کنیم.


آیا تغییر حس با انجام عمل سالم به فرض اینکه عمل واقعاً سالم است نه به ظاهر سالم، در همان لحظه اتفاق می‌افتد یا این یک سیکل است طبق چرخه وادی دهم و نیاز به زمان بیشتری برای پالایش آن حس است؟ (چون گاهی انسان عمل ضد ارزش انجام نمی‌دهد و دوری می‌کند از آن ولی حس منفی هنوز هست.)
ما وقتی عمل سالم انجام می‌دهیم در همان لحظه تغییرات اتفاق می‌افتد و اثرش را می‌گذارد و قطعاً عمل سالم من به فاصله انجام و در طولش تغییر ایجاد می‌شود اما مسئله اصلی این است که این تغییر قابل حس است یا قابل حس نیست؟ یک وقتی تغییر به وجود می‌آید، اما من نمی‌توانم آن را حس کنم، چون گیرنده من مسئله دارد؛ پس تغییر قطعاً اتفاق می‌افتد اما مسئله گیرنده و جذب من است.
اگر گیرنده سالم باشد، شما به یک نفر کمک می‌کنید و یا آدرس می‌دهید، همان لحظه حالتان خوب می‌شود یا به یک بچه کمک می‌کنید و یک مسئله ریاضی را توضیح می‌دهید با همان خوشحال می‌شوید یا برای کسی غذا درست می‌کنید و می‌خورد و شما خوشحال می‌شوید؛ این‌ها چیزهای ساده‌ای است که می‌گویم و خیلی خارق‌العاده نمی‌خواهم صحبت کنم اما یک زمانی شما کاری را انجام می‌دهی و اتفاق افتاده اما نمی‌توانی حس کنید، چرا؟ چون گیرنده مشکل دارد.
ما حس را در قلبمان درک و جذب می‌کنیم و اگر در این قلب مرض باشد (فی قلوبهم مرضاً)، ممکن است همان موقع نفهمیم یا بار شما سنگین است و اگر بار سنگین باشد، اثرش را همان موقع نمی‌توانید احساس کنید اما آن اثر خودش را می‌گذارد، پس بنابراین در حالت تعادل و طبیعی این را متوجه می‌شویم اما در مواقعی که بیماری هست یا رفتیم در یک مسئله‌ای، ممکن است همان موقع احساس نکنیم ولی آن اثر خودش را می‌گذارد و اتفاق می‌افتد.
یک آدمی که افسردگی شدید دارد، شاید با یک کار ساده اتفاقی نیفتد اما وقتی به مرور مدام اتفاق می‌افتد، یک مرتبه یخش باز می‌شود. یک مثالی می‌زنم، شما آلوی خشک را می‌اندازید در آب، این رطوبتش را از دست داده و وقتی درون آب می‌اندازید، یک زمانی نیاز دارد تا آب را جذب کند و همان لحظه که انداختید؛ باد نمی‌کند و شاید 4 یا 5 ساعت باید در آب باشد تا مولکول‌های آب بتواند نفوذ کند و حالا فکر کنید که آب محبت و عمل سالم است و آلو هم حس‌های ما است که خشک شده و اگر بیندازیم در آب، یک مقداری زمان لازم دارد تا محبت اثر کند و پوسته را بشکافد و نفوذ کند تا آن آلو شروع کند به بزرگ شدن و آب‌دار شدن چون از حالت تعادل خارج شده و در لحظه‌ای که در آب می‌افتد، چیزی متوجه نمی‌شود ولی اگر آن بودن ادامه‌دار باشد، اثر می‌کند.


یکی از مسائل همسفران، مسئله بخشش مسافران و موضوع طلبکار بودن و منت گذاشتن است. چه توصیه و راهکاری برای این همسفران دارید؟
این را در سی دی فعل 92 در موردش صحبت کردم، شریکان موفقیت و کلاً موفقیت شریک زیاد دارد. این در وجود ما هست که دوست داریم، اگر کاری انجام می‌دهیم؛ دیده شویم و باعث خوشحالی ما است که از ما به نیکی یاد شود اما این تا کجا باید باشد؟ تا آنجا که ما چشممان دنبالش نباشد!
در وادی چهاردهم در خطابه سوم (امواج عشق)، استاد رعد می‌گویند که محبت می‌کند ولی دل‌خوش به این نیست که کسی از او تعریف کند. یکی از نشانه‌هایی که ما در وادی محبت در حال پیشرفت هستیم، این است که محبت می‌کنیم، اما دل‌خوش به این نیستیم که یکی بیاید و با الفاظ او را مشغول و سرگرم کند و منتظر این نیست که از او اسم ببرند. مثلاً می‌رود در یک نمایش می‌نشیند و می‌گوید که پس کی می‌خواهد از من تعریف کند یا اسمم را ببرد؟ حالا اسم همه را می‌برند، اما اصلاً نمی‌شنود و از همان وقتی که داخل همایش می‌نشیند، منتظر است که اسمش را ببرند و وقتی می‌گویند که آقای فلانی زحمت کشیدند و این کار را انجام دادند، با خودش می‌گوید که خوب شد این کار را انجام داد و دیگر راحت می‌شود.
این مسئله مد شده بود یک مدتی و برای منم اتفاق افتاد. در یکی از کنسرت‌ها دعوت شده بودم که خواننده برادر یکی از بچه‌های کنگره بود و خواننده قوی و توانایی بود و شعر هم می‌گفت. وسط صحبت‌ها گفت که یک مهمان عزیزی داریم، آقای امین دژاکام و بلند شدم و همه دست زدند و ما خوشحال شدیم و در این شرایط آدم معذب و خوشحال می‌شود. دفعات بعدی باز ما رفتیم و منتظر بودیم که ما را صدا کنند و صدا نکرد و این اتفاق هم‌زمان یا قبل از فعل 92 بود و آنجا این موضوع را متوجه شدم. بعد از 3 سال دوباره دعوت کردند و رفتم اما دنبال این موضوع نبودم که از من یاد کنند، بعد دیدیم این کار باب شده و نیم ساعت اجرا می‌کنند و بعد همه را می‌گویند صدابردار، حمل و نقل و ...
و ببینید چه فضایی درست می‌شود که یک سری اعصابشان خرد می‌شود و یک عده نشسته‌اند و منتظرند که اسمشان را ببرند و این مثل استادیوم است و وقتی دست دادید، باید تا آخر دست بدهید و از یک نفر اسم ببری و از یکی نبری، دشمنی و قهر می‌شود و این یک فرهنگ اشتباه است، چون ما باید کارمان را انجام بدهیم و اگر تعریف کردند، خوشحال شویم و اگر تعریف نکردند ناراحت نشویم.
خانواده هم همین است و همسفر هم همین است و باید خدمت و محبتش را بکند، اما روی این قضیه تأکید نکند که تو هر چه داری را از من داری، چون بیانش ممکن است باعث شود که محبت از بین برود. اینجا مرزبندی می‌شود که سهم من این‌قدر بود و سهم تو این‌قدر بود و وقتی این اتفاق می‌افتد، مسافر هم سعی می‌کند به گذشته رجوع کند و خرابکاری‌های همسفر را پیدا کند و بازی دیگر شروع می‌شود و هر کس می‌رود به یک سمت دیگری و هر کسی می‌خواهد دفاع کند که خوبی از من بوده و بدی از تو و بازی خوبی از من و بدی از تو شروع می‌شود. بنابراین بیان این موضوعات جایز نیست.

 


شما حس را عامل ارزیابی جهانبینی معرفی کردید و گفتید حس مثل یک گنج یاب است، اگر کسی در مسیر خودش قادر به اصلاح آن و کنترل تاریکی‌های خود نباشد، باید چه اقدامی کند؟
باید به تاریکی باج بدهد تا خودش را قوی کند و مهیا کند و به مسیر ادامه بدهد (با خنده).
این یک تدبیر است چون این مسائل جنبه‌های مختلف دارد. یک وقتی انسان آمده نیاز خودش را سرکوب کرده و به آن توجه نکرده و تبدیل شده به یک فشار مثلاً شما جلوی یک رودخانه را بستی و رودخانه طغیان کرده و حالا آن طغیان می‌خواهد شما را از ریشه در بیاورد.
یک وقتی قضیه این است و یک وقتی شما با نیروی منفی و شیطانی پیوند خورده‌ای و این‌ها را انسان باید تشخیص بدهد و وقتی کلام الله می‌گوید که نفس خودتان را به دست خودتان نکشید، این را می‌گوید که مثلاً کشیش‌ها میان خودشان را رهبانیت می‌دهند و یک سری نیاز طبیعی را سرکوب می‌کنند و بعد یک سری اتفاقات دیگر می‌افتد اما زمانی که شخص به نقطه‌ای می‌رسد که حس‌هایش خیلی بد است، بایستی عیب‌یابی کند و تشخیص بدهد که آیا نیازی هست که متوجه آن نبوده؟ و بعضی وقت‌ها باید با خواسته‌های سبک‌تر و کم خطرتر نفس خودش را پاسخگو باشد یعنی به آن یک چیزی بدهد تا از آن قضیه خارج شود و نمی‌توانید همه چیز را محدود کنید چون در این صورت اژدها بیدار می‌شود و این‌ها نکاتی است که شاید به آن‌ها توجه نکنیم.
یک مثال خیلی ساده، شما یک ویتامین D یا C ساده را نخور و حواست نباشد، بعد از سه ماه یا 6 ماه بیماری‌های عجیب و غریبی ظاهر می‌شود؛ یک وقت‌هایی آن فشار حس‌های منفی که می‌آید از این قضیه است و وقتی آن فشارها به وجود می‌آید، باید با قضیه‌های کم خطرتری آن مسئله را مرتفع کنیم تا بتوانیم از آن قضیه خارج شویم و پاسخش در وادی پنجم است که خودداری است و باید آن عمل را انجام ندهی ولی در عین حال این فشار می‌گوید که باید یک جواب پیدا کنید و یک چیزی را شما سرکوب کردید که یک مسئله منفی اضطراری بروز می‌کند تا به شما بگوید که به یک چیزهایی توجه نکردید.


عموماً بچه‌هایی که برای کمک راهنمایی درس می‌خواندند، می‌گفتند که نیروهای منفی حمله کرده‌اند در حدی که دیگر یارای ادامه نیست و هر آن احساس می‌کنیم که در حال زمین خوردن هستیم.
خوب همین است دیگر، شما دارید درس می‌خوانید و همه حواستان به قبولی است و همه چیزهای طبیعی را کنار می‌گذارید و ممکن است ورزش نکنید و دیگر حتی فیلم نگاه نکنید یا با دوستانتان بیرون نروید و غذای درست و حسابی نخورید یعنی آن‌قدر تمرکزتان رفته روی آن که خیلی از نیازهای طبیعی از قلم افتاده و آن‌ها فشار به وجود می‌آورد.
یک مثالی بزنم، موقعی که داشتند بمب اتم می‌ساختند، خیلی حیاتی بود یعنی اگر آمریکا به بمب اتم دست پیدا نمی‌کرد و آلمان دست پیدا می‌کرد، آلمان می‌توانست دنیا را برده خودش کند و بگوید همه باید بیاید زیر نظر حکومت هزار ساله رایش، می‌خواهم اهمیت موضوع را بگویم. دانشمندان جهان را در آمریکا جمع می‌کنند که شروع کنند به ساختن بمب و این‌ها هفته‌ای 5 روز شبانه‌روز کار می‌کردند و آخر هفته این‌ها را به زور از ساختمان بیرون می‌کردند و اجازه نداشتند که روی پروژه کار کنند و باید می‌رفتند به ماهیگیری، تفریح و بگو و بخند، چون مدیرشان می‌دانست که اگر این‌ها بخواهند 3 ماه شبانه‌روز کار کنند، ماه چهارم تعطیل هستند و کارایی ندارند و او می‌دانست اگر آخر هفته را این‌ها تفریح کنند، دوساله به بمب می‌رسند اما اگر هفت روز هفته را کار کنند 10 ساله! این را می‌دانست و به این دلیل ریسک کرد، اما ما می‌گویم که بگذار یک ساعت را از دست ندهیم و از تمام وقتمان استفاده کنیم و برای بچه‌هایی که کمک راهنمایی می‌خوانند هم ممکن است این اتفاق افتاده باشد. در نتیجه، نیروهای منفی از کجا حمله کرده‌اند؟ شما یک سری نیازها را در نظر نگرفتید و سرکوب کردید دیگر.


موضوعی مثل کمک راهنمایی می‌دانیم که صور پنهانش برای ما کمی ملموس‌تر است اما گاهی یک فشاری را به خودم می‌آورم که به یک نتیجه‌ای برسم اما نمی‌دانم آن نتیجه ماهیتش خوب است یا خیر؟ آیا باید به تلاشم ادامه بدهم یا بروم و به نیازهایم پاسخ بدهم؟
حس انسان قطب‌نما است و اگر ما به آن توجه و دقت کنیم، یک چیزهایی را متوجه می‌شویم. تلاش و زحمت یک ویژگی خوب برای انسان است. آقای مهندس یک انسان پرتلاش است و در تمام زمینه‌ها تلاشش بی‌نظیر است و این تلاش چیز خوبی است، اما زور زدن، تقلا و دست و پا زدن با تلاش فرق می‌کند و ما باید در زندگی کم‌کم تفاوت این‌ها را درک کنیم که داریم تقلا می‌کنیم و جان می‌کنیم یا داریم تلاش می‌کنیم.
اگر بتوانیم این‌ها را تشخیص بدهیم که به مرور و به آرامی یاد می‌گیریم این چیزها را، مسئله کم‌کم باز می‌شود. هرچه انسان بخواهد خودش را یا یک سری چیزها را ثابت کند و همه‌اش در حال جنگیدن است، به زور زدن نزدیک‌تر می‌شود، یعنی وقتی عشق به انجام دارد، تلاش می‌کند اما وقتی آرزوی داشتن دارد، زور می‌زند و هر چه این آرزوی داشتن بیشتر می‌شود؛ حسی ندارد به آنچه می‌خواهد به دست بیاورد، ولی فقط می‌خواهد برای او باشد. این همان مالکیت و محبت است که مالکیت و آرزوی داشتن، انسان را به زور زدن نزدیک می‌کند و عشق به انجام‌ها و محبت، انسان را به تلاش نزدیک می‌کند و این چیزی است که ما باید کم‌کم به دست بیاوریم.


استاد خیلی ممنون که با وجود مشغله فراوان وقت گذاشتید.
مرسی از شما که پیگیر بودید و امروز کلاسم را برای انجام مصاحبه لغو کردم چون این کار باید انجام می‌شد. سؤالاتتان هم خوب، فکر شده و عمیق بود.

 


 

برای مطالعه بخش اول این مصاحبه اینجا کلیک کنید.

عکس: همسفر افسانه دستیار اسیستانت سایت همسفران
مصاحبه، ویراستاری و ارسال: همسفر زهرا.م دستیار اسیستانت سایت همسفران
گروه سایت همسفران کنگره 60


 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .