از وقتیکه جستهوگریخته متوجه اعتیاد مسافرم شدم همه روزها برای من تلخ و تاریک بود؛ حتی از روزهای خوش و شادی که تعدادشان اندک بود هیچ لذتی نمیبردم؛ چراکه همیشه قدرت هجوم خاطرات تلخ بر خاطرات شیرین بیشتر و صدالبته همیشه پیروز بود. دوست داشتم همیشه تنها باشم، در یک جاده مستقیم، فقط و فقط راه بروم و یا در جنگلی تنهای تنها زندگی کنم؛ اما با ورود به کنگره و آموزشهایی که گرفتم متوجه شدم تمام حالات من نشانهای بود بر افسردگی من. روزنهای که به رویم گشوده شد همانند آفتاب درخشانی است که بعد از روزها هوای ابری، نور و گرمای لذتبخشی دارد، نور و گرمای خاصی که منشأش چیزی نبود جز مکان امن و مقدس کنگره که بر زندگی من تابیدن گرفت. همیشه شنیده بودم، بعضی انسانها دست خداوند بر روی زمین هستند، حال این جمله را از اعماق وجودم درک میکنم که آقای مهندس یقیناً همان دست خداوند بر روی زمین برای گرفتن دست من و مسافرم است.
خیلی خوشحالم و خداوند را شاکرم که من، بنده حقیرش را فراموش نکرده است. من آرامش زندگیام را مدیون لطف خدا، آقای مهندس و راهنمای عزیزم هستم. آرامشی که در حال حاضر از آن برخوردار هستم را هیچگاه در طول زندگی چندین ساله خود نداشتهام. چند وقت پیش مطلبی خواندم که برایم جالب بود، با خودم فکر کردم که چقدر این مطلب در مورد ما انسانها صدق میکند؛ «سرتاپایم را خلاصه کنند میشوم مشتی خاک که ممکن بود خشتی باشد بر دیوار یکخانه، یا سنگی در دامان یک کوه، یا قدری سنگریزه در انتهای یک اقیانوس، شاید خاکی از گلدان یا حتی غباری بر پنجره، اما مرا از این میان برگزیدند؛ برای نهایت، برای شرافت، برای انسانیت و پروردگارم بزرگوارانه اجازهام داد، برای نفس کشیدن، دیدن، شنیدن و فهمیدن. او مرا زنده کرد بابت نَفَسی که در من دمید، من منتخب گشتهام برای قرب، برای رجعت، برای سعادت؛ من مشتی از خاکم که خدایم اجازهام داده به انتخاب، به تغییر، به شوریدن، به محبت»؛ وای بر من اگر قدر ندانم.
نویسنده: همسفر الهام رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
ویرایش و رابط خبری: همسفر مژده رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون دوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ارگ کرمان
- تعداد بازدید از این مطلب :
27