بنام خدایی که هروقت صدایش زدم؛ گفت: جانم!
خداوند را شاکر و سپاسگزارم که بهترین مسیر زندگی و آموزش را در زندگیام قرار داد. هر روز که میگذرد من آموزشهای جدیدی یاد میگیرم که با عمل کردن به آموزشها میتوانیم در کنار هم به آرامش و موفقیت برسیم. من قبل از اینکه وارد کنگره بشوم خیلی حال خوبی نداشتم. همیشه بحث و دعوا بود و اصلاً حوصله بچهها را نداشتم. همیشه دنبال کلاسهایی بودم که ذرهای به آرامش برسم؛ ولی هیچ کدام حالم را خوب نمیکرد. مدتی بود که یک دفتر شکرگزاری خریدم و هر روز شکرگزاری مینوشتم؛ ولی بعد از چند روز خسته میشدم. خلاصه حالم خیلی بد بود که با کنگره آشنا شدم. من روزی که راهنمایم را دیدم انگار یک دوست قدیمی بود که بعد از سالها او را دیدهام و کلی حرف دارم که با او بزنم. از زخمهایم، از دردهایم، از شکستهایم و داقعاً هم مثل یک دوست به حرفایم گوش میدهند و آرامم میکنند.
حسهای من بسته است؛ مثل اینکه یک جادو روی حسهای من گذاشته باشند با یک قفل خیلی بزرگ و هنوز حسهایم آزاد نشده است. من در طول این چند سال الآن میفهمم که نه مادر خوبی بودهام، نه دختر خوبی برای مادر و پدرم و نه همسر خوبی بودهام؛ من پسرم را خیلی کتک زدم و هروقت یادم میآید حالم از خودم بههم میخورد. من حالم بد است و دارم سعی میکنم که این جادو را بشکنم؛ کمی ترک خورده است؛ ولی هنوز نشکسته است؛ اما میدانم که آن دوست قدیمی یک فرشته است از طرف خدا و این جای مقدس با کلی فرشته، یعنی خدا میگوید من حواسم به تو بوده و هست و هنوز دستم را رها نکرده است. من پر از تخریبم، پر از حال بد، ولی میجنگم تا بسازم. من خودم را مثل یک لیوان که شکسته و با چسب آن را چسباندهاند تصور میکنم که چسبهایش کمکم دارند محکم میشوند. من در کنگره حالم خوب میشود؛ مطمئنم. من این جای مقدس را دوست دارم و میدانم اینجا منبع آرامش است. الهی که راه برای آنهایی که خواستهاش را دارند هم باز شود؛ آمین.
نویسنده: همسفر حدیث رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
رابط خبری: همسفر مژده رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون دوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ارگ کرمان
- تعداد بازدید از این مطلب :
55