English Version
This Site Is Available In English

کفش‌های آهنین

کفش‌های آهنین

سال‌هاست که زندگی‌ام را بر پایه عشق‌ و‌ محبت بنا نهاده‌ام. همسفر و مسیر عشقم کسی بود که حالا خودش مسافر است؛ مسافری که از دره‌های عمیق و وحشتناک عبور کرده و الآن هم با وجود نور الهی در زندگی‌ام مسیری سبز‌ و هموار همراه با پستی و بلندی بر سر راهم قرار داده است. روز‌های آغازین زندگی‌ام پر از نور و آرامش بود؛ ولی به مرور زمان این آرامش از زندگی‌ من رخت بر بست. چرا؟‌ چون همراه زندگی‌ام دچار دام هیولایی به نام اعتیاد شد. روز‌ها گذشت و زندگی فروغش را از دست داد. عشق بود؛ ولی قلبی برای اثباتش نبود. روز‌های آخر اعضای خانواده همه خسته بودند و گویی از جنگیدن با این هیولا به ستوه آمده بودند و دیگر انرژی و آن نوری که از روزنه به داخل خانه نفوذ می‌کرد، دیده نمی‌شد و شب‌ها کابوس خواب را از چشمانم ربوده بود. وقتی شب‌ها چشمان شریک زندگی‌ام را نگاه می‌کردم عشق را در او می‌دیدم؛ ولی دیگر نایی برای تلاش نداشت. اسیر بودن در چنگال ستیز‌جوی مواد مخدری چون شیشه جنگ نابرابری بود که مرا به میدان می‌طلبید.

روزی تصمیم گرفتم بعد از آن همه درد، مشکلات، بی‌خوابی‌ها و استرس‌ها به‌عنوان همسفر شریک زندگی‌ام وارد این مسیر شوم و با خود عهد کردم که یک‌بار دیگر پای عشق، احساس و تعهدم بمانم و او هم پذیرفت که به‌خاطر من و خانواده‌ کوچکش با این هیولایی که وجودش را فراگرفته مرا یاری دهد و اکنون کفش‌های آهنین خود را به پا کردیم و خدا را شکر شکر شکر که در این مسیر کم نیاوردیم و از پای ننشستیم و به امید خدا به پایان این نبرد هم رسیدیم. باشد که روزی همه مردمان سرزمینم ایران از دام این هیولا که گرفتارش شدند، پیروز این میدان باشند.

ویرایش: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر نازی (لژیون چهاردهم) دبیر جلسه
ارسال: همسفر گندم رهجوی راهنما همسفر شهناز (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ستارخان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .