به نام قدرت مطلق الله
آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ،ظروف تهی است.
سلام دوستان اعظم هستم یک همسفر.
روزهای سخت و دشواری بود ،که به کندی سپری میشدند. خواسته یا ناخواسته ،در تاریکی غرق شده بودم و راه گریز نداشتم.همیشه مسافرم را مسبب تمام مشکلات موجود می دانستم.وقتی مسافرم را میدیدم که خواب و خوراک درست و حسابی ندارد و کاری از دستم بر نمیآمد که برایش انجام بدهم، بیشتر اذیت میشدم .خلق و خوی ما روی بچهها هم تاثیر گذاشته بود. وقتی به مسافرت میرفتیم که آب و هوای بچهها عوض شود ،همیشه دعوا و ناراحتی پیش میآمد و حالمان خراب تر میشد و ترجیح میدادیم در خانه بمانیم.
چند بار برای اعتراض از این وضعیت خانه را ترک کردم و به خانه پدرم رفتم. ولی بعد از چند روز دست از پا درازتر برمیگشتم. دراوج رنج و سختی بودیم تا اینکه یکی از دوستان، "کنگره ۶۰" را به ما معرفی کرد و گفت من در کنگره به درمان رسیدهام. زمانی که من به نمایندگی کاسپین قدم نهادم؛ آدمهایی را میدیدم که با لباس سفید و مرتب و با حال خیلی خوب صحبت میکردند باخود می گفتم :یعنی این ها قبلا مصرف کننده بودهاند؟ که الان حالشان به این خوبی است! ناامید بودم جلسهی عمومی تمام شد و وارد لژیون شدم. از اول تا آخر لژیون اشک ،امان نمیداد .هیچ چیزی متوجه نمیشدم. راهنما گفت: سیدی بنویسم ، مشارکت کنم و خدمت کنم ،حالم خوب میشود. با خودگفتم: مگر میشود مسافر من هم یک روزی حالش خوب شود؟ درجلسه ی اول خیلی گریه کردم واحساس خیلی سبکی داشتم . جلسههای بعد حالم خیلی خوب بودو صحبتهای دوستان را میشنیدم که با من هم درد بودند، همدیگر را درک میکردیم .خلاصه من عاشق کنگره و آوای کنگره شدم و بعد یک سال مسافرم به کمک خداوند متعال و راهنما وتلاش خودش، به رهایی رسید .اکنون صحبت از حس خوب رهایی وآقای مهندس بسیار لذت بخش است .اینک ده سال میگذرد من این حال خوش خودم و خانواده ام را مدیون آقای مهندس دژاکام هستم،تا اینکه نمایندگی بویین زهرا افتتاح شد ومن هم سعی کردم به همراه مسافرم در این نمایندگی حضور داشته وخدمت کنم . اکنون سپاسگزارخدای مهربان هستم که ما را از ظلمت به نور رسانید.
نویسنده : همسفر اعظم لژیون اول
ویراستاری: مرزبان خبری خانم سمیه
ارسال: همسفر زهرا نگهبان سایت
- تعداد بازدید از این مطلب :
61