English Version
This Site Is Available In English

به نقطه‌ای رسیدم که ذره ذره وجودم را به سمت پاکی و درمان سوق دادم.

به نقطه‌ای رسیدم که ذره ذره وجودم را به سمت پاکی و درمان سوق دادم.

تاریکی‌های زندگی‌ام کوچک‌ترین نورهای باقیماندهٔ صفحهٔ زندگی‌ام را در خود فرو می‌برد. امنیت در کنار بردگیِ نیروهایِ اهریمنی، عجین شده بود و در نهایت امنیت کوله بارش را می‌بست و جایش را به دلواپسی می‌داد. عشق، محبت، خوشحالی، آرامشِ خیال در بین ما غریب بود و دیگر غروری وجود نداشت، فکرِ عقب نشینی و فرار از منی که مدام با خود در جنگ بودم رهایم نمی‌کرد. دل‌زدگی و آزردگی به زخم‌های درونم ریشخند می‌زد. نبود روشنایی در صفحهٔ تاریک زندگی‌ام کورکورانه در خود می‌جنبید. زندگی، رمز شادیِ خود را رونمایی نکرده بود‌. در کور سوی راه بودم، در نبود روشنایی؛ گویی نقطه‌ای از نور سو سو می‌زد، حرکت کردم، نزدیک شدم، ناگهان دست مرا گرفت و با خود برد؛ نزدیک چشمه‌هایی که در حال جوشش بودند، نگاهی انداختم تا ببینم این چشمه‌ از کجا می‌آید، به طبیعت نگریستم، از دل کوه، از راه‌های تنگ و تاریک؛ آه که چقدر سختی کشیده بودند تا به نقطه جوشش برسند.

دلم لرزید، به خود نگریستم من چه کرده‌ام؛ جز سکون در تاریکی کاری نکرده‌ام؛ مگر نه این‌که در کتب آسمانی به ما گفته شده است؛ حرکت کن؛ چرا غم و ناامیدی را به دل راه دهیم؟ نام *غم* در ذهنم موج می‌زد که ناگه شعر مولانا را به خاطر آوردم: حلقه غین تو تنگ، میمت از آن تنگ‌تر، تَنگِ متاعِ تو را، عشق خریدار نیست. این بیت برای غم سروده شده بود. چندین بار حرکت کرده بودم؛ ولی سر از ناکجا آباد درآورده بودم. غم زده از همه جا،روزی آنی؛ همسرم، مرا به یک دورهمی که دعوت شده بودیم برد، چند سالی این دورهمی برقرار بود؛ ولی من به اعماق حضور آن‌ها در کنارم آگاه نشده بودم، گذشت، تا این‌که روزی از روزهای خدا با جان و دل به میهمانی خدا در ماه رمضان شتافتم، از آن‌جا که در این میهمانی از اذان صبح تا اذان مغرب، نباید چیزی تناول می‌کردم؛ مجبور شدم مواد مخدرم را جیره بندی کنم، آخ، که با این جیره‌بندی، چقدر مشتاق‌تر به استقبال افطار می‌رفتم.

حالم خوب بود خماری نداشتم، انگیزه‌ام افزون یافت، در آن حین همچُنان، دوباره به دورهمی دعوت شدیم. اساتید موضوع را مو شکافانه‌تر بیان کردند و من بیشتر به تعمق و تفکر فرو رفتم! آری؛ گویی راه گشایش یافته بود و من بی‌خبر از لطف قدرت مطلق و اساتیدم از خواب غفلت برخواستم و ناخواسته در کمال ناباوری زمانی، که قصدِ گرفتن این ماده را از خود نداشتم، به نقطه‌ای رسیدم که ذره ذره وجودم را به سمت پاکی و درمان سوق دادم. تا به خود آمدم، دریافتم که بعد از گذشت چند ماه به درمان رسیدم. به خود نگریستم؛ آه این منم... امید جای خود را به غم داد، مَحبت آغاز شد. آری من منتخب شده‌ام؛ برای نگهداریِ مشعل روشنایی در جاده تاریک مواد افیونی؛ برای اشخاصی که در تاریکی‌های خود غرق شده‌اند. هر چه بود با دشواری و مشقت توانستم این راه سهمگین را طی کنم تا...موفق به بنیان جمعیت احیای انسانی شدم.

نام آن را از آموزه‌هایم در کنار اساتید ماورایی‌؛ که به لطف پروردگار بر من نازل شده بودند و در حضورشان کتاب عبور از منطقه ۶۰ درجه زیر صفر را نگاشتم و برگرفته از نام این کتاب، با اشتیاق «کنگره‌۶۰» نهادم. متولد شدم و موج سواری در طغیانِ دریا را آموختم. آری من مهندس حسین دژاکام، آنقدر ادامه دادم تا در میهمانی خدا به کشف و شهود رسیدم و متد D.S.T را یافتم و به لطف پروردگار باعث رهایی هزاران نفر در زمینه مواد افیونی گردیدم. پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگریست. مهندس دژاکام؛ مصداق این شعر از حضرت حافظ است که می‌فرمایند: صفت چراغ داری، چو به خانه شب درآیی، همه خانه نور گیرد، ز فروغ روشنایی. ۱۵ آذر ماه روز بنیان کنگره۶۰ است.

من و تمام افرادی که در تاریکی بودیم و در آن شوربختی می‌لولیدیم. بر سرِ این شهر دود آلودِ زهرمار گونه، برف می بارید سپید و شاد و رقصان، دامن افشان، مهندس دژاکام هم‌چون معنای شهرتش: زاهدیست؛ این. چنین نغمه می‌خواند به گوش مردمِ افسرده: برخیزید، سُستی از جان شما دور، ارمغان آورده‌ام، پاکی، سپیدی، روشنایی، دانه‌های شادمانی، روی خوب زندگانی …، من به عنوان همسفر؛ اکنون که در این بُرهه از زندگی خود به لطف پروردگار و مهندس دژاکام و راهنمایم خانم ژیلا همانند: کرم ابریشمی بوده‌ام که پیله خود را شکافت و پروانه شد. مولانا می‌فرمایند: حیلت رها کن عاشقا؛ دیوانه شو، دیوانه شو. و اندر دل آتش درآ؛ پروانه شو، پروانه شو. روز بنیان کنگره۶۰ بر تمامی اعضای جمعیت احیای انسانی و خانم آنی‌بزرگ و خانواده محترم ایشان و همچنین شعبه صفا‌دشت مبارک و تهنیت باد.

نویسنده، ویراستار: همسفر الهام رهجوی راهنما همسفر ژیلا (عضو لژیون سردار) دبیر دوم سایت
ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر ژیلا (عضو لژیون سردار) نگهبان سایت
عکس: همسفر منیره مرزبان خبری
همسفران نمایندگی صفادشت

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .