جلسه چهاردهم از دوره هشتم کارگاههای آموزشی مجازی همسفران نمایندگی آبادان به استادی همسفر معصومه با دستور جلسه «وادی یازدهم (چشمههای جوشان و رودهای خروشان همه به بحر و اقیانوس میرسند) و تاثیر آن روی من» روز شنبه 17 آذرماه 1403آغاز به کار کرد.
سخنان استاد:
به نام خداوند بخشنده مهربان
خدا را شکر میکنم که این فرصت به من داده شد تا بتوانم از این جایگاه لذت ببرم و بهره بگیرم.
امروز میخواهیم در مورد وادی یازدهم صحبت کنیم، یکی از وادیهایی که بسیار برای من مفید بود و تاثیرات غیرقابل باوری در زندگی من داشت.
وادی یازدهم درمورد چشمههای جوشان و رود خروشان میباشد که همگی به سمت بحر و اقیانوس جاری و در حرکت هستند.
به طور کلی وادیها، راه و مسیر و چگونه زندگی کردن را به ما نشان میدهند؛ از زمانیکه من به وادیها گوش دادم و آنها را نوشتم، نسبت به اتفاقاتی که دلیل رقم خوردنشان برای من نامشخص بود، به درک رسیدم؛ مدام پرسشگر بودم که چرا آن اتفاق برای من رخ داده؛ به گونهای که انگشت اشاره به سمت دیگران میگرفتم و آنها را مقصر میدانستم؛ به یاد هم نمیآوردم که خودم آغاز کننده آن اتفاق بوده باشم؛ به فرمایش آقای مهندس؛ «من این پیراهن را بافتم و به تن خودم پوشاندم» حالا گلهمند هستم که چه کسی بافندهی این لباس بوده و به تن من کرده است!؟
بیشتر اوقات، ناخواسته و نادانسته، اعمالی از من سر زده، ما با دانایی برای خودمان مشکل بوجود نمیآوریم، بلکه نادانی در مسیر زندگی و تمام مراحل بوده است. و من فقط با اعتیاد میجنگیدم و دست به گریبان بودم.
پس از مطالعه وادیها، به این آگاهی رسیدم که خیلی از مشکلات به دست خودم ساخته شدهاند، اما در آن مواقع متوجه این موضوع نبودم. برای مثال، با افرادی به صحبت نشستم که نباید با آنها همکلام میشدم، نقطه ضعفام را عیان کردم و دیگران از آن بر علیه خودم استفاده کردند و من را حسرت به دل و پشیمان کردند؛ همچنین نسبت به اعتماد کردن و قرض دادن پول، این احساس را تجربه کردم؛ اگر چند لحظه تامل کرده بودم، به دست خودم، برای خودم، این همه مشکل به وجود نمیآوردم.
به قول آقای مهندس؛ گاهی اوقات، یک چیزهایی مد و به زندگی ما وارد میشود، اما پس از اینکه از اون مد پیروی کردیم، دچار مشکل و تناقض میشویم.
در زمان کودکی برای من سوال پیش آمد که طرحی که روی دست پدرم بود، چه هست؛ مادرم اینطور پاسخ داد که بابا زورخانه میرفت، و کسانی که به آنجا میرفتند، پهلوان خطاب میشدند و بسیار مردمدار بودند؛ سختیهایی را به جان میخریدند و یکی از نمادهای پهلوانی، همین خالکوبی بود؛ زمانیکه بزرگ شدم، اراذل در خیابان، خالکوبی داشتند و بعدها، برای همگان مد شد، روی دست و صورتشان انجام میدادند، حالا که از مد بودن خالکوبی دور میشویم؛ چیزی که نماد پهلوانی بود، به نماد اراذل و اوباش رسیده و بعد از سالیان سال این نماد نسبت به گذشته کمرنگ شده است.
خیلی وقتها کار اشتباه انجام دادیم و به خاطرش پشیمان شدیم. مهندس مثال خالکوبی را زدند، به این خاطر که به راحتی پاک نمیشود، اما من احساس میکنم وقتی وارد یک ضدارزش میشوم، میتوانم به سرعت خودم را از آن خارج کنم؛ من سالها به دست خودم وارد یک ضدارزش شدم، حتی شاید در آن زمان احساس نکردم که اشتباه است و لذت بردم اما حالا میبینم که ای داد! چه اعمالی از من سر زده و حالا یک شبه قصد دارم که از همهی آنها خارج شوم. در صورتی که هیچ کاری یک شبه بوجود نمیآید و خارج شدن از آن هم یک شبه امکانپذیر نیست.
مثال دیگر آقای مهندس این است که اگر وارد یک گروه یا فرقه مثل مافیا شویم با اینکه به سختی وارد میشویم، هر وقت احساس کنم اشتباه بوده و تصمیم به خاروج شدن از آن گروه را داشته باشیم، به راحتی خارج نمیشوم و اجازه هم داده نمیشود.
ضدارزشها آرام آرام وارد زندگی ما میشوند و به راحتی دست از سر ما بر نمیدارند. همچون یک خزنده وارد میشوند و خیلی سخت جدا میشوند. وقتی بخواهی ضدارزش را از خودت دور کنی، بسیار دشوار است.
در فیلمها تماشا میکردیم که وقتی فردی در پروسه ترک اعتیاد است، او را به جایی میبرند و به تخت بسته میشود، بعد از چند روز که از آنجا خارج میشود، مشغول ورزش شده و پهلوان میشود. این در ذهن خیلی از ما آدمها نقش بسته که اگر دست به چنین کار ضدارزشی بزنیم، به راحتی میتوانیم از آن عبور کنیم، پس بگذارم این لذت را بچشم. اما الان که ما در این مرحله از زندگی با این مشکل دست و پنجه نرم میکنیم، متوجه میشویم که خیلی از چیزها را، راحت به ما نشان دادند و ما را فریب دادن و متوجه شدیم ضد ارزش به این راحتی دست از سر ما بر نمیداره.
یکی از مسائلی که در کنگره برای من بسیار جالب بود، این است که از روز اول، قانونهایی را دیدم و هر چه جلوتر رفتم، یکسری از قانونها برایم سخت شدند و اصلاً عمل کردن به آنها راحت نبود؛ مثل تلفن دادن و تلفن گرفتن. همیشه درگیر این بودم که به جایی وارد شدم به نام کنگره۶۰، مسائل زیادی را به ما یاد میدهند و ما را از ضدارزشها دور میکنند، من را روبهروی خودم قرار میدهند و مشکلاتی که من برای خودم به وجود اوردم را میبینم.
اما خب چرا نباید به کسی پول قرض بدم و گرهای از کار کسی باز کنم؟
هرچه از حضورم گذشت و به امید خدا، تا جایی که بتوانم حضور داشته باشم، خیلی خوب دریافتم که قانونهایی که خدا برای ما گذاشته، قانونهایی هستند که از من مراقبت کنند؛ در کنگره هم همینطور است، قانونهایی گذاشته شده که از من معصومه مراقبت کند.
بعضی اوقات، من در چهارچوبی قرار میگیرم که برایم سخت و سنگین است، یواش یواش با تمرین آن را میپذیرم و بخاطر پایبند بودن، برایم لذتبخش و شیرین میشود.
بعضی افراد کم کم از کنگره حذف میشوند چون نمیتوانند آن چهارچوب را بپذیرند، قصد دارند تخطی بکنند از قانون و به آنها اجازهی حضور در کنگره داده نمیشود چون میتوانند پایههای کنگره را با این ضدارزشها بلرزانند، تخریب بکنند و نهایتاً آسیباش به اعضای کنگره۶۰ وارد شود
همین شماره رد و بدل نکردن، پول قرض ندادن، همدیگر را قضاوت نکردن، هر آنچه دیدیم، چشممان را ببندیم و عبور کنیم، تفکر کنیم، فقط درمورد مسائل مرتبط به کنگره۶۰ صحبت کنیم، مسائل سیاسی را وارد نکنیم، بیرون همدیگر را دیدیم، عکسالعمل خاصی نشان ندهیم، مراودههای بیرون از کنگره۶۰ را نداشته باشیم
دلیل اصلی تمام اینها را من بعد از سه سال متوجه شدم، تعادلی که بین اعضا به وجود میآید.
اگر من به فردی پول قرض دهم، مدام ذهنم درگیر است که او چه زمانی پول مرا پس میدهد، شاید نداشته باشد که برگرداند، شاید دیگر به کنگره نیاید و منم از همین بابت که پولم را پس نگرفتم، از کنگره۶۰ بدگمان شوم.
ما گروهی از افرادی هستیم که با تخریبهای زیاد دور هم جمع شدیم و همین ضدارزش که اگر انجام دهم، پا گذاشتن روی قانون است.
یکی از مسائل دیگری که خیلی خوب در وادی یازدهم درموردش صحبت شده، همین قانون کنگره۶۰ میباشد، قانون برای من معصومه، تعادل میآورد، و همین تعادل را باید یاد بگیرم که در زندگی اجرا بکنم و مشکلاتی که خودم به وجود آوردم را از بین ببرم و دیگر به وجود نیایند.
مورد دیگری که در وادی یازدهم بیان شده و من از آن غافل بودم این است که اگر بخواهم درس بخوانم، باید بها دهم، باید از خیلی از خوشیهایم بگذرم، آرزو داشتم معلم و استاد بشم، تخصصی داشته باشم و کمک کنم؛ از همین بابت از کودکی خیلی تلاش کردم و خیلی از خوشیها را از خودم گرفتم، کودکان دیگر شهربازی میرفتند، من درس میخواندم، در نتیجه دانشگاه قبول شدم
اما فکر نمیکردم که در زندگی برای چیز دیگری هم باید بها بدهم، وقتی وارد یک زندگی اجتماعی شدم فراموش کردم که باید هر چیزی که میخواهی به دست بیاوری را برایش بها پرداخت کنی، شاید دل کسی را شکستی، با عذرخواهی نمیتوانی فکر کنی که تمام شده و بها پرداخت کردی.
باید حواسم به رفتار و صحبت کردنم باشد و برای رسیدن به هر چیزی باید بهایش را پرداخت کنم.
اگر دعا کنم و بگویم خدایا این مشکل را از زندگی من حذف کن و خودم هیچ حرکتی برایش نکنم، این مشکل هیچ وقت حل نخواهد شد و من گلهمند میشوم که چرا من را دوست نداری که این مشکل را از زندگیام ببری بیرون و خودم همچنان نشستم و هیچ کاری در جهت حل شدن آن انجام نمیدهم.
وادی یازدهم خیلی زیبا آن را به من آموخت که اگر بخواهی مشکلات زندگیات حل شود و چیزی را کسب کنی، حتماً باید بهای آن کار را پرداخت بکنی.
اما بهای آن کار مشخص نیست که چه اندازه باشد یک موقع ممکن است در زمان کمتری زحمت و سختی بکشی، و آن را دریافت بکنی؛ همچنین ممکن است سالیانِ دراز طول بکشد، شاید کار ضدارزشیای انجام داده باشی و الان برای پرداخت بهای آن باید سالها تلاش بکنی تا بتوانی به آن چیزی که دل خواستهات میباشد با پرداخت بها و تلاش خودت، کسب بکنی.
خدا را هزاران بار شکر میکنم که پا در جایی گذاشتم، که میتوانم آموزش ببینم و سختیها، به لذت کسب کردن تبدیل شده است؛ یاد گرفتم که پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری است پس عجله کردن را کنار بگذارم و از مسیر لذت ببرم، خودم به مشکلات زندگیام غلبه کنم و خودم مسئول باشم و از آنچه کسب میکنم، آموزش بگیرم و بهترین استفاده و لذت را از جایی که هستم، ببرم.
نویسنده: همسفر عائده رهجوی راهنما همسفر مولود(لژیون یازدهم)
عکاس: مرزبان خبری همسفر فرحناز
ویراستار و ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر الهام(لژیون دهم)
همسفران نمایندگی اروند آبادان
- تعداد بازدید از این مطلب :
124