یازدهمین جلسه از دوره هفتم لژیون سردار، ویژه خانمهای مسافر و همسفر نمایندگی یاس، با استادی همسفر سپیده، نگهبانی راهنما مسافر مهری و دبیری مسافر کبری، با دستور جلسه «وادی پنجم و تأثیر آن روی من» روز شنبه ۲۳ تیرماه ۱۴۰۳ رأس ساعت ۱۰:۰۰ آغاز به کار نمود.
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان سپیده هستم یک همسفر
خدا را شکر میکنم و از راهنمایم خانم مهری بینهایت سپاسگزارم که استادی امروز لژیون سردار را به بنده محول کردند و همیشه بهعنوان یک الگو و یک راهبلد، در کنارم بوده و هستند. از ایجنت محترم و مرزبانان تلاشگر هم قدردانی میکنم.
دیشب فکر میکردم که در مورد وادی پنجم چه بگویم؟ تمامی افکارم حول محور گذشته میچرخید، زمانی که یک مادر مصرفکننده داشتم و این که نهتنها برایم «مادر» نمیشد، بلکه خلأ بزرگی را در عمق زندگیام به وجود آورده بود. بارها گفتهام که برای درمان مادرم و سلامت او حاضر بودم هر بهایی را پرداخت کنم تا به دستش آورم، آرزو داشتم یک روز مادرم بخندد، حالش خوب باشد و من بهراستی حس کنم که یک مادر به معنای واقعی دارم.
امروز آن خواستههایم جامه عمل پوشیدند، آن اتفاق رخ داد، مادرم به درمان رسید و از تعادل لازم برخوردار شد و من بهکرات شاهد خندیدنهای ازتهدل او هستم بهطوریکه با یک موزیک و یا یک آهنگ، آن چنان به وجد میآید که شادی عمیق او را ازتهدل، احساس میکنم، و اینکه خودِ من از کنگره چه دستاوردهایی را کسب نمودم، در واژه و در بیان نمیگنجند.
من دارای یک تیپ شخصیتی خاصی بودم و به مادرم وابستگی زیاد دارم و هر وقت که استاد جلسه میشوم، فقط به این حال خوب و این رشد و تکامل که کنگره به من ارزانی داشت، فکر میکنم و از اعماق وجودم شاکر خداوند و آموزشهای کنگره هستم.
من که اکنون روی این صندلیها نشستهام، برای کسب حال خوب و یادگیری مهارتهای زندگی، راههای زیاد و متفاوتی را طی کردهام، اما یک جایی متوجه شدم که اشتباه رفتهام و مجدداً برگشتم. اکنون آموزش میبینم که در این مسیر سبز حرکت کنم و اگر این آموزشها نباشد، من بهگونهای طرد خواهم شد، حواسم پرت میشود و یادم میرود که کجا بودم و چه زندگی آشفتهای داشتم.
از آقای مهندس بسیار سپاسگزارم که این فضای آموزشی را مهیا کرده و این فرصت را در اختیار ما نهادند تا علم چگونه زیستن را بیاموزیم و مهارتهای درست زندگیکردن را به دست آوریم. در لژیون رهاکردن را یاد گرفتم، پساندازکردن را آموختم. به نظر من اگر کسی بخواهد یک زندگی آرام و بدون اضطرابی داشته باشد، باید وادی پنجم را اجرا کند، حتی اگر فردی پول هم نداشته باشد، میتواند احساس خوشبختی کند البته اگر بتواند جهان ذهنی خود را آرام کند.
من دارای یک جهان ذهنیِ کاملاً آشفتهای بودم، از فرداهایی که نیامده بود، ترس داشتم و این ترسها باعث میشد تمام لحظههای خوب زندگی را از دست بدهم و هرگز لحظهها را نبینم.جناب مهندس در بیانات اخیر خود فرمودند: حیات، خودش یک معجزه است، همین که صبح چشمباز میکنیم، خودش بزرگترین معجزه است و اگر شاهد لحظهها نباشیم، آنها را از دست میدهیم چرا که این لحظه دیگر اتفاق نمیافتد.
من تا زمانی که ذهن آشفته و شلوغی دارم، هرگز قادر به درک این لحظات نخواهم بود. ما در کنگره برای آرامکردن ذهن، آموزش گرفته و تمرین میکنیم. من سعی میکنم تجسس، غیبت، قضاوت و فضولی نکنم. بهطورکلی حرکت در مسیر ضدارزشها، باعث سلب آرامش و آسایش میگردد و مرا از خودم دور و دورتر میکند.
چندی پیش درگیر مشکلاتی بودم و به قول خانم میترا، ما یک عهد و پیمانی را بستهایم، اما انگار سرمان به جایی خورده و همه چیز را فراموش کردهایم، من فراموش کردهام که در ابعاد گذشته زندگی، چه افعالی را مرتکب شدهام، الان در مرحلهای هستم که یک مقدار آگاهی کسب نمودهام و بابت اشتباهاتم درگذشته که از روی جهل و نادانی بوده، استغفار میکنم و سعیام این است که ارزشها را جایگزین ضدارزشها کنم و در مسیر این زندگی بذر نیکو بکارم.
گاهی بیاختیار به گریه میافتم و دلیل گریهام را نمیدانم، و تصویر افرادی در ذهنم پدیدار میشود که شاید سالهاست آنها را ندیدهام. وقتی که توبه میکنم و مسیرم را تغییر میدهم، میدانم که باید بازگشت کنم، یعنی همان اندازه که پیش رفتهام حالا باید در جهت عکس آن حرکت نمایم و صبور باشم، احساس میکنم چشمهایم بازتر شده است.
در این آموزشها من با مقوله «پسانداز» آشنا شدم. اما اکنون آن را به مرحله اجرا درمیآورم، یادم میآید اولین پولی که به دستم رسید، با وجود نیازهای موجود، دو عدد سکه پارسیان خریداری کردم و این اولین قدم و اولین بذری بود که در وادی پسانداز با دست خود کاشتم.
سخنی که جناب مهندس فرمودند و من به آن ایمان کامل دارم، اینکه: کِشت امروزِ تو، برداشت فردا و فرداهایت را تعیین میکند، اینکه من فقط در ذهن خود تصور کنم و یا بگویم که میخواهم پهلوان شوم، این فقط در حد یک فکر است، باید قدمی بردارم، تلاش کنم و این فکر را از قوه به فعل تبدیل کنم.من دارم مدیریت میکنم، زیرساختهایی برای عادتهای ریز، به وجود میآورم، قناعت میکنم، از ولخرجیهای بیمورد و غیرضروری خودداری میکنم و اگر به همین منوال پیش بروم، سال دیگر در لژیون سردار، قطعاً تعهد خود را یک جا پرداخت خواهم نمود، حتی میتوانم برای دنوری، یک جا کارت بکِشم. وادی پنجم یک مرحله عملیاتی است، باید آنچه را در تفکر خودساختهام، آرامآرام، به مرحله اجرا در آورم.
امیدوارم با کمک خداوند و تلاش خدمتگزاران، درب کنگره همیشه باز باشد تا بتوانیم آموزش ببینیم و رؤیاهای ساخته ذهن را، معقولانه به مرحله اجرا در آوریم، چیزی که سخت است؛ اما میشود. در یک قسمت از وادی پنجم، توکل، تسلیم و رضا، عنوان شده است، درست است توکل بر خداوند خوب و زیباست اما تسلیم به معنای واقعی، «مرد میدان» میخواهد.
به قول آقای مهندس، زندگی آنقدرها هم که ما فکر میکنیم سخت نیست، اگر نشد، خب نشود... بگذر تا راحت بگذرد و این همان تسلیم است که من تلاش لازم را انجام بدهم و به خداوند بسپارم تا فرمانش برسد. ممنونم که به صحبتهای من گوش کردید.
تایپ: مسافر کبری، لژیون هشتم - نمایندگی یاس
ویرایش: مسافر نگین، لژیون هجدهم - نمایندگی یاس
بازبینی و ارسال: همسفر فاطمه
- تعداد بازدید از این مطلب :
158