استاد امین در ابتدای صحبتشان فرمودند: راجع به دستور جلسه زیاد صحبت نمیکنم؛ چون هنوز خودم ۵، ۶ کیلو اضافه وزن دارم؛ البته تجربه کاهش وزن در دوران دبیرستان و دانشگاه دارم، منتها به روش و متد درست آقای مهندس نبوده است؛ ولی خوشحالم که این اتفاق افتاده و این شرایط دارد به وجود میآید؛ چون واقعاً من خودم هیچ آدمی را ندیدم که ۳۰ کیلو اضافه وزن داشته باشد و ۹۰ سال هم عمرش باشد؛ اصلاً ناخودآگاه آدمهایی که ۳۰، ۴۰ کیلو اضافه وزن دارند به سن ۶۰ که میرسند آدم منتظر است که آگهی فوتشان را بدهند؛ چون هر یک کیلو اضافه وزن تقریباً یک سال سن را بالا میبرد. یک انسان ۶۰ساله که ۳۰ کیلو اضافه وزن دارد عملاً از نظر توانایی و حرکت مانند یک انسان ۹۰ساله میماند. با مهدی، باغبان هیدج که آدم درشت هیکلی است، صحبت میکردم، میگفت: من قبلاً از درخت گردو به راحتی بالا میرفتم ولی از زمانی که ۶ کیلو اضافه وزن آوردم دیگر نتوانستم از درخت بالا بروم. همین ۶ تا ۷ کیلو اضافه وزن باعث میشود یکسری از تواناییهای انسان حذف شود. حالا اگر این قضیه ۲۰ کیلو تا ۳۰ کیلو بشود، چه مقدار از قابلیتهای انسان پایین میآید؟ و این یک توهمی در انسان ایجاد میکند؛ مثلاً توهم پیری.
سیگار نیز همین کار را انجام میدهد و شخصی که سیگار مصرف میکند سیستم ایمنی بدنش اُفت پیدا میکند، آن هم دقیقاً سن را پایین میآورد و اکثر افرادی که سیگار مصرف میکنند در حدود سن ۵۵ تا ۶۰سالگی سکته میکنند و از بین میروند. در یکسری از کشورهایی که سیگار، الکل و اضافه وزن دارند عمر میانگین ۴۵ تا ۵۰ سال است و اینها مطالبی است که در کنگره به آن توجه میشود و ما داریم یاد میگیریم که از آنها استفاده کنیم و زندگی بهتری داشته باشیم.
داستان حضرت موسی را که در جلسه قبل گفته بودم از جهاتی خیلی شبیه داستان خود ماست؛ چون فرعون، بنیاسرائیل را به بردگی کشیده بود و کاملاً به آنها سلطه داشت و تقریباً هر فرمانی که داشت میتوانست روی آنها اجرا کند؛ اما فرامینش شر بود خیر نبود. نکته تشابه آن این است که آنجا فرعون بود که این سلطه را داشت؛ اما اینجا برای ما تاریکی و بردگی، اعتیاد و مواد مخدر است که اعتیاد و مواد، نقش فرعون را بازی میکند و ما خودمان نقش بنیاسرائیل را بازی میکنیم که میخواهیم خودمان از این مسئله عبور کنیم و بیرون بیاییم.
یک مسئله مهم دیگر که در داستان وجود داشت، خواستههای نفس است. هر داستانی یک شکوه، اوج و فرودی دارد که اگر به داستان دقت کنیم میبینیم کجا قهرمان به وجود میآید، کجا یک قهرمان ظهور پیدا میکند و کجا یک قهرمان رشد میکند آنجایی که یک قهرمان توانسته یک فداکاری انجام بدهد و از خواسته مهم خودش عبور کند؛ مثلاً جان خودش را به خطر بیندازد یا انسانهای دیگر را نجات بدهد، آنجا آن داستان شکل میگیرد؛ پس قدرت اصلی در این داستان خواستهها است.
ما دو الگو برای رسیدن به خواستههایمان داریم؛ الگوی فرعون را مطرح میکند که میگوید: وقتی خواستهای دارم باید به هر قیمتی و به هر شکلی به آن برسم. مهم نیست ده نفر یا هزار نفر کشته شوند، مهم این است که من به خواستهی خود برسم و زمانی که به خواسته خودم و به لذت و قدرت برسم، روزبهروز قویتر و نیرومندتر میشوم. در خود داستان خواستهی خداوند را قرار میدهد و اینکه خداوند هم خواستهای دارد. خداوند جهان را آفریده و یک نقشهای برای آن دارد و باید کسانی باشند که این نقشه را اجرا کنند مانند: اولیا، پیامبران، بزرگان، معلمان و... الگوی خداوند هم مطرح میشود که میخواهد یک قومی را نجات دهد و یکسری آموزشها را توسط حضرت موسی به انسان انتقال بدهد. روش خداوند اینگونه بوده که با کمترین کنش این کار را انجام دهد. حتی در داستان، مادر حضرت موسی که فرزندش را به دنیا آورد خداوند نقشهای را ترسیم میکند که این نوزاد پس از چند ساعت نزد مادرش برگردد و حضرت موسی در کنار مادرش بزرگ شود، مادر از فرزندش جدا نشود و آسیب نبیند و فرزند هم همینطور، رشد کند تا بتواند آن برنامهها را اجرا کند و این روش خداوند است که به ما میگوید: ما به عنوان انسانی که خواسته داریم و میخواهیم به خواستهمان برسیم، ببینیم به کدام یک از این روشها نزدیکتر هستیم. آیا زمانی که میخواهیم خواستهمان اجرا بشود کلی تخریب پشت سرمان به وجود میآوریم تا آن اتفاق بیفتد یا نه، به گونهای عمل میکنیم که حق کسی ضایع نشود و کسی آسیب نبیند یا کسی از مسیر زندگی خارج نشود. این نکته مهمی است که میگوید: شما وقتی بخواهید قانون را هم اجرا بکنید، قانون خیلی مهم است و ما نمیتوانیم بدون قانون دوام بیاوریم؛ اما میگوید: از چه روشی استفاده میکنید؟ از روش فرعون استفاده میکنید یا از روش خداوند. البته خداوند قدرت مطلق و بیعیب و نقص است، ما سعی میکنیم شبیه او شویم و خودمان را به استاندارد او نزدیک بکنیم، اینکه میگوید: از کدام روش استفاده میکنید به ما میگوید: شما چه کسی هستید؛ اگر شما برای اجرای خواستهات هر کاری انجام میدهید و هر تخریبی را به وجود میآورید به نیروی شیطانی نزدیک هستید و ناخودآگاه روشمان، روش منفی است؛ ولی اگر با کمترین کنش و تخریب عمل میکنید شما به خداوند و نیروهای الهی نزدیک هستید؛ پس رسیدن به خواستهها سر جای خودش اما روش رسیدن به خواستهها بسیار مهم و اساسی است، اگر کسی بتواند این کار را انجام دهد به آرامش و خواسته خود میرسد؛ ولی در عین حال عوارض ندارد؛ شما یک قرصی میخورید سردردتان خوب شود و خواسته درستی هم است؛ ولی یک قرصی استفاده میکنید که ۵۰ مریضی دیگر هم میگیرید تا یک مریضی خوب بشود. این روش، روش فرعون است که همه را داغون و نابود میکند که مثلاً سر جای خودش بماند.
در ادامه داستان، خداوند به فرعون فرصت میدهد و به حضرت موسی میگوید: برو به فرعون بگو تبهکار است، اینجا از واژه تبهکار استفاده میکند؛ یعنی کسی که برای رسیدن به خواستهاش از هر روشی استفاده میکند، تبهکار است و تباهی و خرابی به وجود میآورد. چه چیزی باعث میشود که فرعون از این روش استفاده کند؟ تکبر او. اینکه فکر میکند از همه بهتر و مهمتر است و خدای آنهاست؛ پس تکبر بایستی به عنوان شرطی در وجود انسان باشد تا بیاید از این متد غلط استفاده کند. برای اینکه از این قضیه بگذرد باید آن تکبر از بین برود و بگوید: من هم یک انسان هستم مثل بقیه انسانها؛ مثلاً حضرت رسول خودش را مانند بقیه انسانها میداند ولی فرعون خودش را کاملاً متمایز و متفاوت از انسانها میدانست.
در ادامه خداوند به حضرت موسی میگوید: برو با زبان خوش با او صحبت کن، از نرمی بگو؛ یعنی باز هم میخواهد به فرعون فرصت بدهد که دوباره برگردد و این به خاطر رحمان بودن خداوند است تا هم فرعون رستگار شود و هم قوم موسی نجات پیدا کند. در اینجا معجزههای موسی را میآورد. فرعون میگوید: از کجا معلوم است که تو راست میگویی؟ موسی میگوید: معجزه دارم و معجزهاش را نشان میدهد و با اینکه معجزهاش را نشان میدهد ولی جنسخرابی فرعون باز شروع میشود چون فاسد شده بوده و به حضرت موسی میگوید: تو در این سالها جادو یاد گرفتهای و میخواهی با جادو حکومت من را از دستم در بیاوری! فرعون میگوید: من هم جادوگران خود را میآورم تا با تو مسابقه بدهند و تو را شکست بدهند. موسی قبول میکند و فرعون یک روزی را مشخص میکند که همه مردم هم حضور داشته باشند. همه جادوگران میآیند، شروع میکنند و اتفاقاتی رخ میدهد. اینجا مسئله جادو را مطرح میکند. جادو در داستانهای کلامالله مطرح شده است؛ یعنی یک چیزی وجود دارد اینکه بگوییم جادو اصلاً وجود ندارد نه، چنین چیزی نیست و جادو وجود دارد؛ چون نیروهای منفی و شیطانی وجود دارند و اتفاقاً یکی از روشهای نیروهای منفی برای اینکه کارشان را پیش ببرند این است که شما فکر کنید اصلاً وجود ندارند و شما مطمئن هستید که وجود ندارند و آنها را نادیده گرفتهاید؛ وقتی نادیده گرفتهاید میتواند کارش را انجام دهد و به پیش ببرد. ولی جادو روی چه چیزی اثر میکند؟ جادو روی القا اثر میکند؛ یعنی خودش کاری را مستقیم انجام نمیدهد و روی ذهن انسان القا میکند. نیروهای منفی مدام در گوش انسان میخوانند که فلانی، فلان کار را انجام داد و شما کمکم فکر میکنید که فلانی آدم بدی است، میروید با او دعوا میکنید، چاقو میخورید و کشته میشوید؛ یعنی خودش نمیآید چاقو را به شما بزند، شما را آماده میکند برای اینکه وارد افکار منفی و دنیای منفی بشوید. البته در کلامالله هم گفته میشود که جادو به انسان اثر نمیکند مگر اینکه به اذن الهی باشد که آن هم فلسفه و حکمت خودش را دارد؛ یعنی اینکه انجام میشود تا انسان خلوص پیدا کند، تا انسان خوبی را انتخاب کند که آن هم یک مکانیزمی دارد که اگر انسان در صراط مستقیم حرکت کند دیگر اثری ندارد، کمکم از آن القا فاصله میگیرد و جذب القاهای مثبت میشود ولی جادو قدرتمند است، وجود دارد و یک کارهایی با آن انجام میشود؛ پس آنها از نیروهای اهریمنی و شیطانی استفاده میکنند و کارهای واقعی انجام میدهند.
حضرت موسی هم عصایش را میاندازد و تمام جادوها نابود میشود که باز فرعون دبه میکند و میگوید: تو استاد اینها هستی و به آنها آموزش دادهای، شرطبندی کردهای که من به فرعون میگویم، شما هم بیایید و شکست بخورید تا حکومت فرعون را از دستش در بیاوریم بعد به آنها میگوید: شماها را میکُشم. جادوگران هم چون این کاره بودند متوجه بودند که اصلاً این یک قدرت و نیرویی مافوق جادو است. جادوگران ایمان میآورند ولی باز فرعون ایمان نمیآورد. آنها که یک عمر خرابکاری میکردند، رستگار میشوند ولی فرعون رستگار نمیشود؛ چون نمیتوانست از خواسته خودش بگذرد؛ چون اگر میخواست که قبول کند باید از خواستهاش میگذشت، دیگر قدرت فرعون را نداشت و جایگاه خدایی خود را از دست میداد؛ بنابراین قبول نمیکند و داستان میرود به عذابهایی که خداوند نازل میکند؛ بالاخره خداوند فرمان میدهد که شما بروید، از اینجا فاصله بگیرید که فرعون آنها را دنبال میکند و از دریا عبور میکنند. داستانهای قرآنی واقعی هستند؛ یعنی برای خداوند اینکه دریا شکافته شود، کاری ندارد، چنین چیزی میتواند اتفاق بیفتد و قطعاً هم اتفاق افتاده است. همه اینها یک مفهوم صور پنهان هم دارد؛ یعنی دریا که شکافته میشود، قوم موسی از دریا عبور میکنند بعد فرعون که عبور میکند دریا بسته میشود و فرعون در دریا غرق میشود. این میتواند مفاهیم دیگری هم داشته باشد؛ چون داستان حضرت موسی اتفاق افتاده ولی این داستان در زندگیهای ما جاری است.
داستان دریا میتواند دریای علم هم باشد که حضرت موسی دریای علم را میشکافد و وقتی علم شکافته میشود آن دانشی که به وجود میآید باعث میشود انسانها و کسانی که در اسارت هستند به واسطه آن دانشی که کسب میکنند از اسارت آزاد شوند. در داستان وقتی نگاه میکنید تا قبل از شکافته شدن دریا، قوم بنیاسرائیل در اختیار و اسارت فرعون بودند ولی بعد از شکافته شدن دریا قوم بنیاسرائیل آزاد میشوند؛ پس اگر به مسئله خودمان توجه کنیم و حضرت موسی را در سطح بالا و داستان خودمان را در سطح پایینتری در نظر بگیریم بعد از اینکه علم اعتیاد شکافته شد، قوم معتادان از اعتیاد خارج شدند و از دست اعتیاد نجات پیدا کردند ولی کسانی که روشهای نادرست درمان را انجام میدادند، در دریای علم غرق شدند و از بین رفتند. این عبوری بود که اتفاق افتاد؛ پس شکافته شدن دریا میتواند این مفاهیم را داشته باشد. اصلاً اگر علم باشد انسان میتواند از بند آزاد بشود و از بیماریهای مختلف نجات پیدا کند، اگر دانش باشد میتواند این رهایی اتفاق بیفتد ولی صور پنهانش هم اتفاق افتاده است به واسطه دانشی که حضرت موسی به قومش انتقال داد؛ چون اینطور نبوده است که مدام حضرت موسی با فرعون بحث کند، دوباره در خانهاش استراحت کند و دوباره با فرعون بحث کند نه، به قومش هم در تمام سال آموزش داده است؛ یعنی آنها داشتند علم و دانش را هم کسب میکردند و به واسطه دانشی که کسب کردند، حسشان عوض شد، از اسارت عبور کردند و خارج شدند اما فرعون نپذیرفت و غرق شد.
حالا داستان وارد مرحله دومش میشود بعد از نجات بنی اسرائیل، مرحله دوم این است که الان یک قومی هستند که از تاریکی آزاد شدند، میخواهند برای خودشان زندگی تشکیل دهند و مثل یک انسان آزاد زندگی کنند. حضرت موسی میرود تا فرامین را برای زندگی کردن آنها بیاورد که زمان آن ۳۰ روز بوده ولی ۴۰ روز طول میکشد و در این فاصلهای که حضرت موسی میرود و ۱۰ روز اضافهتر میشود، یک شخصیتی در داستان به نام سامری است که این سامری کارش این است که آنها را دوباره به تاریکی برگرداند و بعد از اینکه موسی دیر میکند، شروع به نفوذ کردن در آنها میکند و باز روی خواستهها میرود و خواستهها را برانگیخته میکند و به آنها میگوید: حضرت موسی، شما را رها کرده و معلوم نیست کجا رفته است و شروع به آیه یأس خواندن میکند و آنجا قومش کمکم به دنبال خواستههایشان رفتند. زمانی که حضرت موسی برمیگردد تعجب میکند، عصبانی میشود و به برادرش هارون اعتراض میکند که مگر تو اینجا نبودی که اینها اینجوری شدند؟ میخواهد بگوید: وقتی انسانها انتخابی میکنند و میخواهند به سمت تاریکی بروند حتی هارون هم که پیامبر است و آنجا بوده، نمیتواند کاری انجام دهد و انتخابشان آزاد است. بعد اینجا وارد فاز دومشان میشوند؛ یعنی دوباره میخواهند برگردند و شبیه فرعون بشوند یعنی فقط به خواستههایشان برسند که حرکت میکنند و سالها در بیابانها آواره بودند. حضرت موسی سعی میکند آنها را به مسیر درست برگرداند که متأسفانه اکثرشان به مسیر درست برنمیگردند و روش غلط را انتخاب میکنند ولی یک عده از آنها انسانهای خوب، عالم و دانایی بودند که برمیگردند. خداوند به حضرت موسی میگوید: موسی چه شد که تو رشد کردی و به اینجا رسیدی ولی قومت وضعشان خراب شد؟ حضرت موسی پاسخ میدهد: من به دنبال تو شتافتم ولی آنها به دنبال من. اینجا منظورش پیروی نیست، منظورش این بود که من دنبال این بودم که فرامین تو را اجرا کنم و از طریق تو رستگار شوم ولی آنها میخواستند خودشان را به من نزدیک کنند، امتیاز بگیرند، به خواستههایشان برسند و از این نزدیک بودن از یکسری مزایایی برخوردار شوند؛ بنابراین آنها گمراه شدند و من رستگار شدم. اینجا باز یک نکتهای را به ما انتقال میدهد که میگوید: عزت و بزرگی نزد قدرت مطلق، خداوند است؛ اگر شما بخواهید باید فرامین او را اجرا کنید. اگر نزدیک شدن از روی دوست داشتن و محبت باشد، اشکالی ندارد خیلی هم خوب و عالی است ولی اگر نزدیک شدن به خاطر این است که انسان به یکسری از مزایای خودش برسد، آنموقع سقوط و گمراهی است؛ تا آن موقعی که میخواهد آن خواستهاش برآورده شود پابرجاست، به محض اینکه ۲ تا ۳ خواستهاش برآورده نشد، رهایش میکند و خودش را به یک فرد دیگری نزدیک میکند تا او بتواند خواستههایش را اجابت کند و اینجا گمراهی و تاریکی اتفاق میافتد.
داستان حضرت موسی در قرآن زیاد تکرار میشود؛ چون مسئله بنیادی و مهم است. بعدها قضیه حضرت موسی ادامه پیدا میکند و این مرام در آنها به وجود میآید؛ خداوند به قوم بنیاسرائیل میگوید: بعد از موسی، هر کسی را برای هدایت قوم شما فرستادیم تا موقعی که خواستههای شما را اجابت کرد، به او احترام گذاشتید و مشکلی نبود، آن موقع که یک چیزی گفت که با خواسته شما همسو نبود یا او را کشتید یا طردش کردید و یک برچسبی به او زدید و او را از شهر بیرون انداختید؛ اینطوری شد که شما گمراه شدید؛ پس ببینید یک قومی در تاریکی و سختی بوده است و خداوند به واسطه حضرت موسی، معلمین و افراد دیگری که همیشه در همه نقاط جهان هستند، میآید و آنها را از شرایط بد خارجشان میکند و به واسطه دانش و راهی که به آنها میدهد، آنها را نجات میدهد. زمانی که نجات پیدا کردند حالا وارد فاز دوم میشوند ولی آنهایی که باز میخواهند به خواستههای خودشان به هر شکل و هر قیمتی برسند، وارد جهان تاریکی میشوند؛ پس این چرخه مدام اتفاق افتاده است. سختیهایی که قوم بنیاسرائیل در سالهای سال، شاید ۱۰۰ سال بوده است نمیدانم، در اسارت فرعون بودهاند به واسطه آن سختیها، خداوند میگوید: میخواهم زمین را که بندگان من به آنها ظلم شده به ارث ببرند؛ یعنی میخواهم به آنها خوبی کنم، میخواهم به آنها دانش، توانایی و قدرت بدهم؛ چون سالهای سال محروم و در سختی بودند اما مرحله دوم که از تاریکی نجاتشان میدهد دیگر باز انتخاب خودشان است که آیا مسیر درست را انتخاب کنند یا دوباره به راه اول خود بروند و چیزی شبیه فرعون شوند بعد دوباره آواره شوند و میگوید: به واسطه ظلم و کارهایی که کردید ۴۰ سال، مدت زیادی، آواره شدند و از خیلی از چیزهایی که برای دیگران حلال بود برای شما حرام شد؛ چون از حد گذشتید و از قاعده خارج شدید.
همه اینها برای ما درس است که وقتی از جهان اعتیاد و تاریکی خارج و وارد روشنایی میشویم، در مرحله دوم که به مراتب هم سخت و هم سهل است و مبارزه و تلاش ادامه دارد؛ بایستی انسان این مرحله را با تلاش و دانایی تکمیل کند، اگر از بندی که آزاد شدهای، سرخوش و سرمست شوی و دنبال خیلی از چیزهایی که میخواهی بروی، دوباره به شکل دیگری به جهان تاریکی برمیگردی و دوباره همان چرخه تکرار میشود. داستانها و خروج انسان از تاریکی و دوباره برگشتنش به تاریکی همیشه جاری هست و اینطور نیست که بگوییم من رها شدم، همه چیز را میدانم و در شرایط خوبی قرار دارم؛ اینطوری نیست تا زمانی که رکاب بزنی به حرکت خود ادامه میدهی اما این در ادامه با لذت همراه میشود؛ یعنی انسان میگوید: خیلی سخت است. میگوید: نه، اگر درست حرکت کنی به جایی میرسی که دیگر برایت سخت نیست؛ باید زحمت و تلاش کنی و حواست جمع باشد ولی دیگر این سخت و طاقتفرسا نیست؛ مثل داستان هیزمشکنی که آقای مهندس آموزش دادند؛ یک استادی بود و فردی آمده بود تا او را ببیند که به جنگل میرود و استاد را که در حال شکستن هیزم بوده است را پیدا میکند و به استاد میگوید: الان شغلت چیست؟ استاد پاسخ میدهد: هیزمشکن هستم. سوال میکند: ۳۰ سال پیش که استاد نبودی، آن موقع شغلت چه بود؟ استاد جواب میدهد: آن موقع هم هیزم میشکستم. آن شخص میگوید: الان چه فرقی کرد! تو که این همه مقام گرفتی و تو را میشناسند، چرا الان هیزم میشکنی؟ استاد میگوید: فرق آن این است که آن موقع هیزم را با زور میشکستم ولی الان هیزم را به راحتی میشکنم؛ یعنی به جایی میرسد که آن تلاشها برای انسان دشوار و سخت نیست و دیگر لذتبخش میشود ولی به شرط اینکه از این مراحل عبور کند و به آن نقطه برسد؛ پس داستان فرعون که راجع به خواستهها صحبت میکند و خواستهها مهم هستند، در قرآن بسیار تکرار میشود.
تایپ: همسفر فرزانه رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون دوم)
ویرایش: همسفر سمیه و همسفر باران رهجوی راهنما همسفر زینب (لژیون دوم)
ارسال: همسفر افسانه رهجوی راهنما همسفر فهیمه (لژیون سوم)
همسفران نمایندگی وکیلی یزد
- تعداد بازدید از این مطلب :
100