English Version
English

یکی از مواردی که نمی‌گذارد انسان تفکر و تعقل کند قضاوت کردن است

یکی از مواردی که نمی‌گذارد انسان تفکر و تعقل کند قضاوت کردن است

جلسه یازدهم از دوره سی‌ و پنجم سری کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگره۶۰ نمایندگی شیخ‌بهایی اصفهان‌ با استادی راهنما محمدرضا نیلچیان، نگهبانی مسافر حسین و دبیری مسافر حسین با دستور جلسه «قضاوت و جهالت» پنجشنبه ۱۴ تیرماه ۱۴۰۳ ساعت ۱۶ آغاز به کار کرد.

سخنان استاد:

سلام دوستان محمدرضا هستم یک‌ مسافر
خداوند را شاکرم که اجازه داد یک‌بار دیگر در این جایگاه باشم تا بتوانم آموزش ببینم و خدمت کنم.
از نگهبان عزیز تشکر می‌کنم که این اجازه را به من دادند، از موسی عزیز که امروز جشن آزادمردیش را شاهد هستیم و من توفیق دارم به‌ عنوان راهنمای سفر دومش در خدمت شما عزیزان باشم تشکر می‌کنم و به جای خودش در رابطه با این خانواده‌ی کنگره‌ای هم، صحبت خواهم کرد.
طبق روال در کنگره شصت پنجشنبه‌ها دو دستور جلسه داریم، دستور جلسه‌ی اول «قضاوت و جهالت» است و دستور جلسه دوم تولد است، در خصوص دستور جلسه اول تقریبا یک هفته صحبت شده است و همه کار کردند و حالا من هم برداشت خودم را در این چند سالی که در کنگره بودم و آموزش دیدم می‌گویم امیدوارم که تاثیرگزار باشد، دستور جلسه از دو کلمه‌ی قضاوت و جهالت تشکیل شده است قضاوت یعنی حکم کردن بین دو چیز، یا بین دو نفر که حقانیت یک نفر را می تواند اثبات بکند و در کنارش جهالت آمده که عدم شناخت و عدم آگاهی را می‌رساند می‌خواهم این دستور جلسه را در قالب درمان اعتیاد بیاورم، خیلی وقت‌ها من مسافر، من مصرف کننده که در دنیای تاریک اعتیاد قرار گرفتم در درون خودم، خودم را هم قضاوت می‌کردم و قضاوت‌هایم حتما اشتباه بوده است و قضاوت‌های من مبنایش ترس یا ناامیدی بوده است و بدلیل شناختی که نسبت به خودم و صور پنهان خودم نداشتم و به دلیل عدم شناخت نسبت به نیروهای عظیمی که آقای مهندس در وادی دوم می‌گویند مانند قله‌های آتشفشان در من وجود دارند خودم، خودم را به اشتباه قضاوت می‌کردم و می‌گفتم که من نمی‌توانم خوب بشوم، من محکومم به اینکه مصرف کننده باشم، من در خانواده سطح پایینی به دنیا آمدم، شانس با من یار نیست، یا بلعکس، ممکن بود خودم را خیلی بالاتر از بقیه بدانم و بگویم که من هیچ‌وقت اعتیاد پیدا نمی‌کنم، این قضاوت‌هایی بود که در درون خودم نسبت به خودم انجام می‌دادم بر مبنای جهالتی که داشتم، و همین امر باعث می‌شد که انسان بیشتر در دنیای تاریکی‌ها فرو برود.
در سی دی چراغ آقای مهندس می‌گویند هر کس یک چراغی در دست چپ دارد و کلیدهای متعددی در دست راست دارد با این چراغ باید بگردد و قفل‌های زندگی را یکی یکی پیدا کند و بازشان کند و هیچ‌ موقع هم نباید تک بُعدی باشد و به روی یک موضوع زوم کند چون مشکلات متعدد همیشه وجود دارند و یکی از مواردی که باعث شود من نتوانم از آن چراغی که در اختیار من قرار گرفته استفاده کنم و نتوانم قفل‌ها را یکی یکی با کلیدها باز کنم همین قضاوت‌های بی‌جاست. باز هم اشاره می‌کنم به سی دی چراغ چون اولش برای من خیلی جالب بود که در آن گفته شده هر شخصی که می‌خواهد کاری انجام بدهد اول باید تفکر کند بعد باید قدرت فیزیکی داشته باشد تا بتواند  آن کاری که می‌خواهد انجام بدهد دسترسی پیدا کند، چه چیزی تفکر و تعقل انسان را می‌گیرد؟ شاید یکی از مواردی که نمی‌گذارد انسان تفکر و تعقل کند همین قضاوت بیجا براساس عدم شناختی که دارد باشد.
ما در کنگره شصت یک تشکیلات تحقیقاتی مستقل هستیم مثل یک گروه کَر، که هر کس باید کار خودش را انجام دهد، راهنمای تازه وارد باید کار خودش را انجام دهد، راهنمای درمان اعتیاد کار خودش را انجام دهد، نگهبان جلسه باید کار خودش را انجام دهد، در شعبه‌ی ما همسفران آقا و همسفران خانم هر گروه مستقل کار خودشان را در راستای یک هدف انجام می‌دهند، حال منِ سفر اولی اگر آمدم و در اینجا شروع به قضاوت کردن نمودم، سفر اولی که فقط باید به رسیدن به رهایی فکر کند، بخواهد در کار راهنما دخالت کند، در نوشتارها دخالت کند، براساس آن جهل و نادانی که دارد از آن هدفش باز می‌ماند.
در سی‌دی «موسی۲» آقای امین خیلی قشنگ مطرح می‌کنند که ما برای اینکه درمان بشویم و به حال خوش برسیم حتما باید دو سفر طی کنیم و قوم بنی اسرائیل را مثال می‌زنند که از دریا یا رودخانه‌ی نیل رد شدند، یعنی معجزه را با چشمان خود دیدند و از رودخانه رد شدند و وارد مرحله‌ی بعدی شدند و فرعونیان هم غرق شدند، وقتی من رها می‌شوم با چشم معجزه را می‌بینم، فرعونیان که مواد مخدر و مشکلاتم بودند همه در دریا غرق شدند.
در سفر دوم، که اشاره می‌کنند دستهایت را به نشان پیچش در هم و به سوی آسمان نگهدار که سفر دوم هم سخت و هم سهل است، در سفر دوم ممکن است دوباره دچار غفلت شویم و در کارهایی دخالت می‌کنیم، سامری نیز آمد و دخالت کرد گفت موسی کجا رفته ما را سی روز است که ول کرده و رفته؟ دنبال چه رفته است؟ یواش یواش این باور را نیز در بقیه افراد ایجاد کرد و بقیه افراد وارد آن مرحله، یعنی برگشت خوردن می‌شوند.
و می‌توان گفت که به گوساله پرستی پرداختند این مثال و این تمثیل برای منِ مسافر است که مانند سفر اولم، سفر دومم هم خیلی مهم است، در سفر دوم مهم‌ترین عاملی که باعث می‌شود شخص نتواند به رهایی و درمان برسد حس‌های منفی است، یکی از این حس‌های منفی قضاوت است، قضاوت در اثر تجسس به وجود می‌آید، منِ راهنمای لژیون پنجم می‌بینم رهجوی جدید برای من نمی‌آید شروع به تجسس کردن می‌کنم که نکند راهنمای تازه واردین پارتی بازی می‌کند یا مرزبان درست عمل نمی‌کند، و شروع به حاشیه رفتن به قضاوت کردن می‌کنم، دقیقا در سی دی چراغ که گوش می‌کردم این برایم جالب آمد؛ این خیلی مهم است که آدم از هدفش دور نماند چون ما یک مبدا داریم، یک مسیر حرکت داریم و یک مقصد داریم و یک هدف داریم، مبدا من مصرف مواد مخدر است و برای درمان به چه روشی و از چه راهی استفاده کنم خیلی مهم است، آیا سقوط آزاد را انتخاب می‌کنم یا روش DST را، آخرش هم می‌رسم به مقصدم که عدم مصرف مواد مخدر است، هدف من چیست؟ یک موقع یک شخص می‌آید و هدفش یک برگ آزمایش مواد مخدر منفی است، ولی یک نفر می‌آید و هدفش حال خوش است و آن چیزی که من را از این هدف دور می‌کند قضاوت و جهالت است.
اگر می‌خواهم قضاوت نکنم باید اطلاعات و آگاهی که خودم کسب کردم را ببینم است، چقدر معرفت کسب کرده‌ام اگر معرفت کسب کرده باشم باید عمل سالم انجام بدهم عمل سالم این نیست که من قضاوت کنم.
اینکه می‌گویند کلاهت را قاضی کن فکر کنم که آن اطلاعات، آگاهی و آن دانشی است که خود باید کسب کنم. چقدر معرفت کسب کرده‌ام؟! اگر معرفت کسب کرده‌ام عمل سالم باید انجام بدهم. عمل سالم این نیست که من قضاوت بکنم در جایگاهی نیستم که بخواهم قضاوت بکنم، اگر قضاوت کردم عمل ناسالم است وقتی عمل ناسالم انجام می‌دهم آن موقع حتماً حتماً عدالت بر من جاری خواهد شد؛ وقتی که عدالت جاری می‌شود حالم خوب نیست در کنگره هیچ راهنمایی در کار راهنمای دیگر هیچ دخالتی نمی‌کند این را مهندس چندین سال پیش به ما یاد دادند و خون جگر خوردند، من خودم رهجو به تهران بردم در استخر به مهندس گفت که من شب خوابم خوب نیست حالا با آن محبت و به اصطلاح برجک زدن به من هم یاد دادند که هیچ موقع به یک رهجو دیگر راهنمایی ندهم، در کار راهنمای دیگر دخالت نکنم با آن لحن خیلی محبت وار خودشان که مگر تو راهنما نداری. اما یاد گرفتم که این تشکیلات و تحقیقات مستقل را که عرض کردم من اگر در جایگاه ایجنت، کار مرزبان دخالت کردم مرزبان را تضعیف کردم و نگذاشتم آن کار را انجام بدهد. تعادل را به هم می‌زنم یعنی من معرفت و عمل سالم را درست انجام ندادم. گفتم امیدوارم اگر سفر اولی هستم کاملا به هدفم که رهایی و حال خوش است برسم. به هیچ حاشیه‌ای دقت نکنم، قضاوت نکنم بدانم که برای کسب "معرفت" سالیان سال باید سفر بکنم تا بتوانم درسش را بخوانم شاید بتوانم در حد خیلی جزئی قضاوت بکنم و اگر سفر دوم هم هستم حتماً حتماً به کار خودم توجه کنم، انرژی‌ام را از دست ندهم، تاثیر نیروهای منفی و تاریک نشوم، من دیگه بیشتر از این راجع به دستور جلسه اول صحبت نمی‌کنم امیدوارم که بتوانم این هفته‌ای که از آن گذشت ده سال در کنگره هستم و ده سال گذشته است اما هنوز که هنوز است قضاوت می‌کنم در درون خودم، خودم را قضاوت می‌کنم. هنوز با قضاوت‌های بیجا حالم بد می‌شود، امیدوارم بتوانم این را در زندگیم کاربردی بکنم.


دستور جلسه دوم: پنجمین سال موسی عزیز است، همراه خانواده که این خانواده کنگره‌ای هستند از همسفران محترمشان و آقا موسی اگر در جلسه هستند بایستند تشویقشان بفرمایید. متشکرم؛ واقعاً جای تشویق هم دارد پنج سال شخصی که مصرف کننده مواد مخدر آن هم از نوع شیشه حالا نمی‌دانم حتی روانگردان و شیشه که خیلی تخریب‌های زیادی دارد، الان پنج سال است که دارد در کنگره سفر می‌کند از خودش داشتم می‌پرسیدم که کی آمد و چه جوری شد، بهترین راه این را دیدم که راهنمای سفر اولش را یاد بکنم؛ آقای محمدرضا اکبری از راهنمایان بسیار خوب هستند و خیلی هم دوست داشتم خودشان اینجا بودند، خواستم با آقای سلامی هم صحبت بکنم که اگر اجازه بدهند خود ایشان باشند که گفتند: باید بروند بیرون شهر؛ اما دوستان سه نکته گفتند که این سه نکته را در مورد موسی می‌گویم: دقیقاً صحبت‌های راهنمای سفر اولش را بیان می‌کنم یکی که موسی سر لژیون می‌نشست و ما جهانبینی درس می‌دادیم، آخر لژیون می‌گفتم موسی چیزی فهمیدی! می‌گفت: نه؛ کتاب ۶۰ درجه را توضیح می‌دادم و می‌گفتیم چیزی فهمیدی! می‌گفت: نه؛ هیچی نفهمیدم، اما نکته‌هایی را که یاد می‌گرفت را دقیقاً عمل می‌کرد، یعنی آن مطالبی که سر لژیون یا در جلسه عمومی یاد گرفته بود را و راهنمایش گفته بود دقیقاً عمل کرد و توانست رها بشود. تولدها پیام دارد، چون کار خیلی بزرگ و عظیمی دارد انجام می‌شود «درمان اعتیاد». ما در کنگره مثل یک اتوبان چند بانده داریم راحت به رهایی میرسیم. بعضی وقت‌ها غافل می‌شویم، نمی‌دانیم چه کار عظیمی دارد انجام می‌شود، کجای جهان می‌شود یک زن و شوهر که در حال جدا شدن هستند، بچه‌هایی که اشک دارند می‌ریزند و پدر و مادرشان ممکن است از هم جدا بشوند، افرادی که دچار کار انتحاری ناامیدی هستند این‌ها را به چرخه حیات برگرداند، منکه به غیر از کنگره جایی ندیدم. یک بار از آقای حکیمی شنیدم که می‌گفتند: «اگر جایی بهتر از کنگره ببینم حتماً حتماً کنگره را رها می‌کنم و به آنجا می‌روم» و من همیشه این جمله را سرلوحه کار خودم قرار دادم، اما تا الان پیدا نکردم. ما بعضی وقتا یادمان می‌رود مصرف شیشه راحت نیست، پنج سال است که رها شده است، خانواده پنج سال است که کنار هم هستند دارند زندگی می‌کنند. نکته دیگری که گفتند: آن خودداری وادی پنجم بود. اگر مسئله‌ای بود که شک می‌کرد که انجام بدهد یا انجام ندهد، انجام نمی‌داد و نکته سوم که همه هم شاهد آن هستیم ورزش است، که عاشق فوتبال است. حتی من یادم است یک دوره خدمت مرزبانی پارک داشت و دلم برای همکارانش در آن زمان می‌سوزد، در هر لحظه که موقعیت پیدا می‌کرد، شالش را برمی‌داشت؛ من نگاه می‌کردم و خودم هم قضاوت می‌کردم که این مرزبان است، چیکار دارد که برود فوتبال بازی کند، در صورتی که به من ربطی نداشت.
آنجا ایجنت داشت و به او اجازه داده بود. ورزش به او خیلی کمک کرد به عنوان خدمتگذار در جاهای مختلف خدمت کرده است. یک دوره در OT خدمت کرده و یک دوره دبیر جلسه بوده است. در پیام برای موسی نوشتم امیدوارم که حتماً ثبت نام بکند، گفتیم اگر یک درخت تنومند بخواهد صعود پیدا کند و بخواهد رشد پیدا بکند باید محصول بدهد و این محصول دادن هم توی کنگره این است که آزمون راهنمایی بدهم. من اگر آمدم حالم خوب شد، باید بدانم که سفر دوم به همان مراتب مهمتر است، من وقتی راهنما می‌شوم دارم به خودم خدمت می‌کنم، من چیزهایی که سر لژیون دارم می‌گویم به بچه‌ها، دارم به خودم می‌گویم؛ خیلی جاها شده من خیلی آموزش گرفتم شاید این را نباید بگویم اما یک خاطره‌ای را بگویم راجع به این قضاوت کردن؛ جمعه‌ها صبح به بچه‌ها گفته بودم باید ساعت هفت سر لژون صبحانه باشید. خیلی دیرم شده بود، خوب سر لژیون خیلی به بچه‌ها می‌گفتم چراغ قرمزها را رد نکنید، همه چراغ قرمزها را رد کرده بودم، یکی از رهجوهایم همسایه ما بود او دیر رسید، گفتم چرا دیر آمدی: چیزی نگفت! بار دوم گفتم: دفعه دیگر اگر دیر آمدی راهت نمی‌دهم، گفت: آقای نیلچیان من هم اگر تمام چراغ قرمزها را رد می‌کردم به موقع می‌رسیدم. من اگر در کنگره راهنما هستم در بیرون هم باید راهنما باشم، اگر در کنگره مرزبان هستم در بیرون هم باید مرزبان باشم، این‌ها را در کنگره داریم یاد می‌گیریم، چه جایی بهتر از کنگره می‌تواند این‌ها را به ما یاد بدهد. موسی اگر رها شده است تمام این قوانین را رعایت کرده است. امیدوارم که این را هم بتواند در ادامه هم خودش و هم همسفرانش در اختیار بقیه رهجو‌ها قرار بدهند. من الان به واسطه شغلی که دارم خیلی می‌بینم، بچه کلاس نهم را که مادرش با نگرانی می‌گفت: بچه من مصرف کننده قرص است، گفتم چرا باید قرص بخورد. اگر اینجا دارد کارهای تحقیقاتی انجام می‌شود و در کنگره کار به این بزرگی دارد انجام می‌شود باید قدر خودمان را بدانیم، باید تمام دستور جلساتی را که می‌آییم حرف می‌زنیم حتماً حتماً کاربردی‌اش بکنیم، نتایج و معجزات آن در این تولدها نمایش داده می‌شود و الان هم امروز شاهد آن هستیم. امیدوارم که موسی در ادامه مسیر خدمتی‌اش و همچنین همسفران محترمش در مسیر خدمتیشان موفق باشند از اینکه به صحبت‌های من صبورانه گوش کردید از همه شما سپاسگزارم.

سلام دوستان موسی هستم مسافر
آنتی ایکس مصرفی: شیشه، گل
مدت تخریب: بیست سال
روش درمان: D.S.T
داروی درمان: O.T
مدت سفر: یازده ماه
راهنما: آقای محمدرضا نیلچیان
رهایی: پنج سال و شش ماه
ورزش: فوتبال
آرزو:
خواسته دارم کنگره ۶۰ جهانی بشود و همه مصرف کنندگان در کنگره حضور پیدا کنند
سلام دوستان موسی هستم یک مسافر
تمایل ندارم از تخریب‌هایم صحبت کنم و وارد گذشته شوم‌، من در نوجوانی وارد مواد مخدر شدم تا سال ۸۵ حشیش مصرف می‌کردم و در ادامه مصرف تا سال ۹۶ شیشه را شروع کردم، در سال ۹۶ وارد خانه که شدم دیدم همسرم در خانه نیست زنگ زدم که کجایی؟ گفت خانه‌ی پدرم! گفتم به سلامتی او گفت من می‌خواهم طلاق بگیرم و فکر کردم شوخی می‌کند، چند ماهی گذشت و نیامد یک روز رفتم مهدکودک علی اصغر که ببینمش، مدیر مهدکودک به من گفت می‌خواهی ترک کنی گفتم می‌خواهم ولی ممکن نیست و چند باری امتحان کردم ولی نتیجه‌ای نگرفتم حتی ترک اعتیاد هم رفتم که قرص ترامادول دادند و نزدیک بود جانم را از دست بدهم، ترامادول را کنار گذاشتم و همان شیشه را ادامه دادم، مدیر مدرسه آدرس شعبه شیخ بهایی را به من داد و گفت برو پیش آقای کاظمی آمدیم و آقای کاظمی را پیدا کردیم وارد کنگره که شدم گفتم یاعلی این‌ها یعنی همه معتاد هستند خانم‌های معتاد!؟ مگر می‌شود همچین چیزی یکم نشستم و از کنگره رفتم و یکشنبه مجددا آمدم و در جلسه دوم، مشاوره گفت که متاهلی یا مجرد؟ گفتم متاهل، گفت باید خانمت را هم بیاوری گفتم یاحضرت عباس، این که نمی‌آید، من چکار کنم زنگ زدم همسفرم گفتم یک جایی است هم مواد می‌دهند می‌کشی و هم ترک می‌کنی می‌آیی؟ گفت نه تو دروغ می‌گویی، چند ساعت بعد دوباره زنگ زدم گفتم یک دکتر ترک اعتیاد است که ترک می‌دهد، من وقتی راست می‌گفتم باورشان نمی‌شد ولی وقتی که دروغ می‌گفتم باورشان می‌شد و قبول کرد که بیاید دم در شعبه که رسیدیم برگشت به من گفت که این‌ها معتاد هستند؟ گفتم بله این‌ها معتاد هستند و رفتیم مرزبانی، مرزبان‌ها با او صحبت کردند ولی او باور نمی‌کرد ولی فکر می‌کرد اینجا به درد نخور است، گفتم حالا بیا برویم سر جلسه بنشینیم اگه به دلت نچسبید دیگر نیا، جلسه تمام شد و رفتیم، گفت من که نمی‌آیم تو هم هرکاری می‌خواهی برو انجام بده و من هم میروم طلاقم را می‌گیرم، من دو ماه سفر کردم، همسفرم خانه نمی‌آمد یک روز زنگش زدم گفتم که برگردد گفت برو خانه اجاره کن تا برگردم هادی درست می‌گفت من در یک پارکینگ با دو تا بچه زندگی می‌کردم و خیلی اوضاع بد بود یک خانه‌ی خیلی قدیمی اجاره کردم، از این خانه‌های طاق و چشمه‌ای که هیچ کس جرأت نداشت واردش شود ولی ما رفتیم و در آنجا زندگی کردیم وقتی وارد کنگره شدم بعد از سه جلسه آقای اکبری را انتخاب کردم و واقعا خواسته‌ی درمان را خیلی داشتم و خیلی دوست داشتم این دوران اعتیاد تمام شود چون خیلی عذاب کشیدم و زندگیم داشت نابود می‌شد، خلاصه در سفر اول خدمت گرفتم و ورزش‌بان فوتبال شدم، سال ۹۷ رها شدم و در ادامه وارد OT شدم و خدمت کردم بعد ازOT مرزبان پارک شدم و آقای نیلچیان به من اصلا مرزبان کشیک نمی‌دادند چون من قاطی مرزبان‌ها نبودم و همیشه در زمین فوتبال بودم و فوتبال را خیلی دوست دارم.
تشکر می‌کنم از راهنمای اولم آقای محمدرضا اکبری، تشکر می‌کنم از آقای مهندس از خانم عباسی و آقای نیلچیان، از آقای مجتبی رحمانی، از همسفرم و راهنمای همسفرم، از آقا جواد تشکر می‌کنم و خیلی ممنون که به صحبت‌های من گوش دادید.

راهنمای همسفر:
سلام دوستان پریسا هستم یک همسفر
خدا را شکر می‌کنم که به واسطه‌ی این رهایی وارد این جایگاه قرار گرفتم و پنج سال رهایی مسافر موسی خدمت خودشان و خدمت جناب مهندس و خانواده‌ی محترمشان و خدمت پسران گلش و و آقا محمدرضا نیلچیان و همین‌طور خدمت خانم سهیلا عزیز تبریک می‌گویم، و خدا را شکر می‌کنم که توانستم در کنار این خانواده آموزش بگیرم.
در مورد خانم سهیلا ایشان مسافر دوم‌شان وارد کنگره شده بودند که در لژیون بنده حضور پیدا کردند، مسافر اول‌شان رها شده بودند ولی خودشان یک مدت از کنگره رفته بودند و بعدا بنا به دلایلی مجددا وارد کنگره شدند، من همیشه هر موقع ایشان را میبینم یاد سی‌دی محرم آقای امین می‌افتم که می‌فرمایند تا زمانی‌ که محرومیت نکشی، درد نکشی، زجر یک چیزی را نکشی قدر نعمت‌هایی که بهت داده شده را نداری و ایشان هم یک‌بار کنگره سر راهشان قرار گرفته بود ولی اتفاقی که باید می‌افتاد، افتاد و ایشان باید می‌رفتند و بعد جوری بر می‌گشتند که بتوانند بمانند و حال خوب رو پیدا کنند زمانی‌که فهمیدند رمز حال خوبشان ماندن در کنگره و گرفتن آموزش و خدمت کردن است، این قضیه را به خوبی متوجه شدند و حرکت کردند و نتیجه‌اش را هم دیدند در پارک به طور مستمر حضور داشتند و به هیچ قیمتی دیگر حاضر نبود صندلی‌ خود را از دست بدهد، حتی پارک با همه‌ی آن شرایطی که داشتند عزیزان مشارکت کردند می‌آمدند و خدا را شکر نتیجه‌اش را هم گرفتند و خیلی به ایشان تبریک می‌گویم و خواسته‌ی خیلی قوی دارد که راهنما بشود و انشاالله  امسال در آزمون قبول شود و بتواند مشغول به خدمت شود.
ممنونم که به صحبت‌هایم گوش کردید.

آرزو:
خواسته من جهانی شدن کنگره۶۰ است
سلام دوستان سهیلاهستم یک همسفر
خداوند را شاکرم که توانستم در کنگره حضور پیدا کنم و در این مکان مقدس آموزش‌های ناب را فرا بگیرم. از آقای مهندس برای اینکه ما به آرامش برسیم این مکان را فراهم کرد سپاس‌گذارم.
روزی که من وارد کنگره شدم با دیدن افراد گفتم باز یک دروغ دیگر است و برای برگردان من به خانه این دروغ را می‌گویند که درمان می‌شوند و هیچ‌وقت باور به درمان نداشتم؛ چون خیلی امتحان کرده بودیم؛ حتی ستاد مبارزه با مواد مخدر به من مشاوره دادند که نمی‌تواند شیشه را ترک کند و تنها راه شما؛ جداشدن است و من فقط تو فکر جداشدن بودم. وقتی که درجلسه کارگاه بودم همه مسافران فقط تریاک و شیره را اعلام می‌کردند و هیچ کس ازشیشه حرفی نمی‌زد و من گفتم که شیشه اینجا درمان نمی‌شود، اصلا نمی‌توانستم باور کنم کسی رها شده باشد و اینقدر خوشتیپ و منظم باشد. در همان دو هفته اول‌ تغییر را در مسافرم احساس کردم؛ حتی طرز لباس پوشیدن ایشان عوض شد و همین دلیل کافی بود تا من دوباره به کنگره بیایم و بتوانم آموزش بگیرم. اینجا همان مکانی‌ها است که سالها من به دنبال آن بوده‌ام. وقتی رها شدم به دلیل منیتی که داشتم با خودم گفتم که من همه چیز را می‌دانم و دیگر خودم زندگی ‌ام را اداره می‌کنم. یک تایمی از کنگره دور شدم و می‌دیدم که مسافرم هرروز حالش بهتر می‌شود و من هر لحظه از آموزش‌ها عقب می‌مانم و حالم بدتر می‌شد و این حال بعد به خاطر ادامه ندادن در مسیر ارزش‌ها بود و دوباره مسیرم را پیدا کردم و توانستم دراین مکان به تعادل برسم. خداراشکر می‌کنم و انشاالله که بتوانم ثابت قدم باشم و به انسان‌های دردمند کمک کنم. ازخانم پریسا با صبروبردباری خیلی آموزش به من دادند سپاس‌گذارم.
ازآقای نیلچیان، آقای رحمانی کمال تشکررادارم خیلی به مسافرم کمک کردند، برادرم و خانواده ام که خیلی موجب آزارشان شدیم تشکر می‌کنم از پسرانم که تخریب فراوانی به ایشان واردکردم و همیشه مارا هدایت کردن تشکر میکنم و از خود مسافرم خیلی تشکر میکنم که مردانه ایستاد و سفر خود را به اتمام رساند و ماندگار شد.
باز هم از آقای مهندس و خانواده محترم‌ایشان سپاس‌گذارم ممنون از شما که به صحبت‌های من گوش دادین.

 

مرزبان کشیک مسافر ابوالفضل 

مرزبان کشیک همسفران آقا 

 

نگارش: مسافر امیر (لژیون۲۳)، مسافر حسین( لژیون۲۳) 

ویراستار: حمزه( لژیون۱)، مسافر عباس (لژیون۲۵)

ارسال مطلب مسافر رسول 

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .