English Version
English

دلنوشته

دلنوشته

دلنوشته‌ای از مسافر وحید

«به نام الله که هم رحمان است و هم رحیم»

که خداوند را سپاس، که‌ خود تَلـهِ درست می‌کند و خوب‌ که‌ به تلهِ افتادی، سپس، با ترفندهایی که خود ندانی، بیرون می‌آورد، ما هم که بندهٔ او هستیم، باید سپاس‌گزار خداوند باشیم که عاقبت نجات می‌دهد.
سلام بر مردی که‌ از قلب‌ها وارد می‌شود.›
پس از سیزده ماه سفر، بر اثر نافرمانی و عدم شرکت در لژیون ویلیام وایت، در یک فرصت طلائی، به راهنمای اولم خیانت کردم و دست دوستی به‌ طرف اهریمن دراز کردم، نمی‌دانم شاید برای این‌که در طول دوازده سال در ظلمت بودن، هیچ‌وقت از موادمخدر خسته نشده بودم که بخواهم اقدامی برای ترک‌ انجام بدهم. این را خوب می‌دانم که هیچگاه و هیچ‌کجا، کنگره۶۰ برایم کـم نگذاشته بود بلکه من، کـم برداشته بودم. هرچند سفر مجدد، خدمت‌گزار شدنم را به تعویق انداخت، ولی باعث شد گوش و چشمانم را بیشتر باز کنم و راهنمایی انتخاب کنم که سخت‌گیری‌اش امانم را بِبُرد بلکه خویشم را بیابم.
خودم دیدم؛ که وقتی از شدت پوچی و ناامیدی به آخر خط رسیده بودم، با اشاره‌اش، حالیم کرد که، بـَد به دلت راه نده، بهم‌ گفت؛ باور کن، قدم‌های کوچک، راز طی کردن مسیرهای دور و دشوار است،‌ برایم، در مورد الهامات و معجزاتی که درون شالِ خدمت‌گزاری ‹نارنجی› وجود دارد صحبت کرد، گوئی که یک سر شال در دستان آقای مهندس، و یک سر دیگر شال در دست رهجو است که ‹آقای مهندس حسین دژاکام› تمام علوم را به همراه محبت، جاری می‌کند و در میانهٔ شال، راهنما دریافت می‌کند و مطلوب‌ترینش را به رهجو انتقال می‌دهد و خوشا به‌ حال آن رهجویی که همانندِ مراتب بالاترش، هم ورودی و هم خروجی داشته باشد. شنیده‌ام که؛ کمک کردن به انسانهای دردمند بسیار سخت است و پوستت را می‌کَند امـّـا،
گر مرد رَهی میان خون باید رفت
وَز پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به رَه دَر نِه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت.
من، چگونه می‌توانم سپاس‌گزار مردی فرزانه باشم؟ شما، چگونه توانستید از غیرممکن‌ها، ممکن سازید؟ من، چگونه می‌توانم بگویم همه چیزهایم را برای درمانم می‌دهم؟ شما، چگونه توانستید همه چیزهایتان را برای من بدهید؟ بی‌شک، تفکر و ایمان شما، اسباب استقامت شما را فراهم ساخت و استقامت شما، باعث تفکر و ایمان جهانیان می‌باشد. تا اَبد، رهجوی کنگره۶۰ می‌مانم تا قبله گم نکنم، تا ابد سپاس‌گزار راهنمایم می‌مانم تا لَکَنود نباشم، تا اَبد خدمت می‌کنم، تا سپاس‌گزار آقای مهندس باشم.

نویسنده: مسافر وحید
راهنما: آقای محمد اشکشی
لژیون: دهـم               
نمایندگی: حُر
مورخ:۱۴۰۳/۰۴/۱۳

بارگذاری: سایت نمایندگی حر

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .