تشکر میکنم از آقای مهندس و خانواده محترمشان که این بستر را فراهم کردند تا من همسفر به کنگره بیایم و به حال خوب برسم. من قبل از کنگره انسان بسیار ناامید و پر از کینه و نفرتی بودم و به علت اینکه مسافرم مصرفکننده بود مشکلاتی در زندگی به وجود آمده بود که من یک انسان تنها و گوشهگیری بودم، با چهره غمگین و ناراحت، بعضی وقتها گریه میکردم و میگفتم خدایا چرا من؟ مگر من چه گناهی کردم که این مشکلات برای من پیش میآید مشکل مسافرم یک طرف و مشکلهای دیگر یک طرف دیگر بسیار ناامیدم کرده بود. تا اینکه مسافرم به واسطه یکی از دوستانش با کنگره آشنا شد و به کنگره آمد وقتی به کنگره آمد گفت یک همراه میتوانم داشته باشم و من بسیار مشتاق بودم ببینم کنگره چه جور مکانی است چون هر وقت مسافرم ترک میکرد یا در سقوط آزادهایی که چندین بار امتحان کرده بود و به نتیجه نرسیده بود من خیلی اذیت میشدم چون تا چندین روز خشم و ناراحتی و حتی ماهها بهانههای مختلف میگرفت چون درمان نشده بود. من مشتاق بودم که ببینم کنگره چگونه مکانی است تا اینکه یک جلسه به کنگره در شعبه گنجعلیخان کرمان آمدم و استاد جلسه آن روز دیدهبان محترم آقای حکیمی بودند. در همان یک جلسه نور ایمان و امید در من زنده شد و گفتم تنها جایی که مسافرم میتواند واقعاً خوب شود همین جاست اما به خاطر راه دور و بچههایم دیگر نتوانستم بیایم و مسافرم مرا نیاورد اما آن ایمان همیشه درونم بود و همیشه دوست داشتم به کنگره بیایم چون انسانهایی را دیده بودم که چقدر آرامش و حال خوب داشتند و همیشه وقتی مسافرم از کنگره حرف میزد یا لایو چهارشنبههای آقای مهندس را گوش میداد من با تمام اشتیاق گوش میکردم و هر روز میگفتم خدایا میشود من هم به این آرامش برسم و با تغییراتی که در مسافرم میدیدم بیشتر مشتاق میشدم تا اینکه پس از رهایی اذن ورودم به این بهشت برین یعنی کنگره صادر شد اولین جلسه که به شعبه کریمان آمدم با رویی خندان من را در آغوش گرفتند و آن نور امید که در وجودم بود را در خانم مهدیه عزیزم دیدم و سفر خود را با خانم مهدیه آغاز کردم و من مانند بچهای که میخواهد راه رفتن را یاد بگیرد دنبال یاد گرفتن زندگی بودم و خانم مهدیه با چراغی در دست به من راه رفتن را یاد میدادند و هر بار که مشکلات و نیروهای مخرب سراغم میآمد و میخوردم زمین ایشان دست من را ول نمیکردند و با راهنماییها و آموزشها و سیدیها من را راهنمایی میکردند و میگفتند؛ نترس حرکت کن در طول سفر به خاطر راه دور و مشکلات درس و مدرسه بچهها و خیلی چیزهای دیگر خیلی جاها کم آوردم اما هیچ وقت ناامید نشدم و همیشه میدانستم که بهترین جا کنگره ۶۰ است و همیشه خانم مهدیه مانند استادی فاضل و فرهیخته و مادری مهربان و فداکار من را راهنمایی کردند و تنها نگذاشتند و کم کم مانند بچهای که راه رفتن را یاد گرفت من هم زندگی کردن را یاد میگرفتم تا اینکه با لژیون سردار که به واسطه مسافرم آشنایی داشتم عضو لژیون سردار شدم و با عضو شدن در لژیون سردار تغییر و تحول دیگری در زندگیم به وجود آمد که راه را بهتر برایم هموار میساخت و دیگر از آن مرجان ناامید و پر از ترس و کینه و نفرت تبدیل به انسان دیگری شده بودم و دیگر خبری از آن چهره غمگین و ناراحت نبود و جواب چراهای خود را با نوشتن سیدی یکی پس از دیگری پیدا میکردم و فهمیدم برای اینکه حالم خوب شود باید خودم تغییر کنم و به دنبال آن آرامش و حال خوشی بودم که اولین بار در چهره بعضی از اعضای کنگره یافته بودم تا اینکه بعد از این همه فراز و نشیب سپس توانستم قدمهایم را محکم بردارم و به رهایی برسم. وقتی به شعبه آکادمی در تهران رفتم انسانهای واقعی را دیدم و آن حال خوش و آرامش را حس کردم و آن نور کوچکی که روز اول درون من زنده شده بود فهمیدم که منبع آن نور آقای مهندس دژاکام هستند که آن نور را به مصرفکنندگان و خانوادههای مصرف کنندگان میتابند و میگویند امید هست درمان هست آرامش هست. خوشحالم که در این بهشت برین هستم و در آخر تشکر میکنم از راهنمای عزیز و بزرگوارم خانم مهدیه که با آموزشها و تجربیات ارزشمندشان من را به حال خوب رساندند و همچنین تشکر میکنم از مسافر عزیزم که اجازه دادند من به کنگره بیایم و خودم و فرزندانم به این حال خوب برسیم.
نویسنده: همسفر مرجان رهجوی راهنما همسفر مهدیه (لژیون یکم)
رابط خبری: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر مهدیه (لژیون یکم)
ویراستاری و ارسال: همسفر اعظم رهجوی راهنما همسفر مهدیه (لژیون یکم)
همسفران نمایندگی کریمان
- تعداد بازدید از این مطلب :
66