سیزدهمین جلسه از دوره دوم کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ لژیون الیگودرز با دستور جلسه《قضاوت و جهالت》به استادی مسافر کمال، نگهبانی مسافر هادی و دبیری مسافر احمد در روز سهشنبه ۱۲ تیر ماه ۱۴۰۳ رأس ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.
سخنان استاد:
سلام دوستان کمال هستم مسافر، از راهنمای لژیون سوم آقای احمد سپاسگزارم که مسئولیت اداره جلسه را به من واگذار نمود تا خدمت کرده و آموزش بگیرم.
دستور جلسه قضاوت و جهالت میباشد در کل سیستم هستی انرژیهای منفی و مثبتی وجود دارد و ما در معرض این انرژیها قرار داریم، ما برای اینکه به مبحث قضاوت پی ببریم ابتدا باید خودمان را بشناسیم یعنی در بحث انسان شناسی انسان دارای دو صور آشکار و پنهان میباشد صور آشکار آن چیزی است که شامل جسم و بعد فیزیکی ماست که با وضوح قابل رویت است و در بحث صور پنهان آن قسمتی است که به راحتی قابل شناخت نیست، منظور من از این مقدمه این است که یک بار مثلاً ما در همین جا نشستهایم، در آن مکان هم فردی نشسته است که تمام حواس ما را معطوف به خود مینماید یعنی تمام فکر و حسهای ما را درگیر خود مینماید وقتی حس من درگیر او شد حالا چه از او خوشم بیاید و چه از او خوشم نیاید دو حالت دارد، چون در هستی همه چیز بر اساس اضداد شکل گرفته است مثل تاریکی در مقابل روشنایی شر در مقابل خیر کینه در مقابل عشق وقتی که من حس نفرتی از او داشته باشم باید این را بدانم که این حس نفرت را من دارم از او جذب میکنم یعنی آنچه در وجود او هست در وجود من نیز موجود میباشد و من دارم آن را جذب میکنم.
وقتی در درون خودم این حس را جذب کردم نسبت به آن شروع به فکر میکنم و متعاقباً آن با خود میگویم چرا رنگ و رویش اینگونه است؟ چرا خواب آلوده است؟ چرا الان یک ماه است در حال سفر است و در او تغییری ایجاد نمیشود؟ در حقیقت دارم او را قضاوت میکنم در حالی که در همان اول سفر به من گفتند قضاوت نکن، چرا؟ چون قضاوت باعث تخریبهایی در من میشود که مرا در وسط راه نگاه میدارد، چون من هنوز آگاهی کاملی پیدا نکردهام.
عاملی که باعث میشود من قضاوت کنم جهل و ناآگاهی من است و من باید به یک آگاهی دست پیدا کنم، وقتی من وارد کنگره ۶۰ شدم ابتدا خودم را قیاس میکردم مثلاً میگفتم من مدرک تحصیلی لیسانس دارم من کارمند مهمی بودم و این تفکرات نمیگذاشتند که من در کنگره جایگزین شوم و مرتب در ذهن من و در گوش من زمزمه میکردند و اینها مانند بذری بود که من در ضمیر ناخودآگاه خود کاشته بودم و اگر من این بذر را آبیاری میکردم یعنی خوراک به او میدادم و به یک ضد ارزش تبدیل میشد و مثل نفرت، مثل گریز زدن و افکار اهریمنی به سراغم میآمدند.
این افکاری بود که من خودم به آنها بها میدادم و در پی آن شروع به قضاوت کردن مینمودم، قضاوت از کجا میآید؟ از جایی که من علم شناختی نسبت به آن نداشتم، اما وقتی وارد کنگره ۶۰ شدم و آموزشها و رهنمودهای راهنما را مد نظر قرار دادم، فهمیدم که این همه مدارک و عناوینی که داشتم به درد من نخورده است چون اگر به درد من میخورد من مصرف کننده نمیشدم پس آنها را پشت در گذاشتم و گوش به فرمان شدم، حال اگر بگویم که جهل بود شاید درست نباشد و من به آن ناآگاهی میگفتم چون ناآگاهیای من ریشه در منیت و ترس داشت میگفتم اگر داخل کنگره بروم شاید من را بشناسند و اینها میخواستند سد راه من شوند اما من بعد از ورود به کنگره و گوش دادن به صحبتهایآقای مهندس که میفرمایند: ما از جهل و ناآگاهی خودمان که بالاترین دشمن خودمان است به خداوند پناه میبریم و اینجا من از سیدیها و از استادم آموزش گرفتم گوش به فرمان شدم و هرچه استادم میگوید با جان و دل میپذیرم چون دریافتم که هرچه دانایی ما بالاتر برود قضاوت ما کمتر میشود، و هرچه جهل ما بیشتر باشد قضاوت ما بیشتر و متعاقب آن حکم صادر میکنیم دیگران را محکوم میکنیم و سپس در پی اجرای حکم برمیآییم در نتیجه حال خودمان بد میشود و از خودمان غافل میشویم. سپاسگزارم که به حرفهای من توجه کردید.
تایپ: مسافر مصطفی
ویرایش: مسافر احمد
عکس: مسافر مصطفی
تنظیم و ارائه: مسافر احمد
مسافران لژیون الیگودرز
- تعداد بازدید از این مطلب :
55