سلام دوستان مریم هستم؛ یک همسفر
از کجا شروع کنم و چه بنویسم؟ امروز که ملزم به نوشتن هستم؛ در کنگره بهتازگی خدمتی را به پایان رساندهام؛ گفتم؛ بنویسم از آنچه از این خدمت آموختم.
در کنگره خدمتها فرصتی هستند برای پیداکردن خودت که آن هم باز یکی از نعمات و الطاف کنگره است. اما آنچه که آموختم آزمون یا آزمایشی بود که پس دادم؛ اما تمامی آنچه اکنون از خاطرم میگذرد؛ فقط زنجیرهای عشقی بود که بین خود و بقیه عزیزان دیدم و حس کردم.
اختلاف سلیقهها، نگرانیها، شور، شعف، همهوهمه در کنار هم تصاویر و صحنههایی را برای من مریم خلق کردند که فقط میتوانم با چاشنی شیرینی به آن بنگرم. فرصتها زود تمام میشوند؛ فقط یاد و خاطره و حس من از تداعی آن خاطرات است که در تمامی حیاتها آن را زنده نگه میدارد.
آموختم که هیچ شمشیری برندهتر از عشق و محبت وجود ندارد؛ چرا که این مثلث عشق در تمامی هستی و آفریدههای خداوند وجود دارد و من هم باید در قالب این مثلث، آموزش ببینم.
اکنون که خدمتم به پایان رسیده؛ بهتر خودم را از زوایای مختلف میبینم و عزیزانی که در کنارم بودند؛ کمکم کردند که بهتر بر ابعاد دیگر وجودم که سالیان سال شاید پنهان بود؛ به آن دست پیدا نکرده بودم و یا بخشی از آن که جزء تاریکی وجود من مریم بود؛ نوری بتابد و از اسارت تاریکی رها شود.
![](/EditorFiles/Image/IMG_3570(8).jpg)
الان قدری درک میکنم که چرا باید خدمت کنم و چرا خدمت سراسر رحمت است؛ چون وقتی شروع میکنی به خدمت فکر میکنی این تو هستی که داری کاری انجام میدهی؛ ولی واقعاً اینطور نیست؛ این خدمت است که بسیار دقیق و حساب شده در اعماق و جان تو نفوذ میکند؛ بخشی از وجود خودت را کشف میکنی که شاید تا به امروز ناشناخته بود و به لطف خدمت آن قسمت از وجودت نمایان میشود.
شاید گاهی بخشی از وجودت متروکه به نظر برسد که خوشایند نباشد؛ ولی نه؛ آن هم بخشی از وجود من مریم است که خدمت آن را به من نشان داد که آبادش کنم و بدانم با کشف جدیدی از وجودم به توانمندی و استعدادهایی دست پیدا میکنم که به مرحلهای از رشد و ارتقا برسم و شاید بتوانم به فرمان عقل، اندکی نزدیک شوم.
فکر میکنم جناب مهندس هم در قالب همه آن شالهای رنگی تنها میخواهند؛ من به وجودم بیشتر پی ببرم و به مفهوم بهتر زیستن دست پیدا کنم.
در پایان از خداوند، جناب مهندس و راهنمای بسیار عزیزم، خانم آنی تشکر میکنم که در تمام این سالها اجازه خدمت و حضور در کنگره را به من دادهاند. شکر، شکر، شکر.
نویسنده: راهنمای محترم همسفر مریم (لژیون یکم)
ویرایش و ارسال: همسفر سکینه رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون یکم)
مرزبان خبری: همسفر نسیم
همسفران نمایندگی دامغان
- تعداد بازدید از این مطلب :
85