بهنام آنچه در جان و روان است
توانایی ده هر ناتوان است.
خداوند را شکرگزارم که امروز نیز اذن و افتخار این را دارم که برای لژیون، دست به قلم شوم و چند کلمهای بنویسم. بیش از دو سال است که از ورودم به کنگره میگذرد. فرصت زیادی داشتم تا به چرایی وقوع یک سری اتفاقها، فکر کنم و از خود بپرسم که چرا این آسیبها به من وارد میشد؟ حکمت این همه درد در زندگی برای من چه بود؟ امروز قطعاً این را میدانم که درد؛ دروازه ورود عشق و نور به قلب و روح آدمی است و خدای خود را برای این عشق، مهر و ماندنم در کنگره قدردان هستم که فرصتی داد تا زیباییهای این دنیا را ببینم. بزرگی میگفت: اگر عشق خالق نداری، عشق مخلوق را مهیا کن تا قدر این کلمات، تو را حاصل آید. از وادی چهاردهم گذر میکردم که این جمله در وادی محبت، بندبند وجود مرا را به سمت لژیون سردار سوق میداد؛ عاشق را حساب با عشق است با معشوق چه حساب دارد. همیشه قبل از ورودم به کنگره میگفتم: آری، خداوند را قبول دارم؛ اما پیامبران و امامانش را نه! مخلوقین او را دوست نداشتم و حاضر نبودم قطرهای در برابر این اقیانوس ببخشم؛ همه انسانها را به راحتی مورد قضاوت قرار میدادم و پر از اَمّاهایی بودم که قطعاً دوستداشتن و عشقی که به نظر خود به خدای خویش داشتم را نیز رد میکرد؛ اما امروز این را میدانم که اگر ذرهای عشق در وجود من نهفته باشد؛ قطع به یقین مسئول آن هستم که در لژیون سردار حضور داشته باشم. نمیتوانم بگویم: آقای مهندس را دوست دارم؛ اما همسفران و مسافران را نه! و حتی نمیخواهم برای احداث مکانهایی در جهت پیشرفت کنگره هزینهای پرداخت کنم، آن هم برای مأمنی که جایگاه امنیت و آرامش من میباشد. بعضی مواقع فکر میکنم پولی را پرداخت کردن، سختتر از جان دادن است. جان را روزی از من خواهند گرفت؛ اما من با دست خود باید پول را پرداخت کنم و چقدر زیبا است که افراد لژیون سردار، مشتاقانه منتظر گلریزانهای بعدی هستند تا با جان و دل، پرداختی داشته باشند و چه ماندگار هستند، دستانی که مشتاقانه کمک میکنند و خود، مقدستر از لبهایی هستند که دائماً دعا میکنند.
نویسنده: همسفر سارا رهجوی راهنما همسفر صدیقه (لژیون هفتم)
ویراستاری: همسفر آرزو رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون دوازدهم)
تنظیم و ارسال: همسفر فرشته رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون دهم)
همسفران نمایندگی خواجو
- تعداد بازدید از این مطلب :
82