English Version
English

آرامش طوفان‌های درون

آرامش طوفان‌های درون

دلنوشته‌ای که از دل برمی‌آید به دل می‌نشیند. منِ هستی روزی که وارد کنگره شدم، مات و مبهوت بودم که چرا به فردی که اعتیاد دارد، مسافر می‌گویند. اوایل ورودم درکی از این کلمات نداشتم و با گذشت دو سال هنوز نتوانستم با تمام وجودم درکش کنم. من به عنوان همسفر، بال پرواز مسافر هستم؛ اما پرواز کردن را تا کجا یاد گرفته‌ام؟ تا چه حد جسارت ریسک‌ کردن و گذشتن از سختی ها را داشته‌ام؟ آیا توانسته‌ام، مثل عقاب سفید از تمام سختی‌ها عبور کنم تا یاد بگیرم که چه‌طور مشکلاتم را حل کنم؟ زندگی درست، مثل یک سفر پرپیچ و خم، پر از دره‌های خطرناک و جاده‌های لغزنده است و گذشتن از این‌ها دانایی می‌خواهد. منِ هستی چه‌قدر دانایی‌ام را بالا برده و به دانایی موثر رسیده‌ام؟ هنوز هم گُنگ هستم و سفر طولانی را در پیش رو دارم با یک مسافر حال‌خراب که تمام حس‌هایش یخ زده است. شاید مسافرم درمان نشود؛ پس باید بپذیرم که این تقدیر من است و باید لباس رزم به تن کنم و روی خودم کار کنم به سفری از درون و برون خودم بپردازم و شروع کنم درست، مثل روزی که از مادر متولد شدم و برای یاد گرفتن تلاش کنم. تنها نقطه قوت زندگی‌ام حضور در کنگره است و این اذن برای من صادر شده است. شاید یک روزی از مسافرم به دلیل مصرف‌کننده بودنش تشکر کنم؛ چون که در هیچ دانشگاهی و در هیچ رشته‌ای نمی‌توانستم، این علم را یاد بگیرم. یادگیری که همراه با آرامش طوفان‌های درون من است. خیلی جاها نقطه تحملم پایین آمده و کم می‌آورم؛ اما ته قلبم یک نقطه قوت دارم و می‌گویم: تو راهنما و کنگره را داری چیزی که خیلی‌ها ندارند؛ پس آرام باش و در جای خود بنشین و تا مقصد به آن‌چه علاقه داری مشغول باش.

ویرایش: همسفر سمیه، رهجوی راهنما همسفر نازی (لژیون چهاردهم)
تصویرگر: همسفر سمیه، رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون دوم)
ارسال: همسفر نگار، رهجوی راهنما همسفر اکرم (لژیون یکم)
همسفران نمایندگی ستارخان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .