در جهان هستی نیرو معادل حس است، اگر ما میخواهیم کاری را انجام دهیم ابتدا باید آن حس را در خود به وجود آوریم. اگر من احساس خوبی نسبت به یک شخص و نسبت به یک محیط پیدا کنم، علت آن حس است؛ برای مثال یک آهن ربای قوی را در برابر یک چوب قرار دهیم، جذب آن نمیشود، زیرا ناخالصی دارد؛ اما اگر یک آهن ربا روی آن چوب بگذاریم سریع جذب آن میشود.
در کنگره هم همینطور است، اگر میخواهیم درمان شویم باید تمام ناخالصیها را به صفر برسانیم؛ برای مثال؛ اگر من آدمی را میبینم و از او بدم میآید، آن ویژگی که من در آن شخص مشاهده میکنم از جنس و از نوع او درون من نیز وجود دارد، زیرا اگر نباشد من هیچ چیزی نمیتوانم احساس کنم.
هر چیزی در کنگره ۶۰ این گونه تقسیم بندی میشود که همه چیز یک صور آشکار و یک صور پنهان دارد، اگر یک ویژگی در من به صورت آشکار وجود داشته باشد و خودم آن را حس کنم؛ اما بسیاری از اوقات آن صفت و یا ویژگی در من به صورت پنهان است و خودم هم نمیدانم و ممکن است در آستانه تولد باشد.
در کنگره میگوییم هر چیزی برای این که بهوجود آید باید بذر آن را بکاریم و برای اینکه آن دانه که همان خواسته ما میباشد رشد کند باید در زمین مناسب کاشته شود. در غیر این صورت محصولی حاصل نمیشود و اگر آن جوانه روزی بزرگ شود همان صفتی میشود که من در دیگران میدیدم و خوشم نمیآمد؛ حال ممکن است این قضیه سه سال بعد اتفاق افتد که مثلاً من از یک آدم حسود تنفر داشتم و حالا همان صفت در من جوانه زده و من را تبدیل به یک آدم حسود کرده است.
زمانی که من از یک آدم بدم میآید همیشه دنبال اطلاعاتی میگردم که این حس را توجیح کنم، مثلاً میگویم که اگر من از این فرد بدم میآید به خاطر این است که او یک آدم ناجور است و مشکل دارد و همین باعث میشود که من قضاوت کنم و حکم صادر کنم؛ مانند این است که من جنگی را با او شروع کردهام و موشکهای خود را به سمت او پرتاب میکنم.
تمام تلاش نفس امّاره در این است که انسان تاریکیهای درون خود را نبیند، اگر انسان تاریکی و صفات بد را در وجود خود دید، پنجاه درصد از تزکیه و پالایش را در خود انجام داده است. مشکل اصلی انسانها ذهن شلوغ آنها است، زیرا ذهن مدام درحال حرف زدن است؛ مانند یک انسان دیوانه و مجنون که بسیار ناآرام است، پس منبع ناآرامی انسانها همان ذهن شلوغ خود آنها است.
ذهن میخواهد انسان را کنترل کند و مدام نگران این است که نکند اتفاقی برخلاف میل او بیافتد، به همین دلیل انسان دچار استرس و خشم میشود و پیشاپیش درمورد هرچیزی قضاوت میکند.
ما باید یاد بگیریم که هرچیزی را همانطور که هست بپذیریم و قضاوت نکنیم، زیراهمین قضاوت منبع به هم ریختگی انسانها است با قضاوت کردن دیگران وارد دروازه تاریکی که از روی جهل و نادانی و ناآگاهی است می شویم که خود باعث میشود وارد جنگ شویم و از ما انرژی زیادی میگیرد و هزینه زیادی را به دنبال دارد و باعث میشود فرصت دوست داشتن را از یکدیگر بگیریم. اگر صفت بدی را در فردی دیدیم و در ما احساس نفرت و بدبینی به وجود آمد نتیجه میگیریم که آن صفت نیز در ما به صورت آشکار و یا پنهان وجود دارد، پس ما نباید قضاوت کنیم که ذهن از این شلوغی، آشفتگی و نگرانی همیشگی دور شود.
منبع: سیدی قضاوت
نویسنده: همسفر نگار رهجوی راهنما همسفر محدثه (لژیون پنجم)
ویراستار و رابط خبری: همسفر مرضیه
رهجویراهنما همسفر محدثه (لژیون پنجم)
ارسال: همسفر زینب رهجوی راهنما همسفر کبری (لژیون دوم)
همسفران نمایندگی چرمهین
- تعداد بازدید از این مطلب :
59