خدا را شکر میکنم به خاطر این لحظه از زندگیام و به خاطر روزهایی که سپری میکنم؛ شاید حتی اگر این روزها را در خواب هم میدیدم باورم نمیشد. برایم مثل یک رویاست که لحظهبهلحظه به رهایی نزدیک میشوم.
وقتی که وارد کنگره شدم همه چیز برایم گنگ بود. وقتی که تولدها و رهاییها را میدیدم فکر نمیکردم که برای ما هم اتفاق بیفتد. با ناامیدی تمام وارد کنگره شدم؛ ولی پیش مسافرم نمیگفتم من هم باور ندارم که بتوانیم از اعتیاد رها شویم. شاید من هم مثل مسافرم آمده بودم که به خودم بگویم که نمیشود و این باور درست است که اعتیاد درمان ندارد و برگردم و سر جای خودم بنشینم. اگر نمیآمدم وجدانم آرام نبود، انگار یک راه نرفته میماند و من همیشه به خودم میگفتم که شاید اگر میرفتم میشد.
خدا را شکر که آمدم و با تمام مخالفتها ماندم؛ حتی وقتی که مسافرم سفرش را خراب کرد باز هم ماندم. در آن زمان باز هم کنگره را تمام و کمال قبول نکرده بودم؛ ولی ماندم چون در کنگره میگفتند که فقط بگو چشم، گوش به فرمان باش و سرت را با سر راهنما عوض کن. منی که خسته و سردرگم از تصمیماتم بودم و دیگر نمیدانستم کدام راه درست و کدام راه اشتباه است. کنار ایستادم تا کسی که قبلاً این مسیر را طی کرده و راه و چاه را میشناسد برایم تصمیم بگیرد، فقط گوش کردم و اجرا نمودم.
مسافرم دوباره سفر کرد؛ اما اینبار محکمتر، چون تغییرات و حال خوب را در من میدید. با وجود اینکه مسافرم مصرف میکرد؛ ولی من عصبانی نبودم و به چشم یک بیمار به او نگاه میکردم. دیگر دعوا نمیکردم و همچنان به کنگره میآمدم.
مسافرم یک روز به من گفت: خوش به حالت که حال خوبی داری، کاش یک روزی من هم مثل تو حالم خوب باشد و استرس برای بیرون رفتن نداشته باشم. این حرف مسافرم به من فهماند که مسیرم درست است و توانستهام روی مسافرم تأثیر بگذارم.
خدا را شکر میکنم و از راهنمای خوبم خانم الهام عزیز و راهنمای خوب مسافرم آقا علیاکبر حسنیها بسیار ممنونم. امیدوارم بتوانیم با خدمتگزار بودن در کنگره قدری از زحمات این راهنمایان گرانقدر را جبران کنیم.
به قلم: همسفر ساناز از لژیون یکم
ویرایش: همسفر زهره (خدمتگزار سایت)
ارسال: همسفر مرضیه (خدمتگزار سایت)
همسفران نمایندگی کاسپین قزوین
- تعداد بازدید از این مطلب :
185