جلسه ششم از دوره شصتم از سری کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ ویژه مسافران و همسفران نمایندگی خلیجفارس بوشهر، با استادی مسافر مهرزاد، نگهبانی مسافر ناصر و دبیری مسافر اسماعیل، با دستور جلسه «حرمت کنگره 60، چرا رابطه کاری، مالی و خانوادگی در کنگره 60 ممنوع است؟» روز پنجشنبه 07 تیرماه 1403 ساعت 16:00 برگزار گردید.
سخنان استاد:
سلام دوستان مهرزاد هستم یک مسافر؛ سپاسگزار خداوند، جناب مهندس دژاکام و خانواده محترمشان هستم.
دستور جلسه حرمت کنگره ۶۰ است و اینکه چرا رابطه کاری، مالی و خانوادگی در کنگره ممنوع است؟ کلیات حرمت را در نوشتار حرمت کنگره 60 میخوانیم که همان دروغ گفتن، علیه شخصی سرزنش کردن، در جلسه بدون اجازه سخن گفتن و ... است.
امروز صحبت من روی ساختار کلی حرمت است و اینکه رعایت کردن و یا رعایت نکردن آن چه تأثیری دارد؟
حرمت نگهداشتن، همان طرز برخورد ما با همدیگر است و هیچ فرقی ندارد که شما سفر دومی باشید و یا سفر اولی، راهنما باشید و یا یک رهجو؛ زیرا درنهایت همه ما رهجو هستیم و رعایت حرمت شامل همه افراد در کنگره میشود.
بههرحال آن نکتهای که مهم است، طریقه برخورد ما با یکدیگر میباشد! اینکه ما چگونه مرزهایمان را با همدیگر حفظ میکنیم، بدانیم چهکارها و روابطی برای ما ضرر دارد و آنها را رعایت کنیم و اگر حرمت را بشکنیم چه اتفاقی برای ما میافتد؟
وقتی به کلمه «چرا» در دستور جلسه دقت کنیم درمییابیم که نقطه مشترک همه ما، درمان است و نه میخواهیم برای هم کار و شغل پیدا کنیم و نه میخواهیم با هم معاملهای داشته باشیم. پس نقطه اشتراک و آن چیزی که برای آن اینجا جمع شدهایم درمان اعتیاد و در ادامه آموزش و خدمت است.
در کنگره آموزش دیدیم که هر مطلبی یک صور آشکار دارد و یک صور پنهان و وقتی حرمتها را بشکنم، در صور پنهان من سوختن اتفاق میافتد و سوختن، مانند این است که ما میسوزیم و حسهایمان بسته میشوند. حس که خود یک گیرنده است، وقتی بسته شد چیزی دریافت نمیکند و نتیجه آن در صور آشکار مشخص میشود.
نشانه آن این است که به کنگره میآیم، اما تغییری در من به وجود نمیآید! به کنگره میآیم، ولی آموزش نمیبینم! درنتیجه خودبهخود از کنگره پرت میشوم و همانطور که جناب خدامی میگوید: وقتیکه من حرمتها را میشکنم یعنی شاهرگ حیاتی خود را قطع کردهام!
شکستن حرمت بهنوعی قبله گم کردن است؛ یعنی من آمدهام که اعتیاد را درمان کنم و درست زندگی کردن را آموزش ببینم، اما یادم میرود که برای چهکاری به اینجا آمدهام! این موضوع برای همه افراد کنگره یکسان است زیرا در حرمت نوشتهنشده که موارد ذکرشده برای سفر اولی است و یا سفر دومی است! بلکه رعایت آن را بر همه اعضا واجب کرده.
مدتی بود که میخواستم به ساختمان بروم و خدمت کنم و مدام میگفتم که «من» باید کارهایم را ردیفکنم تا بتوانم به ساختمان بروم، چون پروژه در حال اتمام است و دوست داشتم خدمت کنم؛ اما این چند هفته آخر کارهای من پیچیده شد که حتی نمیتوانستم به آنجا سری بزنم!
درسی که از این ماجرا گرفتم این بود که من مهرزاد داشتم از کلمه «من» استفاده میکردم؛ در حقیقت اوست که راه را برای من میچیند!
شعری از مولانا میگوید:
ما نبودیم و تقاضامان نبود
لطف تو ناگفته ما میشنود
نگارش و ثبت: مسافر اسماعیل
- تعداد بازدید از این مطلب :
120