روزی که وارد کنگره شدم، تمام حرکات و رفتارِ افراد برایم عجیب بود. حس و حال دوستانهای که با هم داشتند برایم جالب بود؛ ولی به مرور زمان به آن حرکات علاقهمند شدم و از تمام افرادی که آنجا بودند انرژی مثبت دریافت میکردم. جالبترین بخش ماجرا روزی بود که قرار شد صبح جمعه به پارک برویم. اول برایم سخت بود که صبحِ روز جمعه از خوابم بزنم و به پارک بروم، گفتم من به پارک نمیآیم، با اصرار مادرم و با بیحوصلگی به پارک رفتم؛ آنجا دیگر دنیایی عجیبتر بود. همه افراد با شور و حالی وصفناشدنی به ورزش و نرمش میپرداختند، با دیدن آنها انرژی گرفتم و به افراد آنجا ملحق شدم. انتخابم تیم والیبال بود. وقتی به اعضای تیم والیبال معرفی شدم، همه با انرژی خوبشان من را تشویق کردند به گونهای که با خود گفتم تمام جمعهها هرطوری هم که باشد من به پارک میآیم. هر هفته با شوق، منتظر بودم تا جمعه برسد و به پارک بروم.
چند هفته به مسابقات والیبال جام عقاب طلایی مانده بود و من شور و حال عجیبی داشتم که حتماً به اصفهان بروم و کمی هم استرس داشتم که مبادا مشکلی پیش بیاید و نتوانم به مسابقات اعزام شوم، تا چند هفته مدام در همه جا بحث و حرفِ رفتن به اصفهان و مسابقاتِ جام بود. یک هفته مانده به مسابقات مشکلی برایم پیش آمد و قرار بر این شد که من نروم و دفعه بعد تیم را همراهی کنم. ناراحت بودم ولی دلم روشن بود و با خود میگفتم که انشاءالله من هم میروم و همانطور هم شد. چند روز به حرکت تیم مانده بود که تمام مشکلات حل شد و من هم عازم شدم. خیلی خوشحال بودم و مدام از خدا تشکر میکردم که مشکلات را حل کرد.
صبح روز پنج شنبه که قرار بود حرکت کنیم از صبح با انرژی زیاد بیدار شده و تمام کارهایم را انجام داده بودم، وقتی به شعبه رفتیم آنجا هم با انرژی به تمام حرفها گوش میدادم و منتظر بودم که بعد از پایان جلسه و طبق ساعت مقرر حرکت کنیم.
همیشه در ذهن خود این سؤال را میپرسیدم که چگونه من آنقدر انرژی دارم؟! با خود میگفتم آیا این سفر هم مثل سفرهای دیگر است و یا قرار است سفری متفاوت باشد؟ زمان، همهچیز را مشخص میکرد. باید صبر میکردم.
بالاخره زمان حرکت فرارسید، در طول مسیر در فکر بودم که پارک اصفهان چه تفاوتی با پارک یزد دارد؟ آیا دوستانِ اصفهانیِ ما هم مثلِ دوستان یزدی هستند؟ صبح بود که به پارک شهدا در اصفهان رسیدیم. وقتی وارد پارک شدم با اینکه خسته بودم با دقت به تمام افرادی که در پارک بودند نگاه میکردم که هرکدام مشغول ورزش در یک رشته ورزشی هستند و این حس دوستانه اینجا هم هست و همه به یکدیگر با رفتارهایشان انرژی مثبت میدادند.
خیلی خوشحال بودم که در پارک هستم، با هیجان زیاد مسابقهها را تماشا میکردم و با افراد آنجا آشنا میشدم، منتظر ماندم تا نوبت به تیم ما برسد و وارد زمین بشویم. اول که وارد شدیم کمی استرس داشتم ولی بعد با وجود افرادی که آنجا دیدم و انرژی و حال خوبی که داشتند، حس و حال من تغییر کرد و دیگر نشانی از استرس در من نبود و به تیم انرژی میدادم تا بهترین بازی خود را انجام بدهند، در اینجا نشانی از تمسخر یا هو کردن تیمها نبود و همه در کنار همحالمان خوب بود.
خیلی خوشحالم که اولین سفر من با افراد کنگره۶۰ اینقدر با انرژی و حال خوب گذشت، یکی از بهترین تجربههای من از سفر شد و جواب سؤال خود که میخواستم بدانم آیا این سفر با سفرهای دیگر فرق دارد را به خودم دادم، باید بگویم که بله، این سفر خیلی فرق داشت چون در این سفر با حال خوب و انرژی افراد کنگره در ارتباط بودم. در اینجا نیز حال خوب حرف اول را میزد؛ هم سفر بود، هم تفریح، هم مسابقه و هم آموزش.
از همه دوستان و همسفرانی که باعث حالِ خوبِ سفر من شدند بسیار سپاسگزارم و از کسانی که چنین بستر زیبایی را برای ما مهیا نمودند کمال تشکر را دارم و خدا را شاکرم که زیباترین مسیرِ آموزش به جهت بهتر شدن و رشد و تعالی بر سر راه من قرار داده است.
نویسنده: همسفر مهلا لژیون راهنما همسفر فاطمه (لژیون یکم)
ویرایش: رابط خبری لژیون یکم راهنمای تازهواردین همسفر صدیقه
ارسال: همسفر افسانه لژیون راهنما همسفر فهیمه (لژیون سوم)
همسفران نمایندگی وکیلی یزد
- تعداد بازدید از این مطلب :
207