English Version
English

پهلوان بودن دل بزرگ می‌خواهد

پهلوان بودن دل بزرگ می‌خواهد

جلسه سوم از دوره چهارم جلسات لژیون سردار ویژه همسفران نمایندگی حافظ با استادی راهنما همسفر آتنا، نگهبانی راهنما همسفر سکینه و دبیری همسفر زهرا با دستور جلسه «پهلوان» روز سه‌شنبه مورخ ۲۹ خرداد ماه راس ساعت ۱۴:۰۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:

سپاسگزارم از نگهبان محترم، مرزبانان گرامی و خانم سمیرا عزیز ایجنت شعبه که بنده را لایق دانسته‌اند اینجا حضور داشته باشم و از انرژی شما استفاده کنم، دقایقی هم از احساساتم در لژیون سردار صحبت می‌کنم.

با اجازه از استاد سردار؛ من یکشنبه شعبه فردوسی مشهد دعوت بودم که به من گفتند شما از طرف امام‌رضا(ع) دعوت شده‌اید، خیلی حال و هوای غریبی داشت زیرا آخرین باری که من مشهد رفته بودم از امام‌رضا(ع) خواستم که دری به روی من باز کند تا بتوانم یک سال دیگر با همسرم زندگی کنم زیرا شرایط زندگی برای من و فرزندانم بسیار دشوار بود و زمانی‌که از مشهد برگشتیم یک هفته بعد من و همسرم وارد کنگره شدیم و اتفاقات خوب و بهتری برایمان افتاد .

قبل از کنگره همیشه احساس می‌کردم خداوند لعنتش را شامل حال من کرده است و هیچ وقت احساس نمی‌کردم خدا من را دوست داشته باشد، نماز می‌خواندم، روزه می‌گرفتم، حج هم رفته بودم اما ایمانم واقعی نبود. زمانی‌که وارد کنگره شدیم و رها شدیم همه چیز عوض شد و اتفاقات جور دیگر رقم خورد، روند زندگی عوض شد، شرایط اقتصادی ما بهتر شد، احساس می‌کردم خدا یک جوری من را بغل کرده هرگز احساس نمی‌کردم که خدا آنقدر من را دوست داشته باشد و همیشه بابت طرز فکرم نسبت به خداوند خجالت می‌کشیدم .سال اول که با مسافرم به کنگره آمدیم دو ماه بعد، گلریزان بود و مسافرم گفت چه مقدار در گلریزان شرکت کنم؟ گفتم نمی‌دانم ۵۰۰ یا یک میلیون و ما در گلریزان شرکت کردیم.

گذشت‌و‌گذشت بعد از یک سال من و همسرم در تکاپوی این بودیم که در لژیون سردار شرکت کنیم با پس‌اندازی که داشتیم توانستیم ورودی لژیون سردار را پرداخت کنیم، اینها را می‌گویم که خودم بدانم که از کجابه‌کجا رسیده‌ام و هر کسی از کجابه‌کجا می‌تواند برسد و می‌تواند در درون خود انسان باشد نه در جایگاه خود.

سال بعد مسافرم به من گفت: برای اینکه من تو را خیلی اذیت کردم می‌خواهم تو دنور شوی اما من قبول نمی‌کردم و سال بعد خودش دنور شد و دو سال بعد هم در پهلوانی شرکت کردند؛ حالا می‌خواهم بگویم که چرا من پهلوانی را قبول نمی‌کردم؟ من با پدر‌شوهرم و مادرشوهرم خیلی رابطه سختی داشتم زمانی‌که پدرشوهرم ۴ سال پیش فوت کردند من در ۴۰ روز ۳۷ بار خواب دیدم که به من می‌گفتند که من را ببخش اما من نمی‌توانستم؛ و زمانی‌که مسافرم گفت: پهلوان شو گفتم اصلا من لایق چنین جایگاهی نیستم زمانی‌که من نتوانستم کسی را ببخشم چگونه می‌توانم بخشنده باشم!

به نظر من پهلوان بودن دل خیلی بزرگی می‌خواهد در سوره بقره هم خداوند می‌فرمایند: « زمانی که می‌خواهی چیزی را ببخشی شیطان بدترین چیزها را به تو نشان می‌دهد» من هم احساس می کردم اگر پهلوان شوم ۵۰۰ میلیون تومان بدهم بدبخت می‌شویم و شیطان هزار تا داستان جلوی چشم و راه من می‌گذاشت؛ بعد با راهنمای خودم صحبت کردم گفتند باید پیش آقای مهندس بروی، زمانی‌که نزد آقای مهندس رفتم تنها کلمه‌ای که گفتم این بود که من از پهلوان شدن می‌ترسم، آقای مهندس گفتند از چه می ترسی؟ گفتم من خودم را در آن جایگاه نمی‌بینم و فرموند که مبارکت باشد پهلوانی اصلا ترس ندارد.

به نظر من پهلوان واقعی کسی است که به جز بخشش بتواند از درون خود ببخشد یعنی واقعا باید از ته دل ببخشی؛ من همان موقع توانستم پدر مسافرم را ببخشم و احساس کردم که خودم هم آرام شدم و هم درهای خوبی‌ها برای من باز شد؛ پهلوانی خود به خود اتفاق افتاد زیرا پول در حال گردش است، شاید ۵۰۰ میلیون تومان پول زیادی باشد اما به نظر من هر کسی یک عددی یک صدی در زندگی دارد اگر بتواند تمام توانش را بگذارد و ببخشد آن وقت می‌تواند جایگاه پهلوانی را هم تجریه کند.

جایگاه پهلوانی از نظر من هیچ شباهتی به جایگاه‌های دیگر ندارد زیرا خیلی حس و درکش زیبا است، هر کدام از شما که رهایی‌تان را گرفتید خیلی حس و حال خوبی داشتید، زمانی‌که من رهایی‌ام را از آقای مهندس گرفتم دقیقا یک خلئی در من ایجاد شد که هیچ دعایی نتوانستم بگویم هیچ چیز یادم نبود احساس می‌کردم از سطح زمین بالاتر هستم اما حس پهلوانی خیلی قشنگ تر از این‌ها است.

امیدوارم تک‌تک شما عزیزان هم این جایگاه را تجربه کنید زیرا چیزی که برای من آتنا است فقط همین است که بخشیدم به نظر من کوله‌بارت باید پر باشد، باید آنقدر پر شود که وقتی می‌خواهی بروی خیلی سبک بروی.
خدا را شکر می‌کنم بابت حضور من و مسافرم در این جایگاه و امیدوارم دری باشد برای بچه‌هایم انشالله؛ بسیار خوشحالم که در کنار شما عزیزان بودم از حس و حال شما بسیار خوشحالم و امیدوارم یک روزی تک‌تک شما شال پهلوانی را از دستان آقای مهندس دریافت کنید.

مشارکت راهنما همسفر سمیه:

ممنون از شما که‌ حس خوبی را به ما دادید، تمام جایگاه‌ها در کنگره ذره‌ذره به انسان داده می‌شود و انگار آموزش‌های کنگره به چرخیدن آن گره‌ها از تاریکی به سمت روشنایی‌ها است تا به ما جواب بدهد. من آرام‌آرام در کنگره بزرگ شدم و بخشیدن را یاد گرفتم و به صورت معجزه‌آسایی مادیات وارد زندگی من شد. زمانی‌که دنور شدم خیلی راحت پرداخت کردم اما امروز آرزو می‌کنم که پهلوان شوم؛
به نظر من پهلوان شدن در کنگره پول نمی‌خواهد همه ما در کنگره به نوعی پهلوان هستیم، این‌که با سختی‌های زندگی‌مان جنگیدیم تا به حال‌خوش رسیدیم و سلاحی هم که داشتیم زور و بازو نبود فقط عشق و ایمان بود. خواسته من این قدر قوی است که نیروهای سردار به کمک من می‌آیند تا به آن جایگاه برسم و امیدوارم تک‌تک افراد به خواسته درونی خود برسند و شال پهلوانی را از دستان آقای مهندس دریافت کنند.

مشارکت مرزبان همسفر زینب:

خیر مقدم عرض می‌کنم حضورتان را در شعبه واقعا از وقتی که وارد شعبه شدید از انرژی خاصی برخوردار شدیم؛ ما برای هر چیزی ابتدا باید ذهن خود بسازیم مثل همان وادی اول که می‌گوید با تفکر ساختارها آغاز می‌گردد پس بعد از فکر نیروی القا و احیا به کمک ما می‌آیند و به قول شما این تصویر سازی پهلوانی خیلی دور نیست و من برای اینکه تصویر را در ذهنم بسازم اول به آن فکر و تصویرسازی می‌کنم، به این فکر نمی‌کنم که پول از کجا می‌آید، اما وقتی که فکر می‌کنم و می‌گویم که می‌توانم، آرام‌آرام در جایگاه قرار می‌گیرم، حال مانند آن درختی که اگر حرص بزنی میوه‌هایش بیشتر می‌شود من هم به تزکیه و پالایش خودم می‌پردازم و از خدمت‌های کوچک شروع می‌کنم تا به خواسته‌ام برسم،  مثلا به یک پیرزن یا پیرمرد کمک می‌کنم تا از خیابان رد شوند و این یعنی پهلوان یا یکی درست خدمت کند پهلوان است، مهم این است که آن بخشش در من به وجود بیاید  گسترش پیدا کند و وسیع شود و تا من دل آن را پیدا کنم که بتوانم یک روز پهلوان شوم و مطمئن هستم اگر آن تصویر را در ذهنم بسازم در مسیر قرار می‌گیرم و به هدفم می‌رسم.

تایپ: همسفر زهرا عضو لژیون سردار
عکس و ارسال: همسفر زینب، مرزبان خبری عضو لژیون سردار
همسفران نمایندگی حافظ

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .