پنجمین جلسه از دوره پنجاه و هشتم کارگاههای آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی پرستار؛ با استادی راهنما مسافرحامد ، نگهبانی مسافر مجتبی و دبیری مسافر مهدی با دستور جلسه « وادی چهارم و تاثیر آن روی من » و همچنین تولد اولین سال رهایی مسافر حسین در روز شنبه مورخ بیست وششم خردادماه 1403 راس ساعت 16:30 آغاز به کار نمود.
![](/EditorFiles/Image/IMG_4196(8).JPG)
خلاصه سخنان استاد:
سلام دوستان حامد هستم یک مسافر
خداوند را شاکرم که هنوز در فضای کنگره هستم و امیدوارم که بتوانم باشم، چون بعضی مواقع آدم در مسیر زندگی به این فکر میکند که برود و به زندگی خودش برسد و پایه های مالی اش را قوی بکند و این بازی های ذهن است که بعضی مواقع برای من هم پیش می آید اما با این حال خداوند این اجازه را به من داده است که در کنگره باشم و به خودم و هم نوع های خودم خدمت کنم.
در مورد دستور جلسه وادی چهارم،در مسائل حیاتی به خداوند مسئولیت دادن یعنی سلب مسئولیت از خویش،بنده خودم تا الان که حدود هشت سال است در کنگره هستم تقریبا شاید 9 بار یا 10 بار پشت دروازه های وادی چهارم قرار گرفتم ،تصور میکنم که ما همه با خطوطی که در ذهن خود رسم میکنیم زندگی میکنیم حالا در سه وادی گذشته گفته میشود که همه چیز با فکر شروع میشود و بعد تصاویر شروع میکنند به شکل گرفتن و خلق شدن اما بعضی اوقات حین فکر کردن نا امیدی به سراغم می آید و نمی گذارد که درست به فکر کردنم ادامه بدهم ،در وادی دوم در مورد نا امیدی صحبت میکند و یک دو راهی برای من ترسیم میکند و در ادامه در وادی سوم آقای مهندس خیلی هوشمندانه و درست میگویند که در نهایت مسئولیت خود را باید خودم بپذیرم و اینکه اما و اگر های درون ذهن خود را فراموش کنم و مسئولیت زندگی خود را خودم بپذیرم و برای آن تلاش بکنم . برای من همیشه یک راه فرار وجود داشت و خیلی مواقع، کارها و مشکلاتم را که نمیتوانستم حل بکنم،با دعا و نیایش میخواستم بر طرف بکنم ،اما در این وادی یک جمله ایی هست که به دل من خیلی نشسته است این است که گفته شده در بعضی مواقع ما خداوند را با غول چراغ جادو اشتباه میگیریم و از خداوند میخواهیم مشکلاتی که خودم ایجاد کردم و بی پولی که خودم ایجاد کردم را برطرف کند.
در ادامه نقش راز و نیاز هم در این وادی گفته میشود که خداوند در کلام الله هم فرمودند،من را بخوانید تا استجابت کنم شما را، آقای مهندس گفتند که بعد از تلاش و کوشش، دعا و راز ونیاز و توکل و توسل میتواند به ما کمک بکند.امیدوارم از این وادی به نحو احسن بتوانم در زندگی خودم استفاده بکنم.
اما در قسمت دوم دستور جلسه که تولد حسین عزیز است،خب اولین بار که من حسین را دیدم در ماه رمضان دو سال پیش بود که در بیرون در حال آشپزی بودیم و حسین در محل پارک موتور سیکلت ها با یک آقای دیگر که الان مرزبان همسفر ها هست ایستاده بودند و مشخص بود که در حال تصمیم بگیر و نگیر بودندکه بیایند و یا بروند ولی من متوجه این موضوع شدم و سریع رفتم سراغشان و سر صحبت را با آنها باز کردم و چون بنده قبلا مشاور تازه واردین بودم توانستم آنها را جذب کنگره بکنم و خدا را شکر میکنم که در این راه ثابت قدم است و فکر میکنم که الان همسر بهتری باشد و مطمئنم که اگر یک ذره بیشتر تلاش کند امتحان راهنمایی را میتواند به راحتی قبول بشود ودر آخر برای حسین آرزوی موفقیت در امتحان راهنمایی میکنم،از این که به صحبت های من توجه کردید از شما سپاسگزارم.
![](/EditorFiles/Image/IMG_4205(11).JPG)
خلاصه سخنان مسافر حسین:
سلام دوستان حسین هستم یک مسافر
خیلی خوشحال هستم که در این جایگاه قرار گرفتم و در حال حاضر تولدم برگزار میشود. از آقای مهندس و خانواده محترمشان تشکر میکنم که این بستر را فراهم کردند تا ما بتوانیم به راحتی سفر کنیم در ادامه از راهنمای خودم آقا حامد تشکر میکنم. از برادر لژیونیهایم و همسفرم آقا محمد و راهنمایشان علی آقا تشکر میکنم و در آخر از همسرم و خانوادهام تشکر میکنم که زحمت این مدتی را که من داشتم سفر میکردم را به دوش کشیدند.
اعتیاد برای هر کسی یک پایانی دارد برای یک نفر کارتن خوابی است،برای یکی مرگ است برای یکی از هم پاشیدن خانوادهاش یا مثلاً برای یک نفر این باشد که فرزندش به او بگوید که بابا من دیگر دوست ندارم که در عکس من باشی چون آن فرد آنقدر تخریب دارد که این درخواست از طرف آن انجام شده است.
برای من آن پایان مصادف شد با مرگ پدرم. در سال ۹۰ به واسطه شغلم که نانوایی است کارگران زیادی به مغازه من رفت و آمد داشتند و چون اکثراً کارگران نانواییها شهرستانی هستند، در همان محل اقامت دارند و همان جا هم مصرف میکنند و اینها میتواند تاثیرگذار باشد.
من هم از همان زمان مصرفم را شروع کردم. ابتدا با مصرف تریاک شروع شد و در ادامه چون میخواستم ترک کنم از قرص ب۲ استفاده کردم.
مدتی را موقتاً کنار گذاشتم اما دوباره بعد از دو سال به مصرف تریاک برگشتم. برای اینکه دوباره کنار بگذارم به کلینیک ترک اعتیاد مراجعه کردم و آنجا گفتند شربتی داریم به نام شربت تریاک که باید آن را مصرف میکردم اما روش درست مصرف آن را به من آموزش ندادند. روش خیلی مهم است حتی اگر دارو هم باشد اما روش درست را بلد نباشم به آن دارو معتاد میشوم و به خودم آسیب میزنم.
آنقدر مصرفم بیرویه شده بود که شربت تریاک را میجوشاندم و از شیره آن استفاده میکردم. همیشه در حال چرت زدن بودم،پای تنور خوابم میبرد،ایستاده خوابم میبرد،سر سفره غذا خوابم میبرد و اعضای خانواده از من میپرسیدند که چرا اینطور هستی و من در جواب میگفتم که از صبح سر کار هستم و خیلی خسته ام. دخترم در آن زمان ۶ ماهه بود و زمانی که میخواستم او را بغل کنم تا بخوابد خودم زودتر از او به خواب میرفتم.
داستان همینطور ادامه پیدا کرد تا به فوت پدرم رسیدم و در خانوادههایی که اهل شهرستان هستند،اگر بعد از مدتی ندیدن، من را ببینند،متوجه این حجم از تخریب میشوند .برای من هم حرف و حدیثها از همان زمان آغاز شد که چرا حسین انقدر میخوابد یا چرا انقدر سیگار میکشد؟
همین قضیه برای من تلنگری شد تا به خودم بیایم چون کاملاً همه فامیل متوجه شده بودند که من مصرف کننده هستم و همسفرم آقا محمد آمدند و به من گفتند حسین قضیه چه هست راستش را بگو. من فکر میکنم که کمتر برادرزنی پیدا شود که به عنوان همسفر در کنگره حضور داشته باشد همین جا از ایشان تشکر میکنم. این اتفاق بعد از چهلم پدر من افتاد و آقا محمد مانند یک پدر برای من بزرگی کردند.
قرار شد با هم پی درمان برویم و ابتدا از یک کلینیک در جردن شروع کردیم که برای من روش ترک یو آر او دی را تجویز کردند که ۲۲ میلیون هم هزینه آن بود و با خانواده هم مطرح کردیم و قرار شد این کار را انجام بدهیم.
قرار ما ساعت ۱۱ بود اما آقا محمد دیر کردند و به من گفتند که چند ساعت کار دارند بعد از چند ساعت با من تماس گرفتند و گفتند میتوانی بیایی با هم تا جایی برویم و کلینیک را فردا برویم؟ ایشان کنگره ۶۰ را به من معرفی کردند که تا به حال اسم آن را هم نشنیده بودم و در اینترنت جستجو کردم و نزدیکترین شعبه را به خودم پیدا کردم همانطور که راهنمای عزیزم گفتند ماه رمضان بود و آمدم به اینجا، درب شعبه بسته بود و در بیرون داشتند آشپزی میکردند.
اینها را بیان کردم تا به این نتیجه برسم که گاهی اوقات یک صحبت میتواند کل قضیه را جابجا کند. آقا حامد به من گفتند که مصرفت چیست و من گفتم شربت تریاک. ایشان گفتند خب ما هم اینجا با شربت تریاک درمان را انجام میدهیم،من پرسیدم که چطور وقتی مصرفم ۵۰ سی سی شربت تریاک است میخواهید من را با همین دارو درمان کنید؟آقا حامد گفتند این دارو مانند چاقویی است که اگر در دست یک جنایتکار باشد باعث قتل و جنایت میشود و اگر در دست یک طبیب حاذق باشد باعث درمان میشود .
من به کنگره اعتماد کردم و کل زمانی که کنگره را بشناسم و بپذیرم و وارد آن بشوم سه ساعت شد. با ورودم به شعبه و دیدن تصاویر راهنمایان و پاکی چهره آنها به خودم گفتم که محال است که قبلاً مصرف کننده بوده باشند.
خدا را شکر سفر خیلی خوبی را پشت سر گذاشتم و من که با ۵۰ سی سی شربت اوتی وارد کنگره شدم وقتی به پنج و نیم سی سی رسیدم تازه متوجه شدم که دارو یعنی چه،در طول سفرم همیشه خوشحال بودم و اطمینان داشتم که به رهایی میرسم به همین دلیل یک روز هم غیبت نداشتم،شغلم را تغییر دادم چون سفرم برایم اولویت داشت،هر پله که کاهش داشتم برای خودم جشن میگرفتم. در آخر دوباره از راهنمای عزیزم و آقای مهندس و همه اعضای شعبه تشکر میکنم و امیدوارم رهایی تمام عزیزان را ببینم.خیلی ممنونم که به صحبتهای من توجه نمودید.
![](/EditorFiles/Image/IMG_4218(3).JPG)
سخنان همسفر محمد:
سلام دوستان محمد هستم یک همسفر
خیلی خوشحالم که یک بار دیگرخداوند به من فرصت داد تا در خدمت شما عزیزان باشم. واقعا هر وقت که وارد کنگره میشوم یک انرژی خاصی از تک تک شما عزیزان میگیرم و همه شما برای من یک الگو هستید و خواهید بود .راهنمایان محترم و همه ایجنتها و همه خدمتگزاران .تولد اولین سال رهایی حسین را به آقا حامد راهنمای ایشان تبریک عرض میکنم . اولین بار که برای سم زدایی حسین به خیابان جردن رفته بودیم و متوجه شدم که هزینه آن ۲۲ میلیون تومان است ،هم برای این مقدار پول و هم برای خود حسین واقعاً نگران بودم .اینکه بگویم فقط نگران حسین بودم ،نخیر همچین چیزی نبود، آدم باید خدا را در نظر بگیرد و صحبت بکند. در آن زمان ما در فشار واقعاً شدیدی بودیم چون حسین صاحب سه فرزند است. واقعا شرایط بسیار دشوار و سختی است .من در مراسم فوت پدر حسین دیدم حسین مدام به خودش میپیچد، خیلی ناراحت شدم. خواهرم مرا صدا کرد و به من گفت حسین چرا اینطوری میکند؟ همه در مورد حسین صحبت میکنند در مراسم .من به حسین یه تلنگر خیلی شدید زدم و از او پرسیدم چرا این شکلی هستی و حسین جواب داد چون دیشب پشت فرمان بودم و نخوابیدم من نیز به او گفتم ما همه پشت فرمان بودیم از تهران تا قم یک ساعت راه است. من آنجا به حسین مشکوک شدم و هی با قسم خواستم موضوع را با من در میان بگذارد ولی او انکار میکرد و بالاخره با تهدید کار به جایی رسید که به حسین گفتم اگر خودت بگویی بهتر است تا یک راهی برای آن پیدا بکنیم و گرنه کار به جاهای باریک میکشد و همه متوجه میشوند، برای عزت خودت هم که شده مسئله را یک طوری به من عنوان کن تا راهی برای آن پیدا بکنیم.
بالاخره حسین مطلب را با من در میان گذاشت. میخواهم یک خاطره بگویم برایتان. آرایشگری که من در پیش او اصلاح میکردم به من گفته بود که برای حسین چه فکری کردهای؟ گفتم میخواهم او را برای سم زدایی ببرم. به من گفت قبل از سمزدایی حتما یک سر به کنگره ۶٠ بزنید. بماند که الان حسین رها شده و تولد یک سالگی خود را جشن می گیرد. میخواهم این را بگویم که یک چیزی باب شده است که هر کسی میخواهد با روش خودش و شربت تریاک مصرف مواد کنار بگذارد. ما روز اول فقط برای تحقیق آمده بودیم ولی آقا حامد ایجنت محترم با یک هوشمندی و ذکاوت خاصی با ما صحبت و برخورد کردند که ما ماندگار شدیم و من از ایشان پرسیدم که من هم میتوانم شرکت کنم و حضور پیدا بکنم؟ایشان گفتند بله با کمال میل شما هم میتوانید شرکت بکنید.
من پیش خودم گفتم که شرایط مهیاست و ببخشید که این حرف را میزنم رایگان هم هست من میروم و یک درس هم میگیرم. این باعث شد که ما آمدیم و الحمدلله این سفر به خیر و خوشی تمام شد و خدا را شکر در فامیل هم کسی متوجه این موضوع نشد .خواستم از همسر ایشان که خیلی بردباری کردند تشکر کنم و با سه فرزند کوچک تحمل نمودند. از خدا میخواهم شرایط ورود ایشان به کنگره نیز مهیا بشود.
در اینجا میخواهم از راهنمای خودم تشکر بکنم چون وقتی ما وارد کنگره میشویم واقعاً هیچ چیز نمیدانیم و واقعا زحمت من را کشیدند. از هم لژیونی ها و همه ی اعضای کنگره و همه همسفران که من را تحمل کردند، واقعاً تشکر میکنم. با همه کم و کاستیهای خودم دست تک تک شما را میبوسم و از ایجنت محترم همسفران آقا محمود تشکر میکنم . امیدوارم بتوانم به تک تک شما در کنگره خدمت بکنم از اینکه به صحبتهای من توجه کردید از شما تشکر میکنم .
![](/EditorFiles/Image/IMG_4230(9).JPG)
سخنان راهنمای همسفر علی:
سلام دوستان علی هستم یک همسفر
این تولد را به شما آقا حامد، به حسین آقا و همسفرشان آقا محمد تبریک میگویم .
محمد آقا هنگامی که وارد کنگره شدند به واسطه اینکه شغلشان آشپزی بود گاهی اوقات لباسشان لک بود،من همیشه این سوال را میپرسیدم که شما از کجا میایید که لباستون اینگونه است و چون اوایل علاقهای به لباس سفید نداشتند زیاد مشخص نبود ،ولی بعدها متوجه شدم که بخاطر شغلشان است که زیاد علاقهای به لباس سفید ندارند، ولی کمکم که با قوانین کنگره آشنا شدند هم لباس سفید میپوشیدند هم سی دی های خود را از همان روزهای اول مرتب مینوشتند،و همین الان هم ۳۰ سیدی خود را فکر میکنم با اتمام رسانده است.
از همان روزهای اول خیلی مرتب و با نظم شدند، بعد از ماه اول من از ایشان پرسیدم که مسافر شما چه کسی میباشد؟ فهمیدم که محمد آقا برادر خانوم مسافرش میباشد که خیلی از این موضوع متعجب شدم زیرا اینجا گاهی اوقات پدر و مادرها سختشان هست برای فرزندانشان بیایند و برای من خیلی جالب بود.خیلی هم حامی مسافرش بود و آن را حمایت میکرد و مشکلی که محمد در در اواخر خدمت خود داشتند این بود که افسردگی گرفته بودند که خدمتشان در حال اتمام میباشد و این موضوع هم جالب بود.
موضوع دیگر اینکه خیلی همسفران محمد آقا را در شعبه دوست دارند و چون آشپز خیلی خوبی هست فکر میکنم تمام اعضای شعبه یک بار دستپخت محمد آقا را خورده باشند و لذت بردهاند.باز هم دوست داشتم امروز را به خودشان و خانواده گرامیشان و در رأس به جناب مهندس تبریک بگویم.
خیلی ممنون که به صحبتهای من توجه نمودید.
![](/EditorFiles/Image/IMG_4209(9).JPG)
![](/EditorFiles/Image/IMG_4234(10).JPG)
عکاس:مسافر رضا از لژیون ششم
تایپ و ویراست:مسافر محمد از لژیون سوم ،مسافر مهدی از لژیون دهم، مسافر دانیال از لژیون دوازدهم
بارگزاری : مسافر رضا
وبلاگ نمایندگی پرستار
- تعداد بازدید از این مطلب :
346