بسم الله الرحمن الرحیم
از قلم است که گامهای بلندش در سراسر گیتی، روان و جاری میشود؛ گویی جویها به هم میپیوندند تا رود یا رودهای خروشان را تشکیل دهند و آن محتوا را به همه انسانها برسانند. اینها مجموعهای هستند که اهداف و خواستههای بشری را شکل میدهند و از تصور به تصویر و از تصویر به بنای حقیقت میرسانند و آن بنا، ساختاری است که نادانان در پی ویرانی آن بوده و هستند، و دانایان در پی بنای آن؛ ولی همیشه پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری بوده و هست و خواهد بود ...
مسابقه مقالهنویسی در سه گروه راهنمایان - مسافرین سفر دوم - مسافرین سفر اول با موضوعات خدمت و بخشش - راهنما - تجربه من از DST و سایر روشها برگزار شد و با انتخاب داوران سه نفر برتر از هر گروه و چهار نفر از هر مقاله انتخاب گردیدند.
قدردانی مینماییم از ایجنت و مرزبان خبری و داوران و همه عزیزانی که به سایت نمایندگی خلیجفارس در این امر یاری رساندند.
نفرات برتر مسابقه
![](/EditorFiles/Image/IMG_20240615_102950.jpg)
گروه راهنمایان: مسافر فیروز (مقاله خدمت و بخشش)
گروه مسافرین سفر دوم: مسافر احسان (مقاله راهنما)
گروه مسافرین سفر اول: مسافر علیرضا (مقاله راهنما)
نفرات برتر مقاله خدمت و بخشش
![](/EditorFiles/Image/-2147483648_-210045(6).jpg)
مسافر محسن
مسافر هادی
مسافر صالح
مسافر هادی
نفرات برتر مقاله راهنما
![](/EditorFiles/Image/IMG_20240615_103134.jpg)
مسافر نادر
مسافر مسلم
مسافر امرالله
مسافر امیر
نفرات برتر مقاله تجربه من از DST و سایر روشها
![](/EditorFiles/Image/IMG_20240615_103311.jpg)
مسافر حسین
مسافر فرزاد
مسافر امین
مسافر الیاس
نفر برتر رابط لژیون و سایت
![](/EditorFiles/Image/-2147483648_-210047(2).jpg)
مسافر مهرداد
در ادامه مقالههای این عزیزان را میتوانید مطالعه بفرمائید.
![](/EditorFiles/Image/638501624453801708.jpg)
مسافر فیروز
کلید قفل آرامش؛ خدمت بلاعوض به انسانها میباشد.
قبل از هر چیز سپاسگزارم از خداوند به خاطر اذن و اجازه حضور در کنگره و یک تشکر و خدا قوت میگویم به جناب مهندس و خانواده محترمشان و از راهنمایان درمان اعتیاد و سیگارم تشکر میکنم؛ چون هر چیزی که امروز در زندگی دارم مدیون این دو بزرگوار هستم؛ چراکه درس عشق و محبت و بخشش را به من آموختند.
الان ساعت ۸:۳۰ شب در تاریخ 1403/01/28 میباشد که این دلنوشته را مینویسم. میخواهم چند سالی برگردم به عقب و یک خلاصهای از زندگی شخصی خودم در مورد اعتیاد و ترک اعتیاد و درمان اعتیاد را شرح بدهم.
ابتدای شروع مصرف مواد همهچیز عالی و خوب بود، حال خوبی داشتم و شرایط زندگی خوب؛ یعنی؛ همهچیز روبهراه بود. تا اینکه تاریخ 1387/04/25 به اصرار خانواده برای ترک مواد وارد کمپ شدم. به مدت ۲۱ روز در کمپ بودم و بعد از ۲۱ روز دقیقاً وارد دنیای دیگری شدم. هرروز حالم بدتر از روز قبل میشد و به امید فردایی بهتر روزها را یکییکی طی میکردم و این روزها با تکرار، پنج سال به طول انجامید؛ یعنی پنج سال بدون مصرف مواد بودم و امروز که نگاه میکنم به آن سالها، ازنظر شرایط مالی و شرایط جسمی رو به نابودی رفتم تا اینکه دوباره مجبور به مصرف مواد شدم و حتی بعد از مصرف دوباره، هیچ لذتی دیگر از مواد نبردم.
دنبال راهی بودم تا ترک کنم. تلاشم برای زندگی دو برابر شد؛ ولی هرروز بدتر از روز قبل میشدم. انگار هرچه دستوپا میزدم بیشتر فرومیرفتم. تا اینکه تاریخ 1400/03/13 با آشنایی یکی از دوستانم وارد کنگره شدم. در ابتدا فکر میکردم که این هم مثل بقیه ترکهایم برای مدت کوتاهی خواهد بود و گفتم برای مدت ۲۰ روز تا یک ماه دارو میگیرم و بعدش خودم کمش میکنم و ترک میکنم؛ ولی هر بار که در جلسه مینشستم آنقدر احساس آرامش میکردم که انگار دنیا مال من بود.
سالها چیزی را گمکرده بودم و امروز پیدایش کردم و وقتی سیدیها را گوش میکردم؛ به سوالاتی که سالها توی ذهنم بود جناب مهندس داشتند جواب میدادند.
بااینکه مسیرم تا کنگره ۱۵۰ کیلومتر بود ولی انگار یک نیرویی به من کمک میکرد و اصلاً طولانی بودن مسیر راه را حس نمیکردم و هرروز حالم بهتر از روز قبل میشد. حتی با ورودم به کنگره شرایط زندگیام خیلی سخت و یک سری مشکلات جدید برایم پیش آمد! با اینکه مشکلاتم زیادتر شد، ولی وقتی به سی دی گوش میکردم و به کنگره میآمدم، سخت بودن زندگی را خیلی حس نمیکردم و یک باوری در من به وجود آمده بود که میگفتم این شرایط سخت حتماً تمام میشود!
در تاریخ 1400/08/20 جشن گلریزان بود و آن روز کل دارایی من ۲۸۰ هزار تومان بود و ۱۵۰ هزار تومان از این مبلغ را کارت کشیدم. آن روز یک آرزویی کردم؛ گفتم ایکاش حداقل یکمیلیون داشتم و کمک میکردم!
بعد از جشن گلریزان انگار یکچیز باارزشی را خریده بودم و در تاریخ 1401/01/17 رهایی من از مصرف مواد به دستان پرمهر جناب مهندس اتفاق افتاد. تا چند روز باورم نمیشد که به این راحتی و باحالی خوب بدون مصرف مواد دارم زندگی میکنم و آن روز تقریباً یکذره از معنی رهایی را فهمیدم و در تاریخ 1401/07/16 رهایی سیگار را از دستان استاد امین گرفتم. خیلی خیلی حالم بهتر از روزهای قبل بود و بیشتر معنی رهایی را داشتم حس میکردم و بعدازآن بود که تصمیم گرفتم در امتحان راهنمایی شرکت کنم تا اینکه خداوند اجازه خدمت کردن در کنگره را به من داد و امروز بیش از یک سال است که در جایگاه راهنمای تازه واردین خدمت میکنم.
امروز فهمیدم که هر قفلی کلیدی دارد و بهواسطه کلیدهایی که از آموزشهای کنگره به من داده شد یاد گرفتم که کلید قفل آرامش؛ خدمت بلاعوض به انسانها میباشد.
امروز از خداوند سپاسگزارم به خاطر وجود جناب مهندس و تمام کسانی که در این مسیر به من یاری رساندند از همه آنها سپاسگزارم و آرزوی بهترینها را برای آنها دارم.
![](/EditorFiles/Image/638500741106032542.jpg)
مسافر احسان
ایامی که در چنگال اهریمن گرفتار بودم، زمانی که به تاریکی دچار بودم، هنگامیکه برای یکلحظه زندگی در پیکار بودم، روزی که با ترس و نامیدی دستبهگریبان بودم، روزگاری که در یخبندان بودم، در آن تاریکی و برف و بوران در خزان و سرمای سوزان؛ رسید پیامی از کنگره به دستم! هنوز در درونم حکم میراند، لیک صدایی مرا دنبال خود میکشاند، گویی تاریکی آبستن روشنایی شده بود! ماهها گذشت تا اینکه روشنایی کمی قوّت گرفت و مرا به کنگره هدایت کرد.
آنجا گفتند که برای خروج از تاریکی باید به روشنایی سفر کنی! ولی تنهایی قادر به انجام این سفر نیستی! باید یکراه بلد داشته باشی کسی که قبل از تو این راه را رفته و از تمام پیچوخمهای این راه آگاه باشد. در این مسیر تو رانندگی میکنی و او فقط راهنمایی میکند. حال یک راهنما انتخاب کن. در جمع خوبان انتخاب سخت است و انتخابم را به قلبم سپردم بهاینترتیب سفرم در یخبندان شصت درجه زیر صفر با او شروع شد. هر چه میگذشت، از شصت کاسته و به صفر نزدیک میشدم و یخهای درونم ذوب میشد. تاریکی کم و روشنایی افزون میشد. هرروز هستی را بیشتر درک میکردم و ازآنرو بدیها را هم ترک میکردم.
راهنما برایم مثل نوری است در ظلمات که تمامی مسیر راهم را روشن نموده؛ اما چشم من قادر به دیدن تماممسیر نیست. راهنما همانند آتشی است در صحرای سرد و یخبندان که از گرمای وجودش خون در رگهای من جاریست. راهنما چون برکه آبی ست در پهنای کویر که هر رهجوی تشنهای را سیراب میکند. راهنما بالاتر از معلم و مربی، برای من مثل پدر است و بابت وجودش خداوند را هرروز و شب سپاسگزارم. امیدوارم که همیشه سلامت و تندرست باشند و سایه ایشان همیشه بالای سر من باشد.
مسافر علیرضا
پس از سالها اسارت در ظلمت تنهایی و تاریکی، به ناگاه صدایی مرا فراخواند به برخاستن و بلند شدن و جرقه حرکت در درونم شکل گرفت.
درنگ جایز نیست باید رفت گرچه سخت؛ ولی برخاستم. در روزی سرد و پائیزی تن خزانزده را به بهار کنگره پیوند زدم. مرا گفتند سفر بایدت، تنها سفر خواهی کرد، سفری نهچندان آسان، پس به حست برگزین بلد راه تا راهنمایت باشد در این سفر.
چه سخت است انتخاب!
وقتی ایستادی روبرو با سیمایی سبزهرو و تراوش نوری در رخسار یک ریزه نمکین و دلنشین؛ با صدای رسا بانگ برآوردی سلام دوستان ... صدای گرمت تا عمق وجودم جاری شد و جان سردم را گرما بخشید گویی سالها با این صوت آشنا بودم. آری این صدای گرم نویدبخش رهائیست!
در آغوشت گرمای آفتاب بود، گفتی قلبت را به من بسپار و فرمانبردار باش تا بهار جان بینی. خود گمکردهای در پی خود باش تا خویشتنشناسی و بازستانی از اهرمن درون که چیره گشته بر شهر وجودت. در این نبرد سلاحت اگاهیست بیاموز تا دانا شوی بر خود و سرزمین جان پاکسازی از تاریکی و پلیدی و به آرامش رسی.
مهر ورز و عاشق باش، محبت کن و خدمت بسیار تا نیروی برتر یارت باشد. همه گفتارت از جنس من بود انگار مرا تجربه کردهای و همه ناپیدایم را میدانی و به من مینمایی!
تو شدی آموزگار مهر و صید صدفهای معرفت دریای زلال کنگره عشق را به من آموختی. تو میگویی و من مینوشم از کلامت و چه زود جادوی کلامت در من اثر کرد و به حس زندگی و بیداری رسیدم. حالا باور دارم مرا به پردیس پشت آن دیوار کاهگلی رهنمون خواهی شد. تو میگویی و من باور دارم با همه وجودم.
سلام دوستان نادر هستم نگهبان این لژیون، علیرضا امروز حالت چه طور است؟ خوبم آقا! از هرروز بهترم.
و سفر ادامه دارد ...!
مقالههای خدمت و بخشش
![](/EditorFiles/Image/638502016152981602.jpg)
مسافر محسن
انسانیت؛ واژهای که هنگام ورودم به کنگره ۶۰ برایم معنای تازهای پیدا کرد. درست زمانی که چند ماه از آمدنم به کنگره ۶۰ میگذشت متوجه بخشش و مهربانی بزرگ مردانی شدم که با دستان مهربان و نگاه زیبای آنان به زندگی و با بخشش آنان، من در حال رهایی از دام اعتیاد بودم.
آن زمان بود که فهمیدم من هم باید این زنجیرهی لطف و بخشش را ادامه دهم! آن زمان بود که یافتم نگاه فرزندانی به دستان ماست و چه زندگیهای سردی را میتوان با گرمای دستانمان گرم و صمیمی کرد!
زمانی که رها شدم خوب متوجه این بودم که بخششهای مالی دیگر مسافران و همسفران باعث شده این لحظات شیرین را در زندگیام به تماشا بنشینم و معنای تازهای از زندگی برای خود تفسیر کنم.
و اینک وقت آن بود که من نیز سردی را از زندگیها با کمک مالیام بزدایم و همه دستبهدست شویم تا دستانِ اسیر مسافری از دام اعتیاد آزاد و رها شود.
پس؛ شروع به کمک کردن کردم و هر دفعه بخش بیشتری از هر میزان پولی که داشتم را به کنگره ۶۰ بخشیدم تا نو درختان نشسته در انتظار شکوفه بهاری شوند و گرم گردند با گرمای خورشید قلبهای مهربان ... .
اما این نگاه من به کمک و بخشش مالی به اینجا ختم نشد؛ زمانی به ارزشمند بودن این کار پی بردم که متوجه نگاه مهربان خدا بر زندگیام شدم. آن زمان که نداشتم، اما از کمک کردن دریغ نمیکردم و بلافاصله خداوند جوابش را بهروشنی به من میداد و آنجا بود که پی بردم هیچ درختی با پروبال دادن به پرندگان بیبال و برگ نشده است و تنها چیزی که از ما انسانها به یادگار میماند؛ عشق و مهر و بخشش است. بنابراین در این مسیر مقدس و برای قطع نشدن این زنجیره نیکو نباید از هیچ کمکی دریغ کنم.
مسافر هادی
من مسافر طی مدت ۲۶ سال مصرف مواد که حدود بیست سال از این مدت مصرف را با آنتی ایکس شیره خوراکی سپری کردم زندگی خود را به دو بخش تقسیم کردهام.
بخش اول؛ قبل از ورود به کنگره و زمان مصرف که در آن دوران هم بخشش را تا جایی که در توانم بود ولی بیشتر از روی احساسات و بدون تفکر انجام میدادم. بهقولمعروف بهطوریکه یا از اینور بوم میافتادم یا از اونور بوم؛ چون در تعادل نبودم و همیشه علیرغم انجام بخشش، آدم بد داستان میشدم چراکه ممکن بود در زمان یا مکان درست انجامش نمیدادم.
اما بخش دوم؛ بعد از ورود به کنگره و قرار گرفتن در مسیر درمان و آموزشها کمکم دریافتم که بخشش در زندگی انسان خیروبرکت را افزایش میدهد.اما من اگر در کنگره بخششی انجام میدهم به امیدی که پروردگار دو برابر آن را به من ببخشد نگاه نمیکنم؛ چون به عقیده من میشود، معامله با پروردگار. اما هدفی که من در بخشیدن (خدمت مالی) دنبال میکنم این است، که این کمک مالی شاید سبب شود و یک نفر را در مسیر درمان قرار بدهد و در گرو آن خانوادهای به آرامش برسد و چون خودم دارای فرزند هستم و همیشه ترس داشتم و نگران بودم که در مسیر اعتیاد قرار نگیرد از روزی که با این نیت بخشش میکنم سرم را با آرامش بر روی بالش میگذارم و بدون نگرانی میخوابم چون میدانم که پروردگار و کائنات مزد مرا در قبال آن بخشش با محافظت از فرزندانم خواهد داد، همین و بس.
امیدوارم که در این مسیر توفیق خدمت بیشتر نصیبم شود انشاءالله.
![](/EditorFiles/Image/638512286951295256.jpg)
مسافر صالح
در ابتدا سپاسگزار جناب مهندس و خانواده محترمشان و همه خدمتگزاران کنگره ۶۰ و راهنمای درمان اعتیاد و سیگارم هستم. در وادی دوم میخوانیم هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمیدهد هیچکدام از ما به هیچ نیستیم حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم.
در ابتدای ورودم به کنگره ۶۰ این وادی ذهن مرا به خود مشغول کرد و به این فکر افتادم که من به چه دلیل قدم به حیات گذاشتهام اصلاً وجود من در این جهان به چه معناست؟!
در ادامه وادی هشتم را میخواندم که با حرکت راهنمایان میشود. مطمئن بودم که در کنگره به این راز پی خواهم برد تا اینکه وارد خدمت شدم و کمکم در ساختوساز ساختمان شرکت کردم و در ابتدا حس و حال خوبی داشت و هرچه پیش رفتم بیشتر معنی و مفهوم حال خوب و خدمت بی چشمداشت را میفهمیدم. تازه به این موضوع فکر کردم که آیا من برای این به حیات قدم نهادم که عمرم را در مصرف مواد در دنیای سیاه اعتیاد بگذرانم، پیر شوم و بمیرم! حالا فهمیدم و خوشحال هستم که بالاخره وجود من هم به یک دردی خورد و حس میکنم که بیدلیل به حیات قدم ننهادم و کاری کردم که بعد از من هم انسانهایی در این ساختمان به زندگی برگردند و جان دوبارهای بگیرند و خوشحالم که در این عمل عظیم شریک هستم ... .
(به مرگی که در درونم لانه کرده است زندگی یاد میدهم)
![](/EditorFiles/Image/638506027139160761.jpg)
مسافر هادی
میخواهم حس و حال خوبی که موقع خدمت دارم را با شما به اشتراک بگذارم. اوایل سفرم بود که راهنما در لژیون گفت اگر میخواهید حالتان خوب باشد و درمان باکیفیتی داشته باشید، خدمت کنید، هر خدمتی که میبینید انجام دهید چه مالی و چه خدمت در ساختوساز ساختمان جدید کنگره و این کار حالتان را بهتر میکند.
حدوداً دو ماه از سفرم گذشته بود و هنوز متوجه نبودم که چرا باید خدمت کنم! یک روز جمعه برای ورزش به پارک رفتم راهنما گفت هر کس دوست دارد میتواند بعد از ورزش با ما به محل ساختوساز ساختمان جدید بیاید و نیازی هم نیست که کار کند و من هنوز متوجه نبودم که چطور میشود با خدمت کردن به درمان باکیفیتی دست پیدا کنم تا اینکه با دوستان به ساختمان رفتیم و آنجا دیدم که چند راهنما و سفر دومی در حال کار بودند، وقتی به آنها ملحق شدم تا قبل از آن روز هر جا که میرفتم میدیدم کار هست و بعد از چند دقیقه از زیر کار درمیرفتم و یواشیواش زیر آن کار فرار میکردم، اما نمیدانم چه شده بود که تا به امروز که ده ماه سفر هستم هر وقت سر ساختمان میروم و خدمت میکنم حال و احوالم دوچندان خوب میشود و تا به امروز در هر خدمتی که کردم و هر خدمتی که گرفتم به یاد ندارم که خسته شده باشم و یا بخواهم از زیر آن خدمت فرار کنم. نمیدانم این چه حکمتی است که خدمت کردن در کنگره حال آدم را خوب میکند و وقتی از آن کار برمیگردم با حال خوب برمیگردم.
در اواسط سفرم جشن گلریزان بود یک هفته قبل از جشن گلریزان اعلام کردند که هفته آینده، جشن گلریزان است. من خیلی حالم گرفتهشده بود چون همان هفته روز کار بودم و نمیتوانستم به جشن برسم. با تعریفهایی که شنیده بودم گلریزان یک جشن فوقالعادهای بود و من هم دوست داشتم شرکت کنم، اما ازیکطرف تازه تمام بدهکاریهایم را داده بودم و قسطهای بانک و هیچ پولی نداشتم که کمک کنم و از طرف دیگر درگیر کارم بودم. یک جلسه گذشت که با خودم میگفتم چرا من نمیتوانستم در جشن گلریزان باشم این موضوع را با راهنمای خودم در میان گذاشتم ایشان به من گفت اشکالی ندارد حتماً حکمتی دارد، خودت را ناراحت نکن، انشاءالله سال دیگر اما اگر توانستی مرخصی بگیر و به جشن بیا من هم گفتم چشم؛ اما گفتم اگر من مرخصی بگیرم چطور در جشن گلریزان کمک مالی کنم و این برای من یک دغدغهای شده بود.
شیفت کاری من شروع شد، گلریزان هم شروع شد. من رفته بودم سر کار، حدود ساعت ده صبح بود که پیام واریزی بانک روی گوشیام آمد نمیدانستم آن پیام و آن واریزی برای چه بود! چون من حقوقم را گرفته بودم و قسطها و بدهکاریها و مبلغی برای خرید ماهانه هزینه هم گذاشته و پرداخت کرده بودم! نمیدانستم این واریزی برای چه بود! پیام واریزی که آمد خوشحال بودم.
فردا کلاس داشتم و رفتم پیش راهنما و گفتم من هفته گلریزان سر کار هستم، میتوانم الآن مبلغی را واریز کنم اما به نیت گلریزان؟ گفت اشکالی ندارد. من هم رفتم سهچهارم آن مبلغ که واریزشده بود را پرداخت کردم. خدا شاهد است که بعدازآن پرداختی زندگی من خیلی بالا و پایین شده؛ اما سیر صعودی که داشتم خیلی قابلتوجه بود و آن سقوط را گمکرده بود.
از خداوند شاکرم و سپاسگزارم برای این حال خوب برای اینکه راه کنگره ۶۰ را جلوی پای من گذاشت تا عضو کوچکی از کنگره ۶۰ باشم و از راهنمای خودم تشکر میکنم که اجازه خدمت کردن را به من داد از همه شما سپاسگزارم.
مقالههای راهنما
![](/EditorFiles/Image/638500748622653482.jpg)
مسافر نادر
سلام بر آسمان آبی که میدانم آبی نیست
سلام بر روح زمین که میدانم تنها از خاک نیست
و سلام بر دريای لاجوردی که میدانم لاجوردی نیست
یادش بخیر، روزگارانی که نزد پدر نشسته بودم و او بهعنوان راهنما و مربی مرا پند میداد، برایم از سخنان و از پندهای بزرگان، سخن میگفت ولی من مست و مدهوش الکل و شیشه بودم! پدرم برایم روايت میکرد كه حضرت موسى کلیمالله به پروردگار عالمیان عرض کرد: پروردگارا! مرا به كارى راهنمايى كن كه هرگاه به آن عمل كنم خشنودى تو را به دست آورم.
پس خداوند به او وحى فرمود كه: اى پور عمران! همانا خشنودى من در ناخشنودى توست و تو طاقت اين را ندارى ...
موسى (ع) گریهکنان به سجده افتاد و عرض كرد: پروردگارا! تو مرا بهافتخار سخن گفتن [با خودت] سرافراز كردى و پيش از من با هيچ بشرى سخن نگفتى و حالا مرا به كارى كه بدان سبب به خشنودى تو نائل آيم، رهنمون نمیشوی؟ خداوند به او وحى فرمود: همانا خشنودى من در خشنودى تو از قضاى من است.
او میگفت که روایت است از ائمه معصومین علیهمالسلام که: موقعی خداوند از ما راضی و خوشنود است که ما بهترین سرمایه خود را به شخص نیازمندی بدهیم و باعث لبخندی بر لبهای او گردیم؛ آنگاه خواهی دید که اشک شوق از چشم راست تو سرازیر میشود و آن موقع است که خداوند متعال از تو خوشنود است.
و اینک دارم گریه میکنم که ایشان چقدر حکیمانه سخنانی را که در کنگره آموزش گرفتهام را به من میگفت، ولی من نسبت به سخنان گهربارش بیاعتنا بودم و حال میدانم که چقدر سخنان پدرم برایم ارزشمند و گرانبها و گرانقدر بود، ولی افسوس میخورم که دیگر پدر در برم نيست. در آن زمان من چون در جهل و نادانی خودم بودم به سخنان حکیمانه پدرم میخندیدم ...!
چندین سال سپری شد تا اینکه خداوند دستم را گرفت و من را با کنگره آشنا کرد و من توانستم تحت آموزشهای ناب کنگره و راهنمایی راهنمای خوبم آقای علامی قرار بگیرم و ایشان آموزههای کنگره را به من آموخت و من با تمام وجود توانستم تفکر کنم. خدا رحمت کند همه اموات و درگذشتگان و مرحوم ابوی که همیشه به من میگفت:
فرزند هنر باش نه فرزند پدر
فرزند هنر زنده کند یاد پدر
یا در جای دیگری میفرمود
روح پدرم شاد که میگفت به استاد
فرزند مرا هیچ میاموز بجز عشق
راهنمای عزیزم به من درس عشق و محبت آموخت و همیشه به من میگفت که محبت واقعی آن است که خواسته ديگران را بر خواسته خودت ترجیح بدهی. وقتی این سخنان را شنیدم به ناگاه یکصدایی از اعماق وجودم به صدا درآمد که جلالخالق این کلام چه آشناست! آری؛ این سخنان به کلام پدرم چقدر نزدیک است و چقدر ساده او مرا با مثلث آفرینش (نور، صوت و حس) آشنا کرد و خطاب به من میگفت جلوی آينه بایست و برای رویاهایت تا آخر مبارزه کن، تا به خواسته و آرزویت برسی و برای رسیدن به اهدافت تلاش کن تا به هدفت نائل گردی ...!
گویی تا آخر رفتهایم، هیچچیز جز خودش ندیدیم و نخواهیم دید، جز سایهای در سایه. نور، صوت و حس ...
در بسیاری از آیات قرآن مشاهده کردم و در همهجا دیدم که خداوند متعال میفرماید: اولی و دومی؛ که نور و صوت است را از تو بستانم! ولی سومی، که حس است متعلق و مختص توست.
خداوند میفرماید با حست سیر در کائنات بنما. ایشان به من فرمودند همه اینها را در مثلث اختیار و تصمیم و تغییر رؤیت بنما.
اول اختيار را از ما بستاند، زیرا نور اوست. دوم تصمیم را از تو فراخوان بنماید، زیرا صوت اوست و سومی تغيير است، که مختص آدميست و در دستان توست. پس سیری ابدی را با شما تا ابد و قیامت تجربه میکند و آن چیزی نیست جز حس که متعلق به ما موجود با کرامت، انسان است. پس بنمایی رخ که نماینده منم ...
سخنانی از جنس باران از مسافری بنام نادر
تقدیم به راهنمای عزیزم آقای امیرحسین علامی و استاد راهنمایم جناب مهندس دژاکام و آقای امین که تا عمر دارم مدیون این عزیزان هستم؛ چراکه مرا به اجدادم وصل نمودند.
و در آخر از خداوند خواهانم تا مرا برای آن کاری که خلقت نموده است رهنمود سازد و در جهت آن مرا سوق دهد، چراکه برای آن کار مرا آفریده است و آن چیزی نیست جز «خدمت به خلق».
یاهو ... .
جهان یادگار است و ما رفتنی
به گیتی نماند بهجز مردمی
به نام نکو گر بمیرم رواست
مرا نام باید که تن مرگ راست
![](/EditorFiles/Image/638500737067923678.jpg)
مسافر مسلم
من سالها مصرفکننده بودم و هرروز هم که میگذشت اعتیاد من سنگینتر میشد و مصرفم بیشتر تا اینکه وارد کنگره شدم و علم کنگره را فراگرفتم که علم کمی هم نیست. پس من باید همواره قدرشناس و سپاسگزار باشم. از همینجا از تمام راهنمایان که با عشق، برای انتقال دانایی و آگاهی در کنگره ۶۰ تلاش میکنند قدردانی میکنم.
در کنگره درمان اعتیاد موضوع بسیار مهمی هست که با روش DST این کار صورت میگیرد و راهنما همه تلاش خود را میکند تا همه طعم شیرین رهایی را بچشند. کنگره فقط به موضوع جسم در درمان اعتیاد بسنده نمیکند و موضوع مهم دیگری به نام جهانبینی نیز وجود دارد. جهانبینی یعنی نوع نگاه ما به زندگی و آنچه ما از جهان هستی ادراک، احساس و دریافت میکنیم و این جهان به جهان درون و بیرون تقسیم میشود.
راهنما به رهجوهایش کمک میکند تا هم ازنظر جسمانی و هم ازنظر روانی به تعادل برسند تا بتوانند احساسات و رفتارهای خود را درک کرده و آنها را کنترل کنند تا زندگی بهتری داشته باشند. پس جهانبینی بخش مهم و بسیار ضروری برای درمان اعتیاد است. راهنما بامطالعه جزوه جهانبینی و گوش دادن به سیدیهای جناب مهندس اطلاعات را به رهجوهایش انتقال میدهد.
جایگاه راهنما ترکیبی از عشق، علم و رهایی است. اگر عشق نباشد، پیوندی بین راهنما و رهجو صورت نمیگیرد. میتوانم جایگاه راهنما را با کلمه عشق توصیف کنم؛ چون راهنما عاشق کمک، رهایی و خدمت کردن به همنوعان خودش است؛ بنابراین جایگاه راهنماهای خود را بایستی محترم بشمارم و به آنها احترام بگذارم به این دلیل که جایگاه راهنما، جایگاه معلم و استاد است که بسیار ارزشمند است. این جایگاه دوست و رفیق نیست؛ چون رابطهای که مبنایش رفاقت باشد، حرفشنوی و حساب بردن نیز کمرنگ میشود و باید این جایگاه را خیلی بلندتر و رفیعتر ببینم.
راهنما در چرخه تفکر سالم، ایمان سالم، عمل سالم، حس سالم، عقل سالم و درنهایت عشق سالم عمل میکند و راهنمایی را برمبنای عشق آنهم از نوع بلاعوض و با تمام وجودش به رهجو نثار میکند.
![](/EditorFiles/Image/638500744847345468.jpg)
مسافر امرالله
نمیدانم از کجا شروع کنم و چقدر به عقب برگردم و از کجای گذشته تلخ زندگیام بگویم.
به قول استاد رعد: بایستی با خود فکر کنم و خود را مورد کاوش قرار دهم و از روزگار سختی که بر من گذشت پرده بردارم تا آنگاه لب به سخن گشایم.
روزهایی را به یاد میآورم که به خاطر جهل و ناآگاهی خودم و التیام سردرد خودم که بعد از سالها به تشخیص پزشکان مشخص گردید که حساسیت خونی است، شروع به مصرف تفننی قرص نمودم و نمیدانستم که با دستان خودم بذر اعتیاد را در وجودم میکارم. بعد از سالها سرخوشی و نشئگی روزی به خود آمدم که دیگر بدون مواد ادامه حیات برایم غیرممکن بود چون فاعل این کار خودم بودم. شروع به ترکهای ممتد کردم که راهی نبود و خدا را شکر در هیچ ان جی او و با هیچ روشی برای درمان و یا ترک خود اقدامی نکردم.
روزبهروز به خود و خانوادهام آسیب وارد میکردم و بیشتر در منجلاب فرومیرفتم و هرچه تلاش کردم راهی پیدا نکردم. به خداوند بزرگ پناه بردم و خود را تسلیم محض قدرت مطلق نمودم و بعد از یک سال و نیم راز و نیاز و در زدن، قفل باز شد و پیام کنگره را از برادرم گرفتم.
بعد از یک ماه وارد کنگره ۶۰ بوشهر شدم. آن روز نگهبان نظم با رویی گشاده و با آغوشی گرم من را راهنمایی کرد و بعد از سه جلسه راهنمایی تازه واردین سفر خود را شروع کردم و وارد لژیون شدم و با چشم گفتن و گوش کردن به مشارکتها به نادانی خود پی بردم و یاد جمله نوشتهشده بر سر در نشریات افتادم که نوشته بود «اول ندانی را بدان تا بدانی را بدانی» افتادم.
خودم را تسلیم محض راهنما کردم و بعد از چند جلسه راهنما من را با خودم و جسمم آشنا کرد و من فهمیدم که چه بلایی بر سر خودم آوردم و چه تخریبهایی بر خود وارد کردم و با چه پیوندهای نامیمونی روبرو هستم.
بنابراین فکر کردم که با صبر و تلاش و تعقل و جهانبینی باید از این سدها عبور کنم و بر کابوسها و افکار و القائات منفی غلبه کنم. پس اینجا نیاز به یک راهنما داشتم که راه را برایم هموار سازد و پستیوبلندیهایی را که یک روز خودش آن را تجربه کرده و از آن عبور کرده بود بدون هیچگونه چشمداشت و مزد و منتی در اختیار من قرارداد و من را که با دنیایی از خشم و توقع و جهنمی که فاعل آن خودم بودم و برای خودم ساخته بودم بیرون کشید و به من حیات و زندگی و شخصیت داد و من را با خودم و جسمم و دنیای اطراف خودم و همچنین با هستی و کائنات آشنا کرد.
همه انسانها در تلاش و کوشش هستند که وارد جهنم نشوند! اما من مسافر الآن ۱۱ ماه است که با درک آموزشهای راهنمای خودم و با روش Dst و داروی oT و با آموزشهای ناب معلمی راستین و عشقی بلاعوض از این جهنم با فرمانبرداری خودم و با چهرهای مصمم و خندان بیرون کشیده شدم.
قدردان زمانشان هستم و آرامش و آسایش امروزم را مدیون راهنمای خودم و همسفرانم و راهنمای همسفرانم هستم. انشاءالله با سعی و تلاش و صبر و کوشش بتوانم در امتحانات پیش رو قبول شوم و همانطور که راهنما مرا از مرگ نجات داد، من هم بتوانم جا پای راهنمای خود بگذارم و به سایر انسانهای در بند مواد کمک و خدمت کنم تا خدمتگزار کوچکی برای کنگره باشم.
مسافر امیر
خدا قوت به همه اعضای محترم کنگره شصت بهخصوص راهنمایان و خدمتگزاران ارجمند که با جانودل و بدون مزد و منتی و بدون کوچکترین چشمداشتی برای احیاء انسانهایی که گوهر جان آنها ربودهشده است و برای بازگرداندن آنها نزد خانوادههایشان و اجتماع، بیدریغ و در هر شرایطی یاری میرسانند و دستهای سرد مسافران را به گرمی میفشارند تا آنها بتوانند بر قطار در حال حرکت کنگره شصت سوار بشوند به حال خوش برسند.
راهنمای من همیشه لبخندی بر روی لب دارد که مرا به زندگی امیدوار میکند و بامتانت و آرامشی که در سیمای او پدیدار است، مرهمی است برای سختی راهی که خود آن را بافکرهای اشتباه و به تبعیت از آن گرفتن تصمیمات غلط، مسیر زندگی خود را پرپیچوخم و طاقتفرسا برای خودم و دیگر اعضای خانوادهام کرده بودم.
او همیشه میگوید که قبل از انجام هر کاری باید خوب فکر کنیم که آیا اصلا لازم به انجام آن کار است یا خیر و باید برعکس دوران اعتیاد حرکت کنیم تا بتوانیم سوار بر قطاری شویم که در حال حرکت است و سختی کار دقیقا همین است؛ باید اول به حرفهای راهنمایان خوب گوش کنیم تا بدانیم در کدام ایستگاه و با چه شرایطی قرار داریم و با تلاش و کوشش خود بندها را از پای خود بازکنیم و آزادانه و شاد زندگی کنیم.
بازهم هجوم افکار منفی و باهدف آشفته کردن ذهن من هجوم میآورند که مرا از قطار کنگره شصت دور کنند؛ اما همیشه راهنمایم با کلامهای سرشار از عشق و محبت مانند فیلتری عمل میکند و ذهن درهم مرا آرام میکند و همیشه در اوج ناامیدی و ترس و حقارت بذری از جنس ایمان در دل من میکارد که با اعمال ارزشی و در صراط مستقیم بودن میتوانم آن را آبیاری کنم و به مبدأ خود برسم.
یادمان باشد که علم آدرس رسیدن به حقیقت است و این علم نزد معلمان ما که همان راهنمایان کنگره شصت انسانهایی بزرگ و منتخب میباشد قرار دارد.
مقالههای تجربه من از DST و سایر روشها
![](/EditorFiles/Image/638514464378223208.jpg)
مسافر حسین
من هم مثل همه شما سالهای زیادی درگیر مصرف مواد مخدر بودم؛ یعنی چهار دهه! که شامل ایام نوجوانی و جوانی و میانسالی از عمرم گردید و فقط دوره بسیار کمی از نوجوانی که اوایل مصرفم بود و بهصورت تفننی استفاده میکردم شاید دوره لذت و خوشی من در مواد بود، که بازهم زمان به بطالت گذشت و خیلی سریع اجبار در مصرف شدم و عنان و اختیار زندگیام که بهترین موهبت الهی است به مواد سپرده شد و هرجایی که او میخواست من را روانه کرد و چنان اختیار زندگی کردن را از من گرفت که مجبور میشدم راه چارهای پیدا کنم؛ چون مصرف مواد در دهه شصت بسیار سخت و ننگین بود و با طرحهای مبارزه با موادی که اعلام میشد، عرصه را بر بیماران تنگ کرده بود و من هم مجبور به قطع مصرف میشدم. به همین خاطر انواع و اقسام قطع مصرفها را تجربه کردم؛ از سقوط آزاد تا بیهوشی، یوآردی تا روش سمزدایی با قرصهای شیمیایی که متخصصین اعصاب و روان تجویز میکردند، بدون توجه به تأثیرات مخربی که بر جسم من بیمار داشت و چه صدمهای به جسم من میزد که واقعاً جبرانناپذیر بود. من هم که در حقیقت هیچ اطلاعاتی از بیماریام نداشتم و چگونگی عملکرد داروها را نمیدانستم، مواد را بهسختی کنار میگذاشتم و مشروب را جایگزین میکردم و به همین خاطر بود که در سن سیوپنجسالگی دچار فشارخون بالایی شدم و به تجویز دکتر برای درمان فشارخون مواد مصرف کردم و همینطور درگیر مصرف بودم تا اینکه فهمیدم گروهی از همدردانم در گناوه در یک انجمنی که تشکیل گردیده بود دورهم جمع شدهاند.من هم در سن پنجاهسالگی با قطع مصرف با روش سمزدایی که انجام داده بودم به آنها پیوستم ولی بعد از پنج سال که مواد مصرف نمیکردم تمام رفتارهای دوران مصرفم را داشتم؛ شبنشینیها و افراط در مصرف غذا باعث بیماری دیابت من گردید، طوری که زندگی را به کام من تلخ و تلختر میکرد.
شبی خالصانه از خداوند تقاضای کمک کردم و از او خواستم راهی نشانم دهد چون من دیگر توان خماری و بیخوابیهای قطع مصرف مواد را نداشتم. بهطور معجزهآسایی کنگره شصت سر راهم قرار گرفت و همینکه اولین جلسه وارد کنگره شدم مثل تشنهای که به آبرسیده باشد با مشاورهای که راهنمای تازه واردین به من داد فهمیدم که این بار جای خوبی آمدم و روش DST را خوب درک کردم؛ چون درگذشته هم پزشکان عقیده داشتند که راه نجات ما به کار افتادن سیستمی است که بجای مواد مصنوعی، مواد طبیعی را بسازد؛ ولی راه بازسازی را نمیدانستند. اما کنگره راهیافته و میگوید هیچ راهی جز روش DST با داروی اوتی برای ساختن این سیستم وجود ندارد.
خدا را شکر پس از ده ماه بهطوری از مواد رها شدم که تمام بیماریهای جسمی که داشتم هم کنترل شد. طی چکآپی که بعد از رهایی داشتم دکترم این را فقط یک معجزه میدانست. جا دارد سپاسگزاری کنم از مهندس دژاکام؛ بنیان کنگره شصت و خانواده محترمشان به خاطر برگشت من به زندگی و اینکه خانوادهام نیز آرامش را تجربه کردند و امروز با امید و لذت زندگی میکنیم و از خداوند خواهانم کنگره شصت را سر راه همه بیمارانی که از این بیماری رنج میبرند قرار بدهد.
![](/EditorFiles/Image/638504944970689143.jpg)
مسافر فرزاد
اصولا تمام افرادی که بهصورت طولانی مواد مخدر استفاده میکنند بارها روشهای مختلفی را برای ترک مواد امتحان کردهاند و تقریباً اکثریت موفق به انجام این کار نشدهاند یا اگر این اتفاق افتاده باشد با برگشت مجدد به مواد بوده یا بهصورت عوارض جدی جسمی و روحی روانی همراه بوده است. فردی که سقوط آزاد یا درمانهای مقطعی را تجربه کرده مجددا گرایش به مصرف دوباره مواد دارد.
بنده در یک دوره با داروهای مختلف اقدام به این کار نمودهام که اصلا به سرانجام نرسید! حتی یکبار تجربه سقوط آزاد را چشیدهام، همه آنها به یک نتیجه ختم شده؛ بینتیجه بودن آنها!!!
در متد DST یک موضوع بسیار قابلدرک است؛ آنهم برنامهریزی مدون برای مصرف دارو و همچنین آگاهیرسانی بهصورت گروهی و شناخت از مواد مصرفی و سیستم کارکرد جسم که بهصورت علمی است. در سقوط آزاد یا ترک با روشهای غیر از DST مشکلات بسیار تا بسیار است؛ ازجمله عدم تعادل در فعالیتهای روزانه، زود عصبی شدن، خستگیهای غیرمعمول و از همه مهمتر احساس بد به زندگی داشتن اتفاق میافتد که در متد DST تمامی عوامل این اختلالات بهصورت علمی تشریح و ثابتشده است.
بنده در مدت ۸۳ روز سقوط آزاد تحت هیچ شرایطی نتوانستم بهصورت عادی زندگی کنم! نوسانات بسیار آزاردهنده جسمی و روحی روانی را تجربه میکردم که هم باعث اذیت خودم و ناراحتی اطرافیانم میشد! مهمترین موضوعی که در این تجربه سقوط آزاد اجباری من را آزار میداد، علم و آگاهی بود که داشتم و تمام عوامل این اتفاقات جسمی و روحی را میدانستم؛ چون در کنگره در سه جلسه اول بهصورت کاملا علمی به من توضیح دادهشده بود و همچنین با حضور در لژیون و بهرهگیری از تجربیات و علم راهنما و همچنین گوش دادن به سیدیهای مهندس دژاکام و هزینهها و نتایج علمی کنگره جای هیچ تردیدی برای ادامه درمان باقی نمیگذاشت و میدانستم تنها راه نجات، پیگیری و ادامه درمان در کنگره ۶۰ میباشد.
در کنار تمام این موارد، جهانبینی ما در کنگره بهشدت رو به رشد میباشد و بهصورت تکبعدی فقط با مصرف دارو، درمان نمیشوم. من در این متد آموختم که زمانبندی یادگیری، تفکر و استفاده از تجربیات دیگران میتواند من را به مقصد خیلی زیبایی که فقط رهایی از مواد نیست، بلکه رهایی از افکار پوسیده، رهایی از منیت و رهایی از گذشته خودم، میرساند.
بنده فقط یک مصرفکننده مواد نبودم! من مصرفکننده افکار منفی روزانه خودم، مصرفکننده انرژی منفی خودم و دیگران مصرفکننده یک نگاه کاملا پوسیده بودم.
درست است هنوز یکپنجم مسیر را طی نکردهام؛ ولی میدانم که در مسیر متد درمانی DST میتوانم روزهای بسیار روشنی را تجربه کنم! من تجربهی گذار در انجمن ترک اعتیاد را هم داشتهام! با احترام؛ عقل و منطق و علم که هر سه بزرگترین موهبت خداوند به انسان است، در متد DST کنگره ۶۰ که بهوضوح و با سند هم دیدهام و هم در حال تجربه کردن آن هستم، بزرگترین حُسن کنگره ۶۰ است که بهروزرسانی علمی آن توسط مرجع آن جناب مهندس دژاکام میباشد. این یعنی گذشته، در انسان و حتی متد DST صادق نیست که این خود نمونه بارز تکیه بر یافتههای جدید علمی کنگره ۶۰ و روش درمان آن میباشد.
![](/EditorFiles/Image/638506713834219751.jpg)
مسافر امین
دوران طلایی نشئگی و چرتهایش چون برق و باد گذشت و خماری و خستگی و فرتوتی در تمام جسم و جانم چون دردی ابدی سکنی گزیده بود.
بااینکه خسته بودم و نمیخواستمش اما حاضر به پذیرش شکست و شرمندگی هم نبودم و هنوز خروار خروار افاده بر دوش میکشیدم و مدعی قوام و اقتدار بودم و دیوار انکار من به بلندای هفتآسمان بود. وقتی اولین بار از سر استیصال و به ضرب زور و دَگَنک و با کراهت، اسارت دربند دیو اعتیاد را پذیرفتم، تصمیم به مبارزهای نابرابر و نابخردانه گرفتم، با دیوی که چندین سر داشت و دو صد گونه سودا.
بارها در شکل و شمایل مختلف به جنگش رفتم و هر بار بازنده من بودم و دوباره بازیچه و ملعبهی او من. ترکهایم در قد و قوارههای جور و واجوری مثل سقوط آزاد و متادون درمانی و چه و چه و چه که همه و همه از سر خشم و جهل بود و جدالی نابرابر؛ هرگز نتیجهای جز هیچ عایدم نشد. زیرا نه خود را میشناختم و نه درد را و نه میدانستم درمان را، و نه ملازمان و بهاصطلاح یاران همراه من، از هزارتوی تاریک و مازِ تودرتوی اعتیاد آگاه بودند و من بازیچه آزمونوخطای آنها بودم. آنها اکثرا نه اعتیاد را تجربه و درک کرده بودند و نه شناختی از ابعاد وجودی انسان در زمینههای زیر و زبرِ آن داشتند. تا اینکه سرانجام زمانش فرا رسید و من به شکلی که خود فکرمی کنم معجزهآسا بود ولی درواقع خواستهای بود گرهخورده به اقبال بلندِ من در راستای مشیت الهی.
این بار هم یار از جنسی جور بود و هم راه هموار و این شد که شد.
و اکنون با باوری به بلندای افق و احساسی سرشار از شور و شعف گام در مسیری گذاشته که هر قدمی که برمیدارم هم ممد حیات است و هم مفرح ذات. و این بار با سلاحی مجهز به فشنگ فکرت و آموزش و تجربه به جدال جهالت رفتهام.
و در انتها اینگونه مینویسم که من مسافر کاروانی شدهام که ساربانش خود ره گمکردهای بوده هم راه را میداند و هم دغدغه همراه را. تا زمانی که فراموش نکنم، بیشک قبله را گم نخواهم نمود، و انوار اثیری خرد، خرسندی و خضوع در چشمهایم تجلی خواهد نمود.
امید که ندانی را بدانم.
![](/EditorFiles/Image/638504950467492156.jpg)
مسافر الیاس
سعی کردم این مقاله را که مینویسم، بههیچعنوان کپیبرداری نکنم و تمام حرفهایی که میزنم، حرفم دلم باشد. چکیدهای از روزگار گذشتهام را روی کاغذ میاورم و امیدوارم که به دل شما بنشیند.
قبل از اینکه با کنگره آشنا بشوم روزهای سختی را گذراندم؛ چون آگاهی نداشتم خودم و خانوادهام خیلی زجر کشیدیم. به همین خاطر اقدام به ترکهای گوناگونی کردم که همه سقوط آزاد بودن و هیچوقت هم موفق و درمان نشدم و دوباره شروع میکردم به مصرف. حتی پیش دکترها و کمپهای ترک اعتیاد و خیلی جاها مراجعه کردم، هم بهزور خانواده و هم به خواسته خودم که موفق نشدم.
یک روز انقدر ناراحت بودم که گفتم خدایا کی میخوای به من کمک کنی! که درمان واقعی بشم و هیچوقت هم دیگه برنگردم بهطرف مواد! گذشت و یک روز یکی از دوستانم که با کنگره آشنایی داشت، گفت یکجایی هست که درمان میشوی. بالاخره آمدم کنگره و خداوند هم کمک کرد و درمان را با روش DST شروع کردم.
واقعاً خدا را شکر شکر شکر میکنم و ممنونم از آقای مهندس عزیز که این روش درمانی و این متد را کشف کردند تا به من و تمام انسانهایی که در تاریکی اعتیاد هستند کمک کند. البته برای هرکسی که واقعاً بخواهد درمان شود.
کنگره به من کمک میکند که خودم و خدا را بشناسم و جهانبینی با متد DST هم کمک میکند که من به درمان واقعی برسم و رها بشوم. خدایا سپاس.
روز اول که کتاب ۶۰ درجه را میخواندم گریهام گرفت، که ای وای تو کجای این جهان و کجای این زندگی قرار داری و داری با خودت چهکار میکنی؟! این کتاب خیلی روی من تأثیر خوبی گذاشت.
خدا را شکر میکنم که در عصری زندگی میکنم که بنیان کنگره آقای مهندس هستند و این جهانبینی را با ما کار میکنند و من در زندگی از آنها میتوانم استفاده کنم. اینکه من کی هستم و برای چه آمدم توی این دنیا و باید کجا بروم؟!
واقعاً زندگی من خیلی تغییر کرد و الان خیلی خودم را دوست دارم و دیگر به خودم و خانواده و اجتماع و هستی هیچ ضرری نمیرسانم و خیلی از آقای مهندس سپاسگزارم؛ انشاءالله عمرشان زیاد باشد و سلامت باشند.
من انقدر به کنگره عشق دارم که توی سه ماه از سفرم ۳۱ سی دی نوشتم و حالا کتاب شصت درجه را مینویسم و با انرژی کامل دارم سفرم را طی میکنم تا به رهایی برسم. انشاءالله من و تمام سفر اولیها به رهایی برسیم. امیدوارم که مقاله خوبی نوشته باشم و به دل تون نشسته باشه.
تشکر میکنیم از همه مسافرانی که در این مسابقه شرکت نمودند و تجربه و احساس خود را به اشتراک گذاشتند. امیدواریم که این عمل ادامهدار باشد تا بتوانیم پیام رهایی از اعتیاد و حال خوشمان را به گوش مصرفکنندگانی که راه پیدا نمیکنند، برسانیم.
جویبارها روان شدهاند و همه در یک نقطه به هم خواهند رسید و بستری پربار را تشکیل خواهند داد که به اقیانوس بزرگ، منتهی خواهد شد
و آنگاه با فر ایزدی به مکانهایی که فرمان از آنجا میآید، گسیل خواهند شد و دوباره شکوه سپاه را به شکل دیگری، قدرت مطلق به نمایش خواهد گذاشت که فرمانِ آن، جنگ نیست؛
بلکه فرمانِ آن، دادن محبت است به هرکس که در وجودش نور، موج داشته باشد و این، دیگر ابتدا و انتها ندارد، از آسمان بر خاک و از خاک بر بیکران خواهد بود.
ثبت: مسافر اسماعیل
- تعداد بازدید از این مطلب :
289