English Version
English

درمان سیگار

درمان سیگار

از دروازه ظلمت تا دروازه نور
برای اولین بار در جمع دوستانم دریک مراسم عروسی با سیگار آشنا شدم و به‌ واسطه تعارف دوستانم چند پوک سیگار کشیدم آن زمان هیچ اعتیادی نداشتم و با زدن هر پوک چندین بار سرفه می‌کردم ولی ازآنجایی‌که احساس بزرگی می‌کردم، برایم لذت‌بخش بود. بالاخره به‌زور توانستم یک‌سوم سیگار رابکشم ولی با هر پوک احساس سنگینی در سر و سینه و حتی در گوش و چشمم می‌کردم ولی این سنگینی لذت نسبی به من می‌داد و همین باعث شد در عرض چند هفته به یک سیگاری قهارتبدیل شوم.
قبل از اینکه به خانه بروم یک بسته سیگار می‌کشیدم آن‌هم دزدکی که مبادا کسی متوجه شود، غافل از اینکه فقط خودم متوجه نیستم همه می‌دانند چون همیشه بوی بد سیگار و خس‌خس سینه‌ام راباخود یدک می‌کشیدم که هم خود وهم اطرافیانم را آزار می‌داد. خلاصه چندی نگذشت درگیری و دعوا و مرافه با اعضای خانواده شروع شد . بعد از مدتی مرابه حال خود واگذار کردند وکار به‌جایی رسید که آزادانه در خانه سیگار می‌کشیدم و کسی حق اعتراض نداشت.
تااینکه مدتی گذشت، با همان دوستانی که، همه سیگاری قهاری شده بودیم دریک جمع قرار گرفتیم و سرانجام با تریاک آشنا شدیم. با این طرز فکر که کشیدن سیگار بعدازچند پوک تریاک لذت خاصی دارد به این ترتیب نامزد اعتیاد شدیم وبعدازچندی به عقد دائم مواد مخدر درآمدیم. خلاصه بگویم بعد از گذشت بیست سال بعدازاقدامات پیاپی ولی ناموفق برای ترک؛ بالاخره قدرت مطلق، طعم عظمت و بزرگی، عشق و محبت خودش را برمن چشاند و مرا درمسیری قرارداد. آن‌هم وصلت با خانواده بزرگ و مقدس کنگره شصت بود
استادان، میزبانان گرانقدری بودندکه مرابه میهمانی پذیرفتند وراه را برایم نمایان کردند. نشان دادندکه کجای زندگی‌ام قرارگرفته‌ام و با خود چه کرده‌ام. بوی انسانیت را چگونه از خود دور کرده و بوی تنفر اعتیاد و سیگار را جایگزین کرده‌ام.
استادان با لحنی از عشق وصفا و با داروی شفابخش اوتی به‌تدریج مواد مخدر راازمن دور کردند و اکنون درحال سفر هستم، سفری به دور و دورتر از مواد مخدر، سفری به سوی خداوند، سفری به سوی عشق و محبت. اکنون لحظه به لحظه زندگی برایم معنا پیدا کرده است، عشق و محبت در وجودم نقش می‌بندد؛ به راستی که این سفر چقدر لذت بخش است.
دراین سفر به من آموختند که به واسطه مصرف سیگار، خود، همسر و فرزندانم را بیمار کرده ام. فرزند کوچکم که هرروز صبح حساسیت داشت، دیگر دوماه است که این حساسیت از او دور شده است. اکنون دیگر کاشانه‌ام، لحاف وبالشم بوی سیگار نمی‌دهد، دیگر خس‌خس سینه‌ام را نمی‌شنوم. نفسم بازشده، ورزش می‌کنم، می‌دوم بدون اینکه نفسم به شماره بیفتد.
فراموش نمی‌کنم بعدازاینکه عضو لژیون سیگار شدم، روزی در جلسه کارگاه آموزشی نشسته بودم که فردی بعد از کشیدن سیگار، آمد و کنارم نشست. بعد از بیست سال بوی بد سیگار را متوجه شدم و با خودم گفتم باید چقدر سنگ دل بوده باشم که با این بوی تنفروبه دورازانسانیت فرزندانم را به آغوش می‌کشیدم وسربه بالش آن‌ها می‌نهادم. واقعاً خانواده‌ام چگونه بوی سیگار مرا تحمل کرده‌اند ولی مسئله این است که ازآنجایی‌که تحت درمان اعتیاد و سیگار هستم امیدی در درون من می‌گوید خودت را ببخش، همه‌چیز درست خواهد شد و این امید نوری است که مراازسمت ضد ارزش‌ها دور می‌کند و روزبه‌روز به روشنایی فرا می‌خواند.
این امیدونوید را مدیون خالق خود و خانواده محترم مهندس دژاکام و استادان بزرگوارم می باشم که بوی عشق، محبت و انسانیت به  من  هدیه دادند .استادانی که بوی خدا میدهند، بوی عشق، محبت و امید می‌دهند. خود می‌سوزند و شمع راه ما می‌شوند. به‌راستی سوار بر کشتی این انسان‌ها چقدر آرامش بخش است.

                                                                                                                                                                                                         مسافر: رامین
                                                                                                                                                                       راهنمای سیگار: آقای مهدی عباسیان پور شعبه الوند

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .