سیزدهمین جلسه از دوره بیست و پنجم کارگاههای آموزشی خصوصی کنگره ۶۰، نمایندگی لویی پاستور با استادی مسافر ادیب، نگهبانی مسافر محمدحسن و دبیری مسافر محمدرضا با دستور جلسه «وادی دوم (هیچ مخلوقی جهت بیهودگی قدم به حیات نمینهد؛ هیچکدام از ما به هیچ نیستیم حتی اگر خود به هیچ فکر کنیم) و تأثیر آن روی من» در روز چهارشنبه ۵ اردیبهشتماه ۱۴۰۳ در ساعت ۱۷:۰۰ آغاز به کار کرد.
خلاصه سخنان استاد:
از نگهبان و دبیر جلسه آقا محمدحسن تشکر میکنم که فرصت خدمت را به من دادند و اول خدا را شکر میکنم و بعد از آقای مهندس و خانواده محترمشان تشکر میکنم که این بستر را فراهم کردند که من اینجا بنشینم و آموزش بگیرم و امیدوارم که با کمک شما بتوانیم جلسه خوبی داشته باشیم، چون بار اول است که این فرصت در اختیار من قرار داده شد.
یکی از راهنمایان کنگره به من گفتند: وقتی خدمتی به سمت شما میآید یا فرصتی برای خدمت برای شما دست میدهد اگر گرفتید و استفاده کردید که هیچ وگرنه مشخص نیست که دوباره چه وقت این فرصت نصیب شما شود و به من اینگونه آموزش دادند که اگر فرصتی به سمت شما آمد استفاده کن. ممنونم که این فرصت در اختیار من قرار دادهشده و امیدوارم که در کنار شما جلسه خوبی را داشته باشیم.
هفته بعد هم هفته راهنماست؛ گفتم از این فرصت استفاده کنم و هم به آقای مهندس و هم به همه راهنماهای کنگره این هفته را پیشاپیش تبریک عرض کنم. در مورد دستور جلسه، وادی دوم و تأثیر آن روی من، قبل از زمان مصرف شاید یک اعتمادبهنفس کاذبی داشتم و شاید به خاطر شرایط زندگی و ورزشی که میکردم دقیقاً نمیدانم خودم را نسبت به دیگران بهتر میدیدم و اینطور یاد گرفته بودم ولی این را میدانم که اعتمادبهنفس کاذبی بود و یک حس خودبزرگبینی در من بود ولی در زمان مصرف هرچه جلوتر رفتم این حس بدتر شد تا جایی که این اواخر حتی برای انجام یک کار کوچک در خودم نمیدیدم که آن کار را انجام بدهم. این چیزی بود که مواد مخدر به من داده بود و در این وادی هم اشاره به از بین رفتن اعتمادبهنفس میکند.
در وادی اول به من میگوید شما فکر کن بعد از فکر کردن برای من که میخواهم شروع کنم یک حس ناامیدی در زمان مصرف قرار است بیاید که به من بگوید نه تو نمیتوانی و ناامیدی را در من به وجود آورد. ولی در این وادی به من میخواهد بگوید که نه تو بیارزش نیستی، البته این برداشتی است که من کردهام. این وادی میخواهد به من بگوید که نه تو به هیچ نیستی حتی اگر خودت به هیچ فکر کنی، یک چیزی هم که شاید من را اذیت کرده است و در این دستور جلسه به ذهنم رسید و تصمیم گرفتم که بگویم این است که من غیرازاینکه خودم فکر میکردم که دیگر ارزشی ندارم یک روز متوجه شدم برادرم من را بیمه عمر کرده و منتظر است که من بمیرم و دیه بیمه عمر من را بگیرد. حتی با مادرم هم تماس گرفته بود و گفته بود که خودت را برای چنین اتفاقی آماده کن و در حال پرداخت اقساط آن بود و در تلاش بود که به نان و نوایی برسد.
در همین حال من با کنگره آشنا شدم و یک روز مسئول بیمه با من تماس گرفت که چرا قسط نمیدهی و من اظهار بیاطلاعی کردم و بعد متوجه شدم که برادرم این کار را کرده و به مادرم هم اطلاع داده و در حال دلداری مادرم بود که دیگر این ازدسترفته و از سمت دیگر پیگیر پول بیمه هم بود که حتی شماره مسئول بیمه را هم که من به نام برادرم امین، آن را بیمه امین درگوشی ذخیره داشتم به من زنگ میزد و پیگیر اقساط بیمه بود تا با کنگره آشنا شدم و بستری برای من فراهمشده که شخصی مثل من که سه چهار آنتی ایکس را بهصورت همزمان باهم مصرف داشتهام آمدم اینجا و اگر حرفگوشکن باشم و به توصیه راهنما توجه کنم بهراحتی درمان میشوم و کسی که خانواده، جامعه، دوستان و حتی خودش فکر میکرد که رفتنی است ولی امروز باامید به زندگی برگشته است و در حال سعی هستم که به حرف راهنمایم گوش بدهم و بهوقت و بهاندازه کار کنم و سعی کنم که تعادل را در زندگیام داشته باشم.
امیدوارم در این مسیر موفق باشم، تا یادم نرفته و به من نگفتند که وقتم تمامشده تشکر میکنم از راهنمای خوبم آقا کاوه و آقا بهمن و تمام راهنماهایی که در این شعبه برای من زحمت کشیدند و تمام دوستانی که در این شعبه به من حس خوب دادند. من چهار پنج سالی هست که در این شعبه هستم و مشکلی در آن زمان داشتم که رماتیسم مفصلی بود و در زمان کرونا برایم خیلی سخت بود و قسمت نبود که من در آن زمان درمان بشوم. ولی بههرحال شعبه ما انرژی خیلی خوبی دارد نه اینکه این را امروز بگویم همیشه و هر جا که نشستم گفتم که انگار شعبه ما با بقیه شعب فرق دارد؛ برای من که اینطور بوده و شاید به همین دلیل بود که من نتوانستم با آقا بهمن به شعبه آکادمی بروم. از همه بچههایی که اینجا من را بغل کردند و به من انرژی خوب دادند تشکر میکنم چون همه اینها بیتأثیر نیست.
وقتی من از این پلهها پایین میآمدم الآن آقا علیرضا روبروی من نشسته کسی بودند که وقتی من همهجا رفته بودم و همهجا به من میگفتند که اینجا بهترین جا است ولی همیشه از ما کلی پول بابت قرص و دارو میگرفتند و هیچ نتیجهای نمیداد ولی وقتی از این پلهها پایین آمدیم در آن زمان آقا علیرضا مرزبان بودند و خاطرم هست از همان روز اول که به من گفتند ما در اینجا پیراهن سفید میپوشیم من پوشیدم و آمدم. وقتی با مادرم از این پله برگشتیم بالا مادرم گفتند اینجا با بقیه جاهایی که رفتیم فرق میکند و واقعاً هم همینطور است همه افرادی که اینجا خدمت میکنند از راهنماها حتی آن شخصی که من را برای مشخص شدن کلینیک تازه واردین به آکادمی برد بعدها متوجه شدم که فقط برای من اینهمه راه آمده بود. همه خدمتگزاران بدون اینکه پولی دریافت کنند برای دادن انرژی به من و حل مشکل من بدون منت خدمت میکنند و این تفاوت را انسان کاملاً حس میکند.
تایپ: مسافر علی (لژیون دوم)
عکس، ویراستاری و ارسال: مسافر میثم (لژیون دوم)
- تعداد بازدید از این مطلب :
224