English Version
English

تجربه یک حس خوب

تجربه یک حس خوب

چه روزی بود هجرت از مکانی که سال‌ها از عمر خود را در آن مکان سپری کرده بودم. آری شعبه آکادمی، شعبه‌ای‌ که در آنجا هر هفته روی ماه جناب آقای مهندس و خانواده محترمشان را می‌دیدم و همان برای من بی مسافر قوت قلبی بود؛ اما بنا بر شرایطی باید از آن شعبه به شعبه دیگری می‌رفتم و سفر خود را آغاز می‌نمودم؛ به‌راستی استاد فرزانه چه زیبا گفته است: پایان هر نقطه سرآغاز خط دیگری است؛ چون من دیگر در کنگره مسافری برای سفر، برای رسیدن به درمان و رهایی داشتم. مسافری که تصمیم به سفر به‌طورجدی در شعبه دیگری گرفته بود؛ بهتر بود من همسفر در کنار او قرار می‌گرفتم تا باهم سفر بهتری برای رسیدن به آرامش داشته باشیم. خلاصه زمان خداحافظی از آن شعبه فرارسید؛ من غمگین و ناراحت و با بی‌میلی تمام راضی به انجام این کار شدم. برایم واقعاً سخت بود؛ اما یک نیرویی در درونم مدام تذکر می‌داد که بهترین تصمیم را گرفته‌ای و من هم به این صدای درونی اعتماد کردم.

روزی که با نامه انتقالی از مرزبان شعبه آکادمی، وارد شعبه شهرری شدم کاملاً یک ترس عجیبی من را فراگرفته بود، ترس تنهایی، غربت، ولی همین‌که وارد حیاط شدم، یک فرشته زیباروی که لبخندی بر لبانش بود، از من استقبال خوبی کرد. بله مرزبان کشیک خانم نسرین عزیز بودند. من آرام شدم و خیالم راحت شد که واقعاً به مکانی پا گذاشته‌ام که در این مکان هم عشق و محبت واقعی موج می‌زند. ایشان باروی گشاده به من گفتند که می‌توانم راهنما انتخاب کنم و در لژیون بنشینم. باکمال میل یک دوری در سالن زدم و با آرامش تمام به چهره‌های دل‌نشین کمک راهنماهای عزیز نگاه کردم و از بین این شاخه‌های گل یکی را به‌عنوان کمک راهنما انتخاب کردمورود من به همان لژیون، جرقه حرکت اصولی من شدناگفته نماند که من همیشه سی‌دی‌های هفته را گوش می‌دادم و به‌صورت خلاصه‌وار از روی آن‌ها می‌نوشتم؛ اما راهنمای جدیدم از من درخواست نوشتن سی دی به‌صورت کامل را داشتند برایم سخت بود؛ ولی حس من می‌گفت فقط فرمان‌بردار باش و بگو چشم.

راهنمایم از من خواستند که در آزمون‌های هفتگی شرکت کنم، آن‌هم برایم دشوار بود؛ ولی شرکت کردم و همیشه سعی داشتم با آمادگی کامل در آزمون شرکت کنم تا نمره خوبی بیاورمبه یاد دارم که با شرکت در اولین آزمون نمایندگی نفر برتر شدم و مرزبانان عزیز در جلسه کارگاه آموزشی مرا خواندند تا همه همسفران من را تشویق کنند. همین تشویق‌ها انگیزه‌ای برای حرکت به سمت جلو برای من شد، هر چه جلوتر می‌رفتم موفقیت بیشتری را کسب می‌کردم و باز مورد تشویق قرار می‌گرفتماین تشویق‌ها باعث شد که من به خود اعتماد کنم، خودم را باور کنم که من هم یک توانایی‌هایی رادارم؛ ولی خود از آن بی‌خبرم. با نوشتن 40 عدد سی دی رهایی من و مسافرم در یک روز اتفاق افتاد و من خیلی مشتاق بودم که چنین رهایی در یک روز اتفاق بیفتد و همین‌طور هم شدبا نوشتن 40 عدد سی دی وارد سفر دوم شدم. در آن زمان بود که بند عشقی بین من و قدرت مطلق برقرار شد. از همان موقع تصمیم گرفتم در کنگره بمانم و زکات رهایی‌ام را پرداخت کنم.

بمانم تا به هم نوعان خود که در دام تاریکی‌های اعتیاد گرفتارشده‌اند کمک کنم تا به رهایی برسند و این را باور کرده بودم که من هم می‌توانم؛ چون به وعده خداوند ایمان داشتم که هرکسی تلاش و حرکت کند حتماً به نتیجه خواهد رسیدخود را برای شرکت در آزمون کمک راهنمایی آماده کردم. جا دارد از تمامی عزیزانی که من را در این مسیر حمایت کردند تشکر کنم که اگر حمایت‌های این عزیزان نبود، هرگز من در این جایگاه قرار نمی‌گرفتمآری آماده شدن برای آزمون کمک راهنمایی، یک حس فوق‌العاده عجیبی داشت از همان زمان حس می‌کردم، موردتوجه خداوند قرارگرفته‌ام به خاطر همین حس زیبا، تلاش خیلی زیادی کردماز حس زیبای آزمون چه بگویم که واقعاً حس قشنگی بود، حس می‌کردم روی زمین نیستم، حس می‌کردم سرباز خود معرفی هستم که درراه خدمت به خلق خدا قدم پیش گذاشته‌ام. همان روز بهترین روز زندگی من شد؛ حتی اگر قبول هم نمی‌شدم باز بهترین روز زندگی برای من می‌شد.

چون حس خاصی داشت و من دیگر آن را تجربه کرده بودم تا زمان اعلام نتایج آزمون کمک راهنمایی تقریباً 45 روز زمان برد و برای من هرلحظه‌اش به‌سختی می‌گذشت؛ ولی به‌هیچ‌عنوان لحظه‌ای به ذهنم خطور نمی‌کرد که من در این آزمون قبول نشوم؛ چون بعد از آزمون کاملاً یک حس اطمینانی داشتم و همین برای من حجت بودروز اعلام نتایج آزمون، من در شعبه به‌عنوان دبیر جلسه خدمت می‌کردم و هیچ خبری از قبولی خود در آزمون نداشتم. کاملاً بی‌خبر بودم، گویا مرزبانان و کمک راهنمایان محترم، متوجه این خبر شده بودند. همگی به من تبریک گفتند و مرا در آغوش گرفتند و با تمام وجودشان عشق می‌دادند و خوشحالی می‌کردند. چه قدر آن لحظه به‌یادماندنی زیبا بود، چه خبر خوبی بود این خبر ناب در بهترین ماه خدا و در جایگاه خدمتی شاهد شنیدن این خبر خوب بودم

هم باور داشتم و هم برایم غیرمنتظره بود. باور داشتم چون خیلی تلاش کرده بودم و از اعماق وجودم خواستار این خدمت بودم و اما غیرمنتظره بودنش برایم به خاطر این بود که واقعاً من لیاقت این جایگاه رادارم؟ آیا من منتخبی از سمت قدرت مطلق هستم؟ چه زیباست این انتخاب، چه زیباست این مسئولیت و این رسالتفقط از ذوق خوشحالی اشک‌هایم بر گونه‌هایم جاری می‌شد. وقتی به خانه برگشتم سجده شکر به‌جا آوردم و از قدرت مطلق خواستم که مرا در این مسیر حمایت کند و از این رسالتی که بر گردنم نهاده شده سربلند بیرون بیایمآرزو می‌کنم تمامی عزیزانی که خواستار این خدمت در این جایگاه هستند خداوند روزی‌شان گرداند. این جایگاه بسیار جایگاه مقدسی است، از خداوند می‌خواهم که بتوانم حرمت این جایگاه مقدس را حفظ بدارم و ارج نهم. آمین

نویسنده: همسفر زهره لژیون هفتم

همسفران نمایندگی شهرری

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .