تا شقایق هست زندگی باید کرد. راستی شما شقایقهای زندگیتان را میشناسید؟ من تا قبل از کنگره وقتی با این جمله روبهرو میشدم با تمسخر برخورد میکردم و میگفتم چه شقایقی؟ اما با آموزشهایی که در کنگره گرفتم شقایقهای زندگیام را شناختم؛ آنها خانوادهام هستند. تا قبل از کنگره زندگی را اجبار میدانستم اما الآن باوجود سختیهای بسیار زیاد، زندگی را برابر بامحبت و عشق میدانم.
دوران کودکی و نوجوانیام با پدری مصرفکننده گذشت، با تنهایی و بغض گذشت؛ اما امید داشتم که مسافری آگاه و بیدار خواهد آمد و تکیهگاهم خواهد شد و من هم تمام عشق و محبتم را نثارش خواهم کرد. مسافرم آمد و با دل و جان، عشق و محبتم را پیشکشش کردم اما هرچه تلاش میکردم نمیتوانستم راحت تکیه کنم چراکه پستی بلندیهای تکیهگاهم زیاد بود. نتیجه این پستی بلندیها، اعتیادش بوده و هست.
چند سالی را در سردرگمی و حیرت سر کردم تا جایی که بیمار شدم. سؤالهای زیادی ذهنم را اشغال کرده بودند اصلیترینشان این بود که عدالت خداوند کجاست؟ از وقتیکه یادم میآید راهی که خودش دستور داده را در پیش گرفتم پس خدایا من وسط اینهمه سختی و بحران چهکار میکنم؟
با وارد شدن به کنگره یاد گرفتم سختی لازمهی رسیدن به آرامش و تکامل است و با دلیل قبول کردم که من نامهای پیشین دارم که بنا به خواست خداوند یادم نمیآید. یاد گرفتم زندگی فقط این مرحلهی خاکی نیست بلکه جهان خلقت، حلقههای مختلف و متعددی دارد و هر حلقه تحت تأثیر حلقهی قبلی است. حالا که این را فهمیدم باید این مرحله را درست طی کنم، صبور باشم و از امواج طوفانها پلی بسازم بهسوی آرامش و خوشبختی و این هم با حرکت در صراط مستقیم امکانپذیر است.
اکنون دلتنگیهای من به این خاطر است که مسافرم کنار من و بچههایم هست ولی صدای دوستت دارم های ما را نمیشنود، احساسات ما را نمیفهمد، امروز بغضهای کودکیام را در گلوی بچههایم حس میکنم. دیدن درد و رنج فرزند برای مادر دردناک است هرچند که یاد گرفته باشد سختی لازمهی رسیدن به نور و آرامش است. برایم دردناک است وقتی دخترم، با حسرت یک آغوش گرم پدرانه به خواب میرود.
شاید همهی همسرهای افراد مصرفکننده این را درک نکنند ولی من چون پدری مصرفکننده داشتم با دردی بیشتر از درد دخترم، درکش میکنم، میفهمم که دخترم عطر آغوش پدرش را میخواهد نه بوی مواد، میفهمم که دخترم گاهوبیگاه باران بوسههای پدرش را میخواهد، مادر بودن، حس کردن این درد را بیشتر میکند و دیگر اینکه حال و هوای غریب و پریشان مسافرم نیز دلم را به درد میآورد.
مسافرم دیوارهای اعتیاد را آنقدر بلند میبیند که دستهای بلند خداوند را فراموش کرده است. شاید برای خیلیها قابلدرک نباشد اما منبعد از وارد شدن به کنگره بیشتر از قبل عاشق همسرم شدم چونکه دیگر دردم از جنس خشم نیست بلکه دردم از نوع همدلی و همدردی است.
حرف دلم با شما همسفران عزیز است که بدانید خدا حتماً شما را برگزیده که در کنار انسانی دردمند باشید تا شما را بیازماید و باز حرف دلم با شما مسافر عزیز این است، حالا که خداوند نور چراغ کنگره را به تو نشان داده، پس قدر بدان و همت کن، به سمت نور حرکت کن تا به اصالتت برسی. مسافر عزیزم نور شو برای خودت، صوت شو برای همدردت و حس شو برای همسرت، دخترت و ... از نوع محبت و عشق.
مسافر عزیزم بدان که تا انتهای ابدیت عاشقت خواهم ماند.
نویسنده: همسفر لژیون پنجم
همسفران نمایندگی شهرری
- تعداد بازدید از این مطلب :
2605