از زمانی که وارد کنگره شدهام بسیاری از واژهها و کلمات رنگ و بویشان برایم تغییر کرده است. همسفر برای من واژهای بود که معنای واقعی آن را در کنگره درک کردم، زمانی که با تمام خستگی و دلزدگی از زندگی و روزگار پا به کنگره گذاشتم، زمانی که دنیای پیش رویم برای من تاریک بود وزندگی سخت و ملالآور، من همسفر بودم اما نه همسفرِ یک مسافر بلکه همسفر یک مصرفکننده.
شاید او هم مسافر بود اما نه مسافری به مقصد رهایی و نور بلکه مسافری بهسوی تاریکی، نابودی، ذلت و بیچارگی، او را همراهی میکردم، اما با پاهایی که توان رفتن نداشت. من هم مسافری بودم که گرچه مصرفکننده مواد نبودم؛ اما من هم مصرف میکردم ناامیدی، خشم و ترس را هرروز و هرشب مصرف میکردم و مصرف میکردم...
دیگر برایمان راه گشایشی نبود انگار همهچیز دستبهدست هم داده بود تا نابودمان کند و ما را از پای بی اندازد. هرچه دستوپا میزدیم بیشتر غرق میشدیم راه را نمییافتیم، اما نوبت باران محفوظ بود. در اوج ناامیدی، ترسها و دلهرهها کورسوی امیدی یافتیم ولی نیروی منفی با تمام قوا در مقابل ما قد علم کرده بود.
من هم تمام قوای ازدسترفتهام را جمع کردم، کم بود ولی برای برداشتن اولین قدم کافی بود. اولین قدم را برداشتم مهم اولین قدم بود، با وارد شدن به کنگره گویی در درون وجود تاریکم یکبهیک شمعهایی روشن میشدند. میدانستم راه طولانی است ولی دشوار نیست.
در برابر سختیهایی که کشیدم و سعیهایی که کردم اما جوابی نیافتم این راه، بهترین راه بود. کوتاه نبود اما میدانستم که مرا به مقصد خواهد رساند. میدانستم که گرچه دیر به مقصد میرسم اما سالم و کامیاب خواهم رسید پس عجله نکردم و در جای خودنشستم.
اکنون من دیگر همسفر شده بودم، همسفر مسافری که او هم خسته بود و ناامید گرچه در کنار هم بودیم اما هر دو در تنهایی خود اسیر بودیم، اما اکنون از آن روزهای سخت جز خاطرهای باقی نمانده است. مسافر و همسفر در کنار هم و باهم به سفری خواهند رفت از ظلمت به روشنایی از ناامیدی بهسوی امید و از ترس و حقارت به سرافرازی تا رسیدن به مقصد نهایی که همان آرامش درونی خواهد بود.
نویسنده؛ همسفر محبوبه مرزبان نمایندگی شهرری
همسفران نمایندگی شهرری
- تعداد بازدید از این مطلب :
622