دوران عقد بهسرعت گذشت بااینکه من و همسرم کیلومترها از هم دور بودیم اما هر چه بود بسیار خوش و عاشقانه سپری شد. حدود دو سال بعد زندگی مشترکمان را شروع کردیم و همسرم مجبور بود به خاطر شغلش به غربت برود تا بتواند مخارج زندگی را تأمین کند، همین مسئله باعث شده بود که من متوجه نشوم که ایشان اعتیاددارند. آن روزها من در کنار خانواده همسرم و دور از خانواده خودم به سر میبردم. وقتیکه فرزند اولمان به دنیا آمد من دوست داشتم که از خانواده همسرم جدا شویم و برای خودمان مستقل زندگی کنیم اما همسرم قبول نمیکرد، با حضور پسرم در زندگی رفتار همسرم تغییر کرد و بیشتر وقتش را با دوستانش بیرون از خانه به سر میبرد. اوایل برایم خیلی سخت بود و خودم را با فرزندم سرگرم میکردم. همسرم با برادرش که مصرفکننده بود شبها در کنار خانواده بهعنوان تفریح، سرگرم کشیدن تریاک میشد و من که هیچ اطلاعی از اعتیاد نداشتم مرتب پرخاشگری میکردم اما هیچ فایدهای نداشت، شاید هم بزرگترین عاملی که ایشان بیشتر به سمت اعتیاد کشیده میشد عملکرد اشتباه من بود. سالها همسرم سرگرم اعتیاد و من هم مشغول افکار پریشان و بههمریخته خودم بودم. در این سالها هیچوقت به درمان اعتیاد فکر نمیکردم چون از خماری و نئشگی هیچچیز نمیدانستم.
در همین سالها بود که خودم دچار بیماری شدم و فقط از خداوند میخواستم که به خاطر فرزندم به من سلامتی بدهد تا پسرم طعم مادر داشتن را بچشد. در روزهای سخت بیماریام فقط خداوند بود که صدایم را میشنید و لطف خداوند بود که دوباره طعم سلامتی را چشیدم. همسرم همچنان مشغول کار و اعتیاد و دنیای خواستههای خودش بود. زمانی که ما برای شغل همسرم به اصفهان آمدیم من خیلی خوشحال بودم چون حس میکردم اگر در کنار خانواده خودم باشم مشکلاتم کمتر میشود، ولی غافل از اینکه دنیای اعتیاد در هر شهر و دیاری هم که باشید کار خودش را میکند و شخص را از پا درمیآورد، همسرم به خاطر خرید ماشین سنگین مجبور بود که بیشتر کار کند تا بتواند اقساط بانک را پرداخت کند و همین خواسته باعث میشد که بیشتر مصرف کند تا ساعات بیشتری را بیدار باشد. بعد از چند سال یک فرد مصرفکننده که از اقوام نزدیک ما بود آدرس کنگره 60 را به ما داد و گفت: کنگره 60 جایی است که اعتیاد را درمان میکنند. اوایل همسرم قبول نمیکرد اما بهمرورزمان تصمیم گرفت که به کنگره برود و من هم بهعنوان همسفر با او راهی شدم. در سه ماه اول اصلاً حس خوبی نداشتم و همیشه با خود میگفتم که او معتاد است به من چه ربطی دارد که باید به کنگره بیایم و در این جلسات شرکت کنم. ولی باراهنماییهای، راهنمایم که خواسته بود سیدیها را کلمه به کلمه بنویسم مشغول به این کار شدم، من بااینکه باسواد بودم ولی سالها از نوشتن دور بودم نوشتن برایم خیلی سخت بود، اوایل یک هفته طول میکشید تا من یک سی دی بنویسم. اما راهنمایم میگفتند: بهترین و کاملترین وجه آموزشی نوشتن سیدیها است. چهار ماه طول کشید تا من از نوشتن سی دی لذت ببرم و سرعت نوشتن و ضبط مطالب در ذهنم بالا برود.
زمانی که انسان در تاریکی به سر میبرد حتی اگر در بالاترین مقطع تحصیلی هم که باشد برای شروع کار جدید بسیار سخت برایش میگذرد. در طول 11 ماه سفرمان با امید به رهایی از بند اعتیاد هرگونه مشکلی که سر راهمان قرار میگرفت را رها میکردیم و به شعبه میرفتیم. روزهای پنجشنبه که جشن تولدها برگزار میشد من و مسافرم حتماً به شعبه میآمدیم و انرژی میگرفتیم. در کنگره عشق بلاعوض را حس میکردم و همین باعث میشد که خودم از این سفر لذت ببرم و در 29 اسفند سال 1396 قرار شد که ما برای گرفتن گل رهایی به تهران برویم و این بزرگترین آرزوی من بود و داشتن آرامش و امیدی که در وجودم جوانهزده شد را مدیون راهنمای عزیزم خانم مرضیه و زحمات آقای مهندس دژاکام و خانواده ایشان هستم و از صمیم قلب برای همه آنها دعا میکنم که همیشه زنده و سلامت باشند.
دل نوشته از همسفر اعظم
تایپ: همسفر وجیهه
ارسال: همسفران شیخ بهایی
- تعداد بازدید از این مطلب :
1363