English Version
English

هستی درحال ثبت و ضبط اعمال من است

هستی درحال ثبت و ضبط اعمال من است

سومین جلسه از دوره‌‌ چهل و هفتم سری کارگاه های آموزشی عمومی کنگره60 نمایندگی پرستار به استادی مسافر رضا، نگهبانی موقت مسافر‌ امیر و دبیری موقت مسافر محمدعلی با دستور جلسه «وادی سوم و تاثیر آن روی من» روز دوشنبه 26 آبان ماه 1399 آغاز به کارکرد.

سخنان استاد:

خوشحالم که یک بار دیگر فرصت شد تا در خدمت شما عزیزان باشم و آموزش بگیرم؛ به ایجنت محترم، مرزبانان عزیز و به تمام خدمت گزاران خدا قوت جانانه می گویم که با جان و دل در این وانفسا و شرایط اقتصادیِ بد زحمات خیلی زیادی برای شعبه کشیدند و هر روز که به شعبه می آییم شعبه رنگ و بویی تازه به خود گرفته است و ما به خاطر این نعمت ها باید شکرگزار و سپاسگزار و قدردان باشیم.

دستور جلسه ما وادی سوم و همچنین ادامه جشن گلریزان هفته گذشته می باشد و امیدوارم امروز هم واریزی های بیشتری داشته باشیم و همه بتوانیم در این گلریزان وظیفه خودمان را ادا کنیم.

‌در تیتر وادی سوم گفته می شود که "باید دانست هیچ موجودی به میزان خود انسان به خوشتن خویش فکر نمی کند "، قصه ی این وادی واقعا قصه خود من است، حرف این وادی حرف من بود که فکر می کردم تمام آدم های اطرافم باید به من کمک کنند، یک روزی در گیر و داد مصرف و اعتیاد آنقدر پر خواهش و پر تمنا بودم که توقع داشتم زندگی ای که خودم نابودش کردم را دیگران برایم درست کنند و دیگران کشتی نجات زندگی من شوند، از همه کس و همه چیز توقع داشتم، با کوچکترین اخم و با کوچکترین نه شنیدنی به هم می ریختم و کار به جایی رسیده بود که به خداوند هم خرده می‌گرفتم و به سیستم الهی هم بد و بیراه می گفتم که چرا من رو نجات نمی دهی، چرا چیزهایی که می خواهم را به من نمی دهی، چرا من را به سلامتی نمی رسانی، و کلّی چراهای دیگر؛ به هر امامزاده ای که بود من رفتم و دخیل بستم، نذر کردم و تصور می کردم باز شدن گره کار من دست دیگران است و به یک جایی رسیدم که دیگر از همه کس و همه چیز مستاصل و نا امید شدم و درون من حس غریب و فریادی به وجود آمد که هیچ کس نیست، خودت هستی و خودت، و اگر خودت برای خودت کاری نکنی هیچکس نیست که کاری برایت انجام دهد، خودت اگر یا علی نگویی و دستت را روی زانویت نگذاری و یاد نگیری که خودت مشکلت را حل کنی و در جهتش حرکت کنی هیچکس کوچکترین کمکی به تو نمی کند، و جالب بود دقیقا روزهایی که من بیشترین نیاز را به آدم ها داشتم روزهایی بود که به شدت من را تنها می گذاشتند و نه می شنیدم و انگار خداوند به تمامشان القا کرده بود که به من نه بگویند و من را پس بزنند تا من به خودم بیایم، تا من چیزی درونم تکان بخورد، تا من بفهمم که من تنها هستم، و وقتی که خداوند لطفش شامل حال من شد کنگره نصیبم شد، خداوند ارحم الراحمین است دیگر، و یک جاهایی هر چه قدر بنده اش خطا کار باشد، هر چقدر بنده اش گنهکار و فاسد باشد یک مهلتی می دهد، یک فرصتی در اختیار بنده اش قرار می دهد تا خودش را پیدا کند، تا راه را پیدا کند، تا برگردد، و بارها خداوند سر راه من راهی قرار داد تا برگردم اما من به هر نوعی هر بار از دستش دادم، اما وقتی کنگره نصیبم شد راه را پیدا کردم و دستم را روی زانو های خودم گذاشتم، من سفر اول خیلی سختی داشتم، خدا شاهد است که خیلی سخت بود، بعضی ها فکر می کنند راهنما ها خیلی راحت سفر کرده اند و اوضاعشان و وضع مالیشان و همه چیزشان خوب است و خوب هم بوده است، اما واقعیت این است که من در سفر اول خیلی درد کشیدم؛ من یک مغازه داشتم در سفر اول که بعد از کلی خاک خوردن تازه راه افتاده بود و روزی که آمدم سفرم را شروع کردم راهنمایم گفت باید مغازه را تحویل بدهی چون آنجا مکان مصرف کردنت است؛

 من می دانستم که با تحویل دادن مغازه خیلی اوضاع مالی و به تبع اوضاع زندگی ام بد و سخت می شود، زیرا کلی بدهی و قرض داشتم، اما چون تصمیمم را گرفته بودم مغازه را تحویل دادم، حتی صاحب مغازه ام تعجب کرد که دارم مغازه را با آن شرایط خوب تحویل می دهم اما گفتم راهی را شروع کرده ام که باید آن را به انتها برسانم، بین یک دو راهی انتخاب کردم و خدا شاهد است خیلی انتخاب سختی برایم بود، در سفر اولم روزهایی بود که چون پول کرایه نداشتم پیاده به آکادمی می رفتم و باز می گشتم، حتی پول یک بلیط اتوبوس هم نداشتم، بدهکار بودم و طلب کارها جلویم را می گرفتند اما من پولی نداشتم که بدهی ام را پرداخت کنم، حتی از دوستانم باز پول قرض می گرفتم و به پدر می دادم که مبادا پیش خودش فکر کند من سربارش شده ام؛ خیلی شرایط سختی بود اما یاد گرفتم و خداوند به دلم انداخت و دستم را گذاشتم روی زانوی خودم و گفتم "هیچ موجودی به میزان خود انسان به خویشتن خویش فکر نمی کند" .

وقتی برای خودم شروع کردم به فکر کردن و حرکت کردن، آهسته آهسته دیدم آدم هایی که یک روزی به من نه می گفتند و مرا مأیوس و نا امید می کردند آمده اند و سر راهم قرار می گیرند و به من کمک می کنند، دستم را می گیرند، من را حمایت می کنند، نزدیک ترین کسانم که تا دیروز جوابم را نمی دادند حالا جویای حالم می شدند و قصد کمک کردن داشتند، چرا؟؛ چون تغییر کردن من را می دیدند، چون می دیدند که من برای حرکت خودم ارزش قائل هستم، چون می دیدند که من با تمام وجود در مسیرم قدم بر می دارم.

امروز در کنگره 60 و در هستی اگر کسی را می بینید که به یک شکوه و جایگاهی رسیده، به آرامش و سلامتی و ثروت رسیده است مطمئن باشید که یک روزی دستش را روی زانوی خودش گذاشته و حاضر شده تا بهای راه خودش را پرداخت کند، حاضر شده زکات خودش را پرداخت کند، قدر شناس بوده، سپاسگذار بوده، هیچ انسان نا سپاسی به هیچ قلّه ای نخواهد رسید، مگر اینکه آن قله را از دست بدهد و قلّه فرو بریزد، اگر انسانی به جایی رسیده است قطعا از شکر گزاری و سپاس گزاری خودش بوده است، اگر جناب مهندس به این جایگاه رسیده است قطعا انسان سپاس گزاری بوده است و لطفی که در حقش شده است را فراموش نکرده است و خشت خشت این مجموعه را با خون دل بنا گذاشته است و امروز کنگره 60 صاحب هفتاد نمایندگی در ایران شده است، فعالیتش را با یک زیر زمین قرضی از ستاد مبارزه با مواد مخدر شروع کرده و امروز خودش هفتاد شعبه شده است و در سراسر ایران شعبه دارد و امروز تمام شهر ها و شهرستان ها درخواست نمایندگی در شهرشان را دارند و اگر کنگره 60 امروز به این شکوه و جایگاه و اعتبار بسیار بالا رسیده است به این دلیل است که دیروز جناب مهندس، خانواده جناب مهندس و اعضای کنگره 60 دستشان را روی زانوی خودشان گذاشته اند و حاضر شده اند چیزی از مال و روزی خودشان را در راه کنگره و اهداف والایش انفاق کنند؛ حالا من می خواهم بگویم که داستانِ منِ رضا دقیقا همین است، اینکه وقتی من به این درک و شعور و فهم و آگاهی برسم که حاضر باشم بابت تمام نعمت هایی که خداوند به من داده است سپاسگزار باشم و پرداخت داشته باشم و چیزی بخشش کنم، مطمئناً آن موقع زندگی من به سمت سلامتی و آرامش و تمام چیزهای خوب حرکت خواهد کرد و به سمت قلّه خواهد رفت و روز به روز گره از کار من باز خواهد شد. جالب این جاست که در سیستم های خیریه و جاهایی که کار خیر انجام می دهند.

 

جالب این است که در سیستم های خیریه و جاهایی که کار خیر انجام می دهند که البته کنگره هم یکی از آنها است، شما هر کمکی بکنید فقط کمک مالی به شما بر نمی گردد و شاید اصلا هم کمک مالی به شما باز نگردد، اما یک اتفاقاتی در زندگی برایت می افتد که از صد میلیارد پول با ارزش تر خواهد بود، تیرهایی از بغل زندگی خودت و خانواده ات کمانه می کنند، اصطلاح تیر غیب را همه ی ما شنیده ایم و واقعا وجود دارد و هست، اتفاقی که امروز برای همسایه بغلی من افتاده از کجا معلوم برای من نبوده است، اتفاقی که امروز برای یک دوست دیگر در جای دیگر افتاده از کجا معلوم نصیب و قسمت من نبوده است؟! و یقیناً امروز به واسطه لطف خداوند و به واسطه اندک سپاسگزاری ای که در وجود من هست این تیر کمانه می کند و از کنار من رد می شود؛ می خواهم بگویم با هر قدمی که امروز من و شما بر می داریم، حتی کوچکترین قدم، اصلا در یک بیابان، اصلا در یک جایی که تو را هیچ کس نمی بیند، هستی درحال ثبت و ضبط آن است. این دوربین ها دوربین های صدا و سیما نیست که بعضی اوقات روشن باشد و بعضی اوقات خاموش و بعضی چیزها را بگیرد و بعضی چیزها را نگیرد، این دوربین ها دوربین های هستی هستند، خداوند می فرماید اگر تو ذره ای کار خیر بکنی به حساب می آید و اگر ذره ای به کسی بدی برسانی به حساب می آید و حساب بسیار دقیق است. خوشا به حال کسی که در این برهه از زمان بتواند دانایی و آگاهی پیدا کند که هر چیزی که خداوند به او عنایت می فرماید یک قسمتی از آن را به عنوان زکاتش پرداخت نماید؛ خیلی کار سختی است، از در که به داخل می آیی انواع و اقسام صداها در درون آدم شنیده می شود که قسطی را که دارم چه کنم؟! ماشینم را چه کنم؟! حقوقم را چه کنم؟! آخر برج شد کرایه خانه را چه کار بکنم؟! پول پیش خانه ام را چه بکنم؟! انواع و اقسام خواهش ها و تمناها به ذهن آدم می آید که من را متقاعد کنند تا من بهای خودم را نپردازم، چون می داند اگر من بهای خودم را نپردازم به زودی این سفره ای که سر راهم قرار گرفته و برای من پهن شده است از جلویم جمع می شود و من جزء گروه ناسپاسان قرار می گیرم و وای بر آن روزی که رضا صبایی در گروه .ناسپاسان قرار بگیرد، در آن صورت هیچ مهلتی به او داده نخواهد شد، فقط سقوط و فقط تاریکی! اصلا مگر اعتیاد من با چه چیزی شروع شد؟! علت اعتیاد من چه بود؟! بارها من به این قضیه فکر کردم.

من یک روزی خوب پول در می آوردم، یک روزی اعتبار داشتم، یک روزی نیروی جوانی زیادی داشتم، آبرو داشتم، حرف می زدم همه روی حرف من حساب می کردند، با انگیزه بودم، جوانی داشتم، قدرت داشتم و اما فقط یک چیزی را نداشتم و آن هم سپاسگزاری بود، سپاسگزاری نداشتم، من انسان قدر شناسی نبودم و خیلی ناسپاس بودم چون هر چیزی که به من می دادند فکر می کردم محصول و نتیجه زحمت خودم بوده است، فکر می کردم خودم با دستهای خودم آن را درست کرده ام و جالب تر اینکه درخواست طلب بیشتری داشتم و تازه می گفتم چرا کم است و چرا بیشتر نیست؟ و چرا فلان چیز را ندارم؟!؛ امروز دوباره بعد از بیست و پنج سال، پانزده سال مصرف و حدودا ده سال رهایی خداوند دوباره یکی یکی آن نعمت ها را طبق فرمان به من داد و امروز شرایطم خیلی ایده آل تر از آن زمانی است که حتی مصرف کننده هم نبودم و باید آگاه باشم که اگر امروز بتوانم سپاسگزاری و قدرشناسی را در درونم به وجود بیاورم همه چیزهایی که به من داده شده است حفظ خواهد شد و بیشتر نیز خواهد شد، اما اگر امروز دوباره با همین شال مقدس، با همین جایگاه، با همین کنگره باز نتوانم خودم را متقاعد کنم که بهای کار خودم را بپردازم، تمام این چیزهایی را که به من داده شده است با یک کلک جدید، با یک حقه جدید و با یک دام جدید دوباره از من پس گرفته می شود و دوباره رضا باید به عمق تاریکی ها و به عمق بدبختی ها برود و آیا دوباره راه را پیدا خواهد کرد؟ یا پیدا نخواهد کرد؟!

واقعا چرا من یادآور خوبی نیستم؟! چرا من نمی توانم به خودم یادآوری کنم که بهای خودت را بپرداز؟! چرا آن روزهایی که من در دوران مصرف دسته دسته خدا شاهد است می رفتم منزل مشتری چندین ساعت با جان کندن کار می کردم و عرق می ریختم و وقتی در آخر دستمزدم را می گرفتم بدون اینکه هزار تومنی از آن را بردارم یکجا کل پول را دسته می کردم و به همان صورت زنگ می زدم کاسب مواد که بیاید سر کوچه و برایم جنس بیاورد و زندگی خودم را با آن آتش می زدم!، چرا من آن روز اینقدر راحت آن پول را پرداخت می کردم؟! چرا امروز وقتی سبد قانون یازدهم به چرخش در می آید ده بار پولهایم را چک می کنم؟ چرا از لا به لای آن پولها کمترین را انتخاب میکنم؟، چرا امروز که زمان گلریزان فرا می رسد من تن و بدنم به لرزه می افتد؟، چرا تمام گرفتاری های داشته و نداشته ام امروز به یادم می افتد؟، واقعا چرا من یادآور خوبی نیستم؟!، بعد پیش خودم فکر می کنم که نه، من بعداً پولدار شدم حتما پرداخت می کنم، به خدای احد و واحد بعدا اگر تریلیاردر هم بشوم پرداخت نخواهم کرد!!، چون آن هایی که دیروز چنین حرف هایی می زدند امروز اثری از آثارشان نیست، اصلا این سفره از جلوی آنها جمع شد، بدون اینکه روحشان هم با خبر شود!! و این فرصتی هست که خداوند به بعضی از افراد یک بار، به برخی دوبار و به عده ای سه بار خواهد داد ولی در هر صورت فقط یک فرصت است و با چشم بر هم زدنی این سفره جمع خواهد شد و دیگر پهن نخواهد شد؛ اگر بهایت را پرداخت کردی که کردی، اما اگر بهایت را نپرداختی، هستی خودش بها را از تو می گیرد، منتها نه عین آن بهایی که خودت با دست های خودت می دهی، چون در آن بهایی که انسان خودش با دست های خودش می پردازد رشد هست، پیشرفت هست، سلامتی هست، حتی اگر مقدار آن اندک هم باشد چون که با دست های خودت می دهی در هستی خیلی به حساب می آید چون با اختیار خودت پرداخت نمودی ای، ولی وقتی که بهایت را پرداخت نکنی و هستی بخواهد با تو حساب و کتاب نماید دیگر آن بها، بهای اندک نخواهد بود و هستی پوست می کند، بد جوری هم پوست می کند، از یک جایی وارد زندگی می شود و یک قسمتی از مال و جان را می برد که شیره آدمی کشیده خواهد شد و انسان به یک چه کنم چه کنمی گرفتار خواهد شد و طوری گرهی به زندگی خواهد افتاد که تا انسان بخواهد این گره را باز کند به یکباره نصف عمر و زندگی اش تلف خواهد شد و آن روز است که نمی فهمم از کجا خورده ام!

خدا شاهد است که من امروز شرح حال خودم را به شما گفتم و با تمام وجودم به حال دنورهای شعبه غبطه می خورم، و ان شاء اللّٰه که سال بعد پهلوانی نصیبشان بشود که من هم خودم هدفم را روی آن گذاشته ام؛ یعنی از خداوند خواسته ام که توانی به من عنایت فرماید تا من هم بتوانم در این دریای خروشان سهیم باشم و به خودم کمکی بکنم، چون می دانم که حرکت کردن در این مسیر من را رشد می دهد؛ من کسی نیستم، اصلا مگر قطره می تواند کمک به دریا کند؟!، در سیستمی که در طول یک روز 50 میلیارد تومان پول جمع آوری می شود من چه کمکی میتوانم بکنم؟! من هر کاری بکنم بخاطر خودم انجام داده ام و من با خودم عهد بسته ام تا زمانی که زنده باشم و لیاقت داشته باشم و اگر خداوند توفیقی بدهد خودم را به آن نقطه و حتی بالاتر برسانم، یعنی بتوانم یک توان مالی پیدا کنم که همان رضایی که قبلا پول خرید یک بلیط اتوبوس را هم نداشت، با هدفی که برای خودش تعریف کرده به توان مالی ای برسد که روزی بدون هیچ فشار و سختی بتواند 500 میلیون در اینجا پرداخت کند و من مطمئنم همه ی ما توان انجام این کار را پیدا خواهیم کرد؛ بعضی از ما امروز این توان را داریم اما نفس ما این اجازه را به ما نمی دهد، با دلایلی مثل اینکه فرزندت، زندگیت و آینده ات مهم تر هستند و هزاران بند تاریکی دست و پای ما را می بندد.

 

امروز، روز یا علی گفتن است، مطمئن باشید برکت و روزی ما را خداوند مقدر فرموده است؛ روزی را نباید دنبالش گشت، روزی یعنی روزی ای که سر راه انسان قرار بگیرد و این فرمایش حضرت علی (ع) است. امیدوارم بتوانم در کنار شما از این جلسه استفاده کنم و آموزش لازم را بگیرم و همه ی ما آینه خوبی برای همدیگر باشیم و ان شاء اللّٰه با کمک همه ی ما تا سال آینده یک ساختمان خریده شود و شعبه پرستار یک ساختمان غیر اجاره ای داشته باشد و یقیناً هر آن چیزی که به سختی بدست بیاید قدر و منزلت آن بیشتر درک خواهد شد.

یک فرد شهرستانی برای دیدن جناب مهندس بیست ساعت مسافت را طی می کند تا بتواند ایشان را ببیند، ولی ما روزهای چهارشنبه در آکادمی و جمعه در پارک طالقانی می توانیم آقای مهندس را ببینیم و یا هر روزی که اراده کنیم می توانیم ایشان را ببینیم اما خودمان قدر نمی دانیم، مثلا برای رهایی گرفتن به رهجو اعلام می کنیم در فلان ساعت در آکادمی حضور داشته باش، نمی آید و اعلام می کند که خواب مانده بودم!، اما کسی دیگر با لباس سفید ساعت دو نیمه شب حرکت می کند می آید تا بتواند جناب مهندس را ببیند.

و در آخر برای سفر اولی ها عرض می کنم که باید در زمان رهایی به جناب مهندس پاکت بدهید، نه برای پول و مادیات، چون جناب مهندس به پول ما احتیاجی ندارند و از قضیٰ دقیقا تمام آن پول را یکجا به حساب کنگره واریز می کنند؛ به این خاطر پاکت می دهیم تا یاد بگیریم که باید خودمان را از ناسپاسی به سپاسگزاری برسانیم؛ ولی با تعجب می بینیم که رهجو برای رهایی می آید پنجاه هزار تومان یا صد هزار تومان داخل پاکت می گذارد و به جناب مهندس می دهد، مصرف کننده ای که روزی حاضر بود خانه خودش را بفروشد تا حالش خوب بشود الان صد هزار تومان داخل پاکت می گذارد و به آقای مهندس می دهد و طوری هم پاکت را به جناب مهندس تحویل می دهد تا ایشان آن را ببینند و کاملا متوجه بشوند که پاکت داده اند. بیایید سپاسگزار باشیم.

 

تصویر: مسافر وحید

تایپ: مسافران میلاد و محمد

نمایندگی پرستار

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .