در وصف دکتر حاج رسولی
دلتنگم برایت، دلتنگی که هرلحظهاش مرا به مرز جنون میرساند، دلتنگم برای لحظههای ناب حضورت، دلتنگم، دلتنگی که امواج نگاهم را زیر باران چشمهایم پنهان میکند اما این دلتنگی طولی نمیانجامد زیرا چشمها و پلکهایم تحمل اشکهایم را ندارند، آخر من هم مثل توأم مثل تو احساسی و بهاری و عاشق.
دکتر عزیز، ضربان نفسهایت را در جایجای پارک طالقانی و در روزهای جمعه حس میکنم، آلاچیق به آلاچیق میگردم تا تو را پیدا کنم اما تو را نمییابم، تازه آلاچیقهای ما هم بادل تنگی سراغ تو را میگیرند گویی آنها هم دلتنگ تو شدهاند به هر جای آلاچیقها که نگاه میکنم خاطراتت بر همه آنها بهجای مانده و قاب شده است؛ گرمای وجودت را حس میکنند، به چشمان مسافران و همسفران که مینگرم انگار همه آنها به دنبال یکی میگردند و یکی را جستوجو میکنند و به دنبال یک گمشده میگردند، آخر آنها هنوز نفسهایت را احساس میکنند ضربان قلبت را احساس میکنند اشکها و لبخندهایت را احساس میکنند، اما هنوز باور ندارند که تو دیگر نمیآیی، باید هم باور نداشته باشند.
آخر دکتر عزیز، طنین ناز صدایت هنوز با پرندگان مسافران و همسفران نجوا میکند و هنوز اشکهای عاشقانه و غریبانهات بر دل شیشهای مسافران و همسفران میلغزد و آلامشان را تسکین میدهد، هنوز چشمان ما به مسیر و راه است که تو بیایی و با تو درد دل کنیم و سنگینی غم دل را سبک نماییم، ما هنوز بیقرار لحظههای بودنت، بیقرار اشکهای آسمانیات هستیم، بیقرار حرفهای امیدبخشت و نجواهای عاشقانهات بیقراریم بیقرار.
شربتی تلختر از زهر فراقت باید تا کند لذت وصل تو فراموش مرا
بدرود دکتر عزیز، سفرت بهسلامت، اما میدانم بازهم جمعهها نظارهگر ما هستی، بدرود دکتر عزیز بدرود...
نویسنده: کمک راهنمای لژیون ۲۱ نمایندگی شادآباد مسافر ایرج ورمزیار
تهیه و تنظیم: مسافر رضا جدیدی
- تعداد بازدید از این مطلب :
1323