باگذشت سالها و تجربهی تاریکیها در سرزمین ظلمات مجوز داده شد تا انسان از چشمهی حیات اکسیر بنوشد و در زمین به تکامل و تعالی و در جهانها به بقا بپردازد، دانایی را هر کس از دید خود به یک معنی بیان میکند. اما نکتهی اصلی اینجاست که دانایی رابطهی مستقیم باعقل دارد. مثلاً زمانی که من در حال مصرف مواد هستم و از دیدن قیافهی درهم و ناجور خود در آینه رنج میبرم عقل من میگوید این چه قیافه ایست به فکر خودت باش. میشود گفت که این تذکری که عقل از درون به من میگوید یک قسمت از دانایی است یا زمانی که منبعد از تجربهی مصرف به تکاپو میافتم تا به درمان برسم یک درجه از دانایی است، باید گفت که تمام آموزشهای کنگره به من آموخته که تمام قسمتهای ظاهر و باطن انسان دارای مرتبهای است که تا بینهایت ادامه دارد اما نکتهی مهم اینجاست که من در زمان شنیدن صدای عقل که فرمانی میدهد آن را به اجرا درمیآورم؟ اگر آن را به فراموشی بسپارم یعنی جهل و اگر آن را اجرا کنم میتوان گفت که انسان دانایی هستم و اجرای فرمان عقل یعنی دانایی مؤثر یا دانایی عملیاتی.
یک نکتهی بسیار مهم این است که عقل در جهت نور و عمل سالم فرمان صادر میکند چونکه دارای فر ایزدی است و اولویتش وجدان و معرفت و عدالت است پس من زمانی دانا هستم که صدای درون من صحبت از خوبی، بخشش، محبت، صداقت و جوانمردی کند. با تمام این صحبتها بازهم اگر عملیاتی نشود این صدای درون فایدهی چندانی ندارد و مثل این میماند که من ادکلنی را خریدهام و حتی در آن را هم باز نکردهام و هرروز به درون شیشهی آن نگاه میکند و با خود چه آب و رنگی دارد چقدر ادکلن قشنگی دارم؛ غافل از اینکه ادکلن با تراوش بوی خود بر بدن من به حد خود رسیده است. دانستن این مطلب خوب است که فصل بهار در کنگره بارش قطرات مشکلات است چون دانایان در کنگره با کاشتن بذر حل مشکل و یافتن رمز و راز حل مشکل زمین را با قطرات مشکل آبیاری میکنند تا درخت آرامش و شکوفههای آسایش سر از خاک بیرون آورد و با میوهای که میدهد یعنی دانایی مؤثر هم آسودگی را برای خود و دیگران فراهم میکند.
در آخر کنگره به من یاد داد که مشکلات مانند سکوی جهشی هست که من وقتی با شجاعت روی آن قرار بگیرم و به حل آن بپردازم مرا بهسوی صعود پرتاب میکند و با مشکلات جدیدتری آشنایم میکند تا بادانش، تجربه و تفکر با در نظر گرفتن زمان مشکل را حل کنم یا بهصورت ذرهای یا موج است و اما سواد؟ خیلی از انسانها تصور میکنند که سواد جزئی از دانایی محسوب میشود اما باید گفت که سواد در این حیات و کره خاکی به دست میآید که اشکال و وجههای گوناگون دارد اما دانایی در ذات شخص رسوخ میکند و با فطرت خود آن را توشهی جهان دیگر میکند. مثلاً شخصی که از کودکی از دروغ گفتن بی زار است را نمیتوان باسواد تلقی کرد یا شخصی که اصلاً نوشتن و خواندن بلد نیست اما در قضاوت مهارت دارد را نمیتوان باسواد تلقی کرد اما شخصی که 20 سال زمان برای یادگیری مثلاً شاخهی مکانیک یا برق وقت صرف کرده را انسان باسوادی میدانیم. بحث را کوتاه میکنم و پایان میدهم آنکه دانای مطلق است خداوند است که از درون سینهها و دلهای آشکار و نهان انسان آگاه است و میداند اما انسان هم میتواند با اجرای فرمانها الهی درون و بیرون خود را از نور الهی بهرهمند کند و ذرهای از صفات نیک خدا را در خود یعنی نفس خویش به امانت بگیرد تا هم خودمان احساس آرامش کنیم هم خدایمان از ما راضی باشد. فرق سواد و دانایی در یک کلمه است انسان دانا میگوید که نمیدانم اما انسان باسواد در تمام زمینهها میگوید که من میدانم. امیدوارم که بتونم ذرهای از کنگره باشم.
نگارنده: مسافر محمدعلی
تنظیم: وبلاگ نمایندگی پرستار
- تعداد بازدید از این مطلب :
657