روز اولی که وارد کنگره شدم با کوله باری از ناامیدی آمدم چون تمام راههایی که به فکرم میرسید امتحان کرده بودم ولی خوشبختانه نتیجه نگرفته بودم. با خود گفتم اینجا را هم امتحان کنیم. وقتی وارد شدم آوای کنگره را میخواندند من مات و مبهوت وسط سالن ایستاده بودم و سهنفری که در جایگاه استاد، نگهبان و دبیر نشسته بودند دیدم، اصلاً باور نکردم که اینها یک روزی خودشان مصرفکننده بودند. با خود میگفتم حتماً اینها متخصص هستند و برای درمان به مصرفکنندهها استخدام شدند. بعد که مشاوره شدم دیدم اینجا واقعاً فرق میکند و همه بهصورت رایگان و داوطلبانه به همنوع خود کمک میکنند، همانجا بود که یک حسی از درون به من گفت که تو همینجا میتوانی مشکلت را حل کنی، اینجا با جاهای دیگر فرق میکند و کور سویی از امید در دلم روشن شد و خیلی خوشحال به خانه برگشتم و دیگر دیدم نسبت به مسافرم عوض شد. من با عشق با مسافرم ازدواجکرده بودم ولی بعدها عشقم تبدیل به نفرت شده بود و چندین بار به طلاق فکر کرده بودم ولی با آمدن به کنگره باز آن محبت به دلم برگشت و من فهمیدم که مسافر من یک بیمار است نه یک مجرم و درگرو آموزشهای کنگره رفتارم نسبت به مسافرم عوض شد و کمکم آرامش به خانهی ما برگشت. حدود دو سال است که در کنگره هستم ولی هنوز مسافرم سفرش را شروع نکرده است. بعضی وقتها با خودم فکر میکنم حتماً همسفر خوبی نیستم ولی به تلاشم ادامه میدهم و مطمئنم حکمت خداست چون من به کنگره و حکمت خداوند ایماندارم و میدانم که وعدهی خداوند دروغ نیست و کسی که راهش به کنگره باز شد حتماً به درمان قطعی میرسد.
مسافر وهم سفر مکمل همدیگر هستند. اگر مسافر نبود همسفری هم وجود نداشت. من همیشه فکر میکردم حتماً در زندگیام گناه بزرگی کردم و مورد خشم خداوند قرار گرفتم که خداوند این بلای ناگهانی را برای من نازل کرده و همیشه مسافرم را لعنت خدا میدانستم و میگفتم چرا من باید با یک مصرفکننده وصلت میکردم و این بلاها سرم میآمد. بعد از ورود به کنگره متوجه شدم در این کار حکمتی بوده و من از آن بیخبر بودم و همه اینها رحمت خداوند بوده نه لعنت خداوند. من اگر با یک مصرفکننده ازدواج نمیکردم چطور میتوانستم وارد این بهشت شوم. از خدا برایمان یک موجود ترسناک ساخته بودند و من خیلی از مردن میترسیدم و با خود فکر میکردم که فقط پیامبران و امامان میتوانند وارد بهشت شوند و انسانهای معمولی حتماً به خاطر گناههایی که دارند جهنم میروند، نمیدانستم که بهشت و جهنم همین دنیاست و من در این دنیا، هم طعم جهنم را چشیدم وهم طعم بهشت را. تاریکیها را تجربه کردم و به عظمت روشناییها پی بردم. واقعاً هر کلامی که از دهان مبارک آقای مهندس دژاکام بیرون میآید تکتک ما آنها را در زندگیمان لمس کردهایم و من با پیدا کردن کنگرهی شصت بهشت را در زندگیام پیدا کردم و الآن خیلی خوشحالم که با یک مصرفکننده وصلت کردم و بهواسطه او تونستم به بهشت برسم و به حکمت خداوند ایمان آوردم.
درست است که در زندگی چیزهای زیادی را از دست دادم ولی در مقابل، کنگرهی شصت را به دست آوردم. درست است که مادیات هم در زندگی انسانها باید جریان داشته باشد و جزو ضروریات است ولی ماندگار نیستند. من به ثروت ماندگار و معنوی کنگرهی شصت که سرشار از عشق و محبت است دست پیدا کردم. خدای خودم را شاکر هستم که در جایگاه همسفر در کنگره حضور دارم. آرزوی قلبی من این است که مسافرم به رهایی برسد و هر دو خدمتگزار خوبی برای کنگره باشیم و آرزوی طول عمر برای آقای مهندس حسین دژاکام دارم.
نویسنده: همسفر شهلا
نمایندگی: صائب تبریزی
- تعداد بازدید از این مطلب :
891