English Version
This Site Is Available In English

آقای مهندس همان خورشید پرنور و درخشان بودند

آقای مهندس همان خورشید پرنور و درخشان بودند

روزی که وارد کنگره شدم پله‌ها تمام نمی‌شد و پاهایم می‌لرزید، غبار غم، ناامیدی، ترس و اضطراب سر تا پایم را فراگرفته بود، مرزبان را دیدم با نگرانی سوالاتی کردم وقتی مرزبان حال خرابم را دید بغلم کرد، امیدواری داد و آرامش عجیبی در دلم حکم‌فرما شد، مرا پیش راهنمای تازه‌واردین راهنمایی کردند و بعد از سه جلسه راهنما انتخاب کردم؛ ایشان در مورد سیستم ایکس، آنتی‌ایکس و تخریب‌های آن، کنگره، منابع آموزشی، جهان‌بینی توضیحاتی دادند و خواستند که قدم‌به‌قدم همراه مسافرم باشم و در این هدف بزرگ که رهایی از بند اعتیاد است بال پروازش باشم. انجام هر کاری دوره سازگاری دارد، نقطه تحمل را باید بالا ببرم، سی‌دی‌هایم را بنویسم و منابع را مطالعه کنم، دوربین را روی خودم زوم کنم.

با دیدن نظم، انضباط، احترام، وقت شناسی و نظم متد DST به کنگره ایمان آوردم، ذره‌ذره افکار و اندیشه‌ام تغییر کرد به طوری که حرف دیگران، دیگر آزارم نمی‌داد. وادی‌ها را مطالعه می‌کردم تا این‌که به وادی یازدهم رسیدم که بیان می‌کرد: چشمه‌های جوشان و رودهای خروشان، همه به بحر و اقیانوس می‌رسند، مسیر را برایم پر از عشق کرد. راهنمایم در مورد انسان، صور آشکار، پنهان و جهان‌بینی آن‌قدر زیبا توضیح می‌دادند که دوست داشتم تمام هفته را به نمایندگی بیایم و آموزش بگیرم، با فهمیدن این مطالب سوالاتم روز‌به‌روز بیشتر می‌شد؛ هر وقت از راهنمایم می‌پرسیدم، در پاسخ سوالاتم بیان می‌کرد: باید ظرفیتت‌ بالا برود آن وقت جواب سوالات برایت باز می‌شود یا اگر نیاز بود سی‌دی معرفی می‌کردند.

آقای مهندس در سی‌دی‌هایشان با سخنانشان حس مرا تغییر دادند، ایمانم را نسبت به ادامه زندگی در مسیر صراط مستقیم افزایش دادند، فهمیدم مسیر زندگی پر از عشق و محبت است و عشق، ایمان و پایداری می‌تواند چراغ راه من باشد. وقتی این مثلث کامل باشد من با آرامش نسبت به مسائلم پیش می‌روم؛ چون ایمان، امنیت را به همراه دارد و جایی که ایمان باشد خدا هست، خدا که باشد دوری از ضد ارزش‌ها و پرداختن به ارزش‌ها هست، صفات خداوند در وجودمان موج می‌زند و این ایمان است که به ما فرمان می‌دهد نسبت به انسان‌هایی که در درد و رنج به سر می‌برند بی‌تفاوت نباشیم.

ایمان و عشق به همنوع، حس خدمت کردن را در من شعله‌ور کرد؛ همان‌طور که آقای مهندس فرموده‌اند: خطوط به تنهایی معنایی ندارند؛ اما وقتی در کنار هم قرار می‌گیرند شکل‌های زیبایی را به وجود می‌آورند؛ پس حرکت ما انسان‌ها به تنهایی مفهومی ندارند؛ اما در مجموع نتیجه خوبی حاصل می‌شود. این حس‌های زیبا باعث شدند در لژیون سردار شرکت کنم، ورزشبان شوم، به لطف خدا و همسفران مرزبان شدم. هر جایگاهی انرژی خاصی دارد، مرزبانی یعنی راه رفتن روی گداخته‌های آتش؛ ولی مرزبانی در کنار ایجنت همسفر آیدا خیلی سهل، سرشار از آموزش و با عشق و محبت بود، هر تازه‌واردی که از پله‌ها پایین می‌آمد او را به راهنمای تازه‌واردین معرفی می‌کردم، گاهی حالش خوب نبود، دستش را می‌گرفتم طوری که بعد از خدمتم بعضی از همسفران هنوز هم تشکر می‌کنند و خاطره روز اولشان و رفتار و حس خوبی که گرفته‌اند را تعریف می‌کنند.

هزاران بار خدا را شکر می‌کنم و از خداوند می‌خواستم همچنان خدمت به همنوع را نصیبم کند به همین دلیل هر روز ساعت‌ها مطالعه می‌کردم، حتی در خواب هم به فکر آزمون دادن بودم و هر سوالی که بلد نبودم بعد از بیداری در منابع دنبال آن می‌گشتم تا جواب را پیدا کنم. زمان آزمون فرا رسید و بعد هر لحظه منتظر نتیجه آزمون بودم، 25 بهمن‌ماه 1403 نتیجه آزمون آمد. اسامی را که دیدم خیلی خوشحال شدم؛ من، مسافرم و خواهر ایشان در آزمون راهنمایی شال نارنجی قبول شده بودیم، وقتی با من برای گرفتن شال در تاریخ 8 شهریورماه 1404 از دستان پرمهر آقای مهندس تماس گرفتند، منطقه ما تا سه ساعت برق نداشت؛ اما تمام این مدت برایم پرنورتر از روزهایی بود که برق داشتیم. روز موعود فرا رسید، صبح که به ساختمان سیمرغ می‌رفتم خورشید طلوع کرده بود و نورش از ابرها عبور می‌کرد، آسمان خیلی زیبا و دلنشین بود طوری که تا رسیدنم توجهم را به خودش جلب کرده بود. همیشه نور خورشید چشمانم را اذیت می‌کرد؛ ولی آن روز خیلی عجیب بود و اذیتی حس نمی‌کردم.

به وعده‌گاه رسیدیم، در سالن منتظر حضور آقای مهندس بودیم، همه اعضاء پوشش سفید داشتند و خیلی زیبا بود؛ ولی حس می‌کردم چیزی از این آرایش پوششی کم است، انگار در بهشت بودیم هیچ چیزی ذهن را آزار نمی‌داد و هیچ فکری جز امنیت و آرامش نبود. آقای مهندس تشریف آوردند؛ وقتی صحبت می‌کردند همه در سکوت گوش فرا می‌دادند یک لحظه تصویر خورشید و تابش‌های زیبایش جلوی چشمم ظاهر شد، آقای مهندس همان خورشید پر‌نور و درخشان بودند که ما انسان‌های در بند تاریکی و جهالت را با علم، آگاهی و دانششان آزاد کردند. بعد از سخنانشان نوبت شال دادن شد. همه به نوبت شال می‌گرفتند، نوبت من که نزدیک می‌شد چشمانم پر از اشک شوق بود، بعد از گرفتن شال وقتی که سالن را نگاه کردم دیگر بوم نقاشی سفید یا همان آرایش پوششی کامل شده بود؛ شال نارنجی در گردن اعضاء آن‌قدر زیبا و جذاب بود که آنجا آرزو کردم قسمت همه آنانی که خواسته‌ این جایگاه را دارند بشود.

آقای مهندس فرمودند: وظیفه‌ ما خیلی سنگین است، کار ما ترک دادن اعتیاد نیست، ما راه درمان را باز می‌کنیم، از داخل کوه داریم یک جاده را باز می‌کنیم، هم برای کشور خودمان و هم برای جهان. مسئولیت ما باز کردن راه درمان اصولی اعتیاد و سایر بیماری‌ها است. ما چنین باری روی دوشمان است و مطمئن هستیم که با کمک یکدیگر می‌توانیم این بار را حمل کنیم؛ بنابراین سعی می‌کنم در کنگره باشم تا ذره‌ذره حس‌هایم را تقویت کنم، عملی خالصانه داشته باشم و به تزکیه و پالایش خودم در مسیر صراط مستقیم ادامه بدهم تا بتوانم از گذرگاه‌های زندگی با علم و دانایی عبور کنم. در کنگره آموختم که تشکر از بنده خداوند همان تشکر از خود خدا است؛ پس وظیفه خودم می‌دانم که از راهنمای سفر اول همسفر فاطمه و راهنمای سفر دوم همسفر سمیه سپاسگزاری کنم که واژه سپاس در برابر از خودگذشتگی‌ها و ایثار شما ذره‌ای بیش نیست؛ همچنین از آقای مهندس و خانواده محترمشان که این بستر را برای ما فراهم کردند بسیار تا بسیار سپاسگزارم، ان‌شاءالله در سایه یزدان پاک همیشه سالم و سلامت باشند و علم کنگره را به جهانیان برسانند.

نویسنده: راهنما همسفر حلیمه
رابط خبری: همسفر گلی رهجوی راهنما همسفر فریبا (لژیون چهارم)
ویرایش و ارسال: همسفر نگین نگهبان سایت
همسفران نمایندگی رودکی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .