میگویند خورشید در تاریکترین نقطه شب طلوع میکند که به آن شفق یا طلوع فجر میگویند. در تاریکترین نقطه از زندگیام، کنگره۶۰، طلوع فجر زندگیام شد. در خیالم هم نمیگنجید که روزی از این نقطه و مکان به خواستههای دیرینهام برسم. به عنوان همسفر برادرم وارد کنگره شدم. همیشه از داشتن خانوادهای بیتعادل، گله و شکایت میکردم؛ اما در جایگاه همسفر بودن در کنگره۶۰، چیزهای زیادی به من آموخت. سعی کردم همسفر خوبی برای همسر، برادران و خانوادهام باشم، پذیرفتم اعتیاد بیماری است و من، آنها را دوست دارم
دوران کودکیام به زیبایی سپری شد. پدربزرگی دانا، مهربان و بااخلاق حسنه داشتم؛ بیشتر آموزشهای کودکیام را در کنار او داشتم، همیشه من را خانم معلم صدا میزد، همین امر باعث شد در ذهنم جایگاه معلمی را تصور کنم. بعد از او، مادرم الگو و مربی من بود. بعد از فوت مادرم، سرنوشت، من را با کنگره۶۰ آشنا کرد و دوباره راهنما و استاد برای من قرار داد. شاید من قبلا، فقط عاشق کسانی بودم که انسانهایی خوب بودند؛ ولی از استاد بزرگوارم، آقای مهندس دژاکام یاد گرفتم، اگر صفت عشق، در تو باشد، خوب یا بد بودن دیگران مهم نیست، عاشق همه را دوست دارد.
میدانم که این راه هم سهل است، هم سخت و امتحانهای خودش را دارد؛ اما از خداوند یاری و کمک میطلبم. بالأخره بعد از ۵ سال حضور در کنگره۶۰، با دستان پر مهر آقای مهندس دژاکام، شال نارنجی را دریافت کردم. آن روز بهترین روز زندگیام بود. تصویر پدربزرگ و مادرم جلوی چشمانم بود و من در دل، اشک شوق میریختم که قدم در خدمت به مخلوقین الهی گذاشتم. انشالله آموزش و خدمت صادقانه، سرلوحه مسیر من باشد. از خدای بزرگ، استاد بزرگوارم آقای مهندس دژاکام و راهنما همسفر طاهره تشکر میکنم.
نویسنده: راهنما همسفر ایران
عکاس: همسفر اعظم رهجوی راهنما همسفر فرنگیس( لژیون سوم)
ویرایش و ارسال: همسفر سمیرا نگهبان سایت
همسفران شعبه ابنسینا
- تعداد بازدید از این مطلب :
167