دلنوشتهای از ظلمت به جرقه نور.
آنچه باور است، محبت است، آنچه نیست ظروف تهی است. خدا را هزاران بار شکر میکنم که با کنگره آشنا شدیم و به این مکان مقدس آمدیم، مسافر من قبل از اینکه مصرفکننده شود، خیلی انسان مهربان، صبور و خوش اخلاقی بود. مسافرم ۲ سال بعد از ازدواجمان مصرفکننده شد. من در آن برههی زمانی از این موضوع خبر نداشتم که مصرفکننده است ولی رفتهرفته اخلاق او تغییر کرد و روز به روز از هم دورتر شدیم. با پرخاشگریهایی که من فکر میکردم شاید دیگر علاقهای به من ندارد و در تصورم اینگونه تصویر سازی میکردم که شاید بخاطر همین بیعلاقگی است که با من این رفتار را میکند.
در انتها شاید من خسته شوم و اقدام به طلاق کنم؛ زیرا من تا به حال مصرف کنندهای را از نزدیک ندیده بودم و با رفتار یک مصرفکننده آشنا نبودم. مدت زمانی سپری شد تا من برای اولین بار در تولد دخترم متوجه شدم که مسافرم مصرفکننده است. مسافرم بعد از اطلاعِ من چند باری قول داد که دیگر مصرف نکند؛ ولی متأسفانه نتوانست. در آن زمان من در مورد مجموعهی احیای انسانی کنگره۶۰، هیچ آشنایی و آگاهی نداشتم و تصور میکردم یک مصرفکننده هر وقت بخواهد میتواند ترک کند. اصلاً در باورم نمیگنجید من که حتی از سیگار متنفر بودم، حالا در مقابل مسافرم که مصرفکننده است قرار بگیرم.
قبلاً از لحاظ فکری اصلاً آرامش نداشتم. روز به روز در تاریکی و افکار منفی و احساس ظن نسبت به مسافرم فرو میرفتم، گوشهگیر شده بودم و هیچ امیدی به زندگی نداشتم. سه سال بعد از اینکه متوجه شدم، مسافرم مصرفکننده است، آنجا بود که توسط یکی از آشنایان با کنگره۶۰ آشنا شدیم. اولین باری که به شعبه آمدیم، همسفرهای دیگر را دیدم که با من درد مشترک دارند و مشکل مسافرانشان حل شده است. آنجا بود که یک جرقه از نور را دیدم. به همین منظور ته قلبم امیدوار شدم. کنگره۶۰ به من راه زندگی کردن و حتی عشق و محبتِ واقعی را آموخت و کماکان در این زمینه من را رشد میدهد.
البته لازم به ذکر هست که در گذشته تصور میکردم همیشه بلد راه هستم؛ اما اشتباه میکردم. من کنگره۶۰ را مثل یک گنج کمیاب و با ارزش میدانم. در سفر اول خیلی مشکلات داشتیم و با مسافری که خیلی اذیت میکرد و داروی OT خود را به موقع نمیخورد در چالش بودم. کلی زمان سپری شد که به دارو خوردن عادت کرد؛ حتی سیدی نوشتن هم برایش سخت بود و به طور کلی پنج ماه طول کشید تا بتواند قوانین کنگره را بپذیرد. از زمان ورود مسافرم به لژیونش، همیشه به دنبال بهانه بود که به کنگره نرود و در لژیون حاضر نشود یا با جنگ و جدال به کنگره میآمد.
به هر دشواری که بود به عنوان همسفر آمدم. کفش آهنین به پا کردم. مصمم بودم که هر طور شده در لژیون حضور پیدا کنم و پا پس نکشم و مدام با خود میگفتم؛ من باید از این گذرگاه سخت عبور کنم گاهی وقتها هم در لابهلای حرکتم کم میآوردم ولی با راهنماییِ راهنمایم خانم حدیث که همیشه به من قوت قلب میدادند ادامه دادم. در ادامهی مسیر باعث میشدند کم نیاورم و بعد از گذشت زمان، متوجه شدم که من زمانی میتوانم همسفر خوبی برای مسافرم باشم که خوب آموزش ببینم و بیماری اعتیاد و درمان آن را خوب شناخته باشم.
در غیر این صورت هیچ کمکی نمیتوانم بکنم؛ حتی ممکن است با جهل و نادانی خود، او را از مسیر درمان دور کنم و مانع درمان و رهایی مسافرم باشم. همسفر بودن لیاقت و صبری عظیم میخواهد. ما به لطف خدا ۱ سال و ۲ ماه و ۲۶ روز سفر کردیم و به رهایی رسیدیم، زندگی مشترکمان روز به روز بهتر شد و از تاریکی که فرو رفته بودیم به سمت روشنایی رهنمود شدیم و روز به روز با آموزشهایی که میگیرم به آگاهی خود اضافه میکنم و در مخلص کلام بگویم: امیدوارم روزی برسد که دیگر هیچ جای دنیا مصرفکنندهای نباشد. انشاءالله من و مسافرم در کنگره ماندگار باشیم و بتوانیم خدمت کنیم و در نهایت به حال خوش برسیم.
نویسنده: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر حدیث (لژیون ششم)
رابط خبری: همسفر معصومه رهجوی راهنما همسفر حدیث (لژیون ششم)
ویراستار: همسفر الهام رهجوی راهنما همسفر ژیلا (لژیون اول) دبیر اول
ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر ژیلا (لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی صفادشت
- تعداد بازدید از این مطلب :
130