English Version
This Site Is Available In English

قناعت، لباس گرانی نیست؛ اما تنِ هر دلی نمی‌نشیند

قناعت، لباس گرانی نیست؛ اما تنِ هر دلی نمی‌نشیند

سال‌ها در ذهنم قدم زدم، در کوچه‌های تاریک فکر، میان افکاری که گاهی امید می‌دادند و گاهی من را در بن‌بست ناامیدی جا می‌گذاشتند. همیشه منتظر لحظه‌ای بودم؛ لحظه‌ای جادویی که همه چیز درست شود، بدون آنکه حرکتی کرده باشم. تا قبل از این‌که با وادی پنجم آشنا شوم، خیال می‌کردم، اگر زیاد فکر کنم، اگر بنشینم و با خودم حرف بزنم، همه چیز درست می‌شود؛ اما واقعیت این بود که بیشتر در افکارم گم می‌شدم. می‌ترسیدم حرکت کنم، می‌ترسیدم شکست بخورم یا شاید هم منتظر معجزه بودم؛ اما وادی پنجم مثل پنجره‌ای رو به صبح بود و به من گفت: فقط فکر نکن، برخیز و حرکت کن!
از زمانی که با وادی پنجم آشنا شدم به خود نگاه دیگری کردم. دیگر تقصیرها را گردن دیگران ننداختم، دیگر نایستادم وسط راه و آه نکشیدم، برای گذشته‌ها، برای فرصت‌های از دست‌رفته. فهمیدم که جهان منتظر من نمی‌ماند، تا تمام فکرهایم را مرتب کنم. فهمیدم تغییر در رفتن است، در قدم برداشتن، حتی اگر راه را کامل نبینی. وادی پنجم، صدای بیدار باش روح بود. یادآور شد که مسئولم نه فقط برای حرف‌هایی که می‌زنم، برای سکوت‌هایی که به‌موقع نشکستم؛ نه فقط برای کارهایی که کردم، برای کارهایی که باید می‌کردم و نکردم. از همان روز تصمیم گرفتم، فکر را به قدم بدل کنم؛ حرف را به عمل و رویا را به واقعیت؛ چون فهمیدم نجات، فقط در دانستن نیست، در رفتن است. وادی پنجم را با تمام وجودم حس کردم؛ چون به من آموخت که «خودم» قهرمان زندگی‌ام هستم؛ اگر حرکت کنم. در این وادی، قناعت را یاد گرفتم، یاد گرفتم که قناعت فقر نیست قناعت؛ یعنی اینکه من یاد بگیرم با کم هم می‌شود، شاد باشم. یاد گرفتم که پس‌انداز داشته باشم، برای اینکه یک انسان مستقل باشم، برای اینکه آینده را جدی بگیرم و آن را فراموش نکنم. شادی‌هایم را، مهربانی‌ام را پس‌انداز کنم، حتی حرف‌های خوبم را برای روزهایی که نیاز دارم. قناعت، لباس گرانی نیست؛ اما تنِ هر دلی نمی‌نشیند و پس‌انداز گنجی است، خاموش که در روزهای طوفانی پناهی می‌شود، بی‌صدا و امن. امروز که به پشت سرم نگاه می‌کنم می‌بینم، وادی پنجم مسیرم را عوض کرد. از انسانی خسته و ساکن، تبدیل شدم به کسی که حرکت را انتخاب کرده است. کسی که اگر زمین بخورد، باز هم بلند می‌شود. چون اکنون می‌دانم، زندگی ایستگاه فکر کردن نیست، جاده‌ای است برای رفتن.

تایپیست همسفر بهار رهجو راهنما همسفر مریم (لژیون سوم)

رابط خبری: همسفر الهام رهجو راهنما همسفر مریم (لژیون سوم)
ویرایش و ارسال: راهنما همسفر معصومه دبیر اول سایت
همسفران نمایندگی گوجان

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .