من به مهمانی با شکوهی دعوت شده بودم، مهمانی که باید خوب چشم و گوش خود را باز کنم، خوب ببینم، خوب بشنوم و نتیجهگیری کنم. چیدمان این پازل خیلی زیبا و قشنگ بود؛ باید پازل ذهنم را از بیفکری به فکر تغییر میدادم، من باید معلم خودم میشدم، بادقت به تمام نکات وادیها فکر میکردم. این فکر من تا دیروز هم کار میکرد؛ اما این کجا و آن کجا. فکر دیروز من غم، رنج و ناامیدی بود؛ ولی باید دیدگاه خودم را تغییر میدادم. گاهی فقط در حد شنيدن بود، گاهی سر بزنگاه مچم را میگرفت و میگفت: چیزهایی که شنیدی الان زمان عمل است.
چقدر زیبا شده است اندیشه و نگرش من! گاهی فکر میکنم از پس این کارها برنمیآیم؛ ولی ندایی زیبا، مرا به جلو دعوت میکند و میگوید تو میتوانی، خودت را دست کم نگیر؛ باید رنجهایم را به چشم نعمت ببینم و همسو شوم با داستانی که در آن هستم. گاهی این رنجها میخواهند به من بگویند راهی نیست تلاش نکن؛ ولی ندایی میگوید: اگر یک نفر توانسته این مسیر را با موفقیت سپری کند تو هم میتوانی؛ باید خودت و استعدادهایت را دریابی، نعمتهای خداوند را ببینی و با قدرت تمام به جلو بروی، با هر چه تا دیروز انجام میدادی خداحافظی کنی.
به امید فردایی تازه و روزهای شیرین محکمتر قدم بگذاری، باید نگهبان خودم باشم، همه را به خدا و خودم را به مسیری که در آن میروم بسپارم. باید قانع میشدم؛ چون و چرا نمیکردم، با شرایط سازگار میشدم، گاهی با کمترین امکانات، زیباترین لحظهها را بوجود آورم. صفتهایی که خداوند در درونم قرار داده است را به عرصه ظهور درآورم با صبوریکردن، تجسس و قضاوت نکردن و نشنیدن سخنان بیهودهای که تا دیروز معنای کامل آنرا نمیدانستم. دستم را بسپارم به دست قدرت مطلقی که تمام دارایی من است. تمام گنج زمین و آسمان را در درونم قرار داده است. صبر نوعی ثروت است؛ اما برای من گذر از یک مرحله و واردشدن به مرحله جدید است. عاشقانه معنای پسانداز را میفهمیدم. وارد کلاسی شدم تا بتوانم توکل کنم و راضی باشم به آنچه پشت سر گذراندهام و تسلیم امر الهی شوم.
نویسنده: همسفر منصوره رهجوی راهنما همسفر لیلا(لژیون هشتم)
رابط خبری: همسفر تکتم رهجوی راهنما همسفر عفت(لژیون دوم)
ویرایش: رابطین خبری
ارسال: همسفر مهتاب رهجوی راهنما همسفر محبوبه(لژیون چهارم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی عطار نیشابوری
- تعداد بازدید از این مطلب :
45