نمیدانم از کجا باید شروع کنم، نمیدانم چطور از حس و حالهایی که گذشت بگویم؛ مسافر من پنج سال از بهترین روزهای عمرش را درگیر اعتیاد بود و در شرایط بد و آزاردهندهای قرار داشت که الان در مورد آن شرایط، حتی حرف زدن و فکر کردن هم آزاردهنده است. برای من که مسافرم همیشه از خانه و خانواده فراری بود و اینکه فقط به این فکر می کرد که چگونه میتواند خودش را از ما پنهان کند، روزهای بدی بود؛ وقتی که دو روز میگذشت و من از مسافرم بیخبر بودم و وقتی سراغ او میرفتم، متوجه حال خرابش میشدم. من مادر نمیدانستم برای مسافرم چکار باید انجام دهم که نه هوش و حواس درست داشت، نه میل به غذا و نه حوصله حرف زدن و یا اینکه به صحبتهایم گوش کند. من با مسافری زندگی میکردم که با گوشت، پوست و استخوانم درک کردم که عوارض مخدر و مخرب شیشه چهقدر زیاد است و همیشه به جای صحبت کردن و پیدا کردن راه حل برای شرایطش فقط فریاد میزد و وسایل کنار دستش را پرت میکرد و همیشه دنبال چیزی بود که وجود نداشت؛ همیشه توهم مصرف شیشه او را از حالت عادی خارج میکرد و با آن حال خراب خودش هم نمیدانست که چه میخواهد؟ تا اینکه به واسطه یکی از دوستانم به کنگره معرفی شدم و من مادر به جایی رسیده بودم که اعتقاد به هیچ روش درمان و ترکی نداشتم؛ اما نمیتوانستم دست روی دست بگذارم تا شرایط بدتر از این که هست، شود. برای قانع کردن خودم و عذاب وجدانم پا به کنگره گذاشتم و برای مسافرم که خودش حتی حاضر نبود به کنگره بیاید؛ ولی بالاخره راضی شد به کنگره بیاید و اما حالا که هشت ماه از آن روزهای تاریک میگذرد و من عشق به کنگره، راهنما و آقای مهندس دژاکام را هرروز بیشتر از پیش در مسافرم میبینم و هربار بابت وجود کنگره و آقای مهندس عزیز خدا را شکر میکنم. من به کنگره ایمان دارم و معتقدم که آقای مهندس برای من و همه مادرها، همسفرها، قطعاً همان معجزهای هستند که همیشه از خدا خواستیم تا در رندگیمان رخ دهد.
نویسنده: همسفر محبوبه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون ششم)
رابط خبری: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون ششم)
ویراستار: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون بیست وچهارم)
ارسال: همسفر عالیه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون هفدهم) خدمتگزار سایت
همسفران نمایندگی شیخبهایی
- تعداد بازدید از این مطلب :
257