زمینلرزهای که وارد زندگیام شده بود، ستونهای زندگیام را به هم ریخت. تا به خودم آمدم شاهد رنج و عذاب و بههمریختگی شده بودم. هرچه تلاش میکردم، نمیتوانستم جوابگوی این لرزش شدید شوم. همسری که تا دیروز بهراحتی مأمور زندگیاش بود، چنان مصرف مواد، وجودش، عمرش، لحظههای زندگیاش را از او گرفته بود که اصلاً نمیفهمید در کنارش چه میگذرد. هر روز پسلرزههای شدید مواد بیشتر خانه و کاشانهام را میتکاند.
مواد، جان همسرم، ثروت زندگیام، فرزندانم را ویران کرده بود، هرچه تلاش میکردم راه چارهای پیدا کنم تا بتوانم آبی باشم بر آتشی که به زندگیام افتاده بود؛ اما نمیتوانستم؛ آتش، دلوجان خودم را هم سوزاند. هر لحظه که به همسرم نگاه میکردم، دوست داشتم هزاران بار بمیرم و شاهد چنین فرسایشی در دل عزیزم نباشم. کسی که میتوانست تکیهگاه فرزندانش باشد، چنان بیجان، زشت و بههمریخته بود که حتی خجالت میکشیدم کسی من را با او ببیند یا اعلام کنم او همسر من است.
تولیدکنندگان مواد، برای سودجوییهای خود و تخریب بشریت، دست به هر جنایتی میزنند. متآمفتامین یا همان شیشه از مواد مخدر صنعتی است که انسان را از حالت طبیعی خارج و کاملاً به ورطه هلاکت میکشاند. چه شب و روزهایی که ثانیه به ثانیه آن را بهسختی، رنج، عذاب و ترس میگذراندم. نمیدانم چگونه صدایم به آسمان رسید و ندایی در زندگیام شنیده شد و راهی که همسرم بتواند از این پرتگاه به عقب برگردد و جان دوباره بگیرد. خدا میداند این صاعقه زیبایی که در زندگیام به وجود آمد کدام ندای آسمانی بود؟ توسط کدام منجی، چه بشارتی به زندگیام داد. خدایا خوابم یا بیدار؟ میتوانم نمیرم و ببینم که زندگیام جان تازهای گرفته؟ سیاهی این آتش چگونه از سر زندگیام پاک شد؟ دستدادن در دست مردی از تبار عاشقی، مردی که غم این درد بزرگ را چشیده و توانست دست هزارانهزار انسان سرگشته را بگیرد و نجات دهد. خدایا بابت این آزادی، رهایی و رحمت زیبا در دنیایم هزاران هزار بار شکر.
نویسنده: همسفر منصوره رهجو راهنما همسفر لیلا (لژیون هشتم)
ویرایش: رابطین خبری
ویراستاری و ارسال: همسفر راضیه رهجو راهنما همسفر انسیه (لژیون پنجم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی عطار نیشابوری
- تعداد بازدید از این مطلب :
108