سلام دوستان مجید هستم یک مسافر
انسان از زمانی که درکی از خودش و جهان پیرامون خود پیدا میکند در پی یافتن و تبدیل مجهولات ذهن خود به معلومات است و با مجهولات در جدال است و سعی دارد خودش و هستی را بشناسد و بداند که از کجا آمده است و در کجای کار قرار دارد و چه کاری باید انجام بدهد و به کجا خواهد رفت.
من هم این تکاپو را در ذهن خودم داشتم از کجا آمدهام کجا خواهم رفت و چه کاری باید انجام بدهم همیشه به دنبال جوابهای این چراها بودم چرا من هستم؟ هستم که چه کاری انجام بدهم ؟ به کجا خواهم رفت؟ از کجا آمدهام ؟ و چه کاری باید انجام بدهم ؟ و مهمترین کاری که من در این هستی دارم چه کاری است ؟ آیا زندگی همین است و یا ابعاد دیگری هم دارد؟ چرا من در این خانواده به دنیا آمدم؟چرا در این کشور به دنیا آمده ام ؟ چرا بعضی از اتفاقات برای من میافتد چرا فلانی در سن ۳۰ سالگی مُرد و دیگری در ۸۰ سالگی؟ چرا به یکی فرصت کمی داده می شود و به یکی دیگر فرصت بیشتری داده می شود؟
هزار و یک سوالی که در ذهن من بود آیا هدف آرامش است آیا هدف فقط عبادت خداوند است آیا فقط لذت بردن هدف اصلی است آیا پاسخگوی اعمالم خواهم بود یا در یک دنیایی قرار دارم که میتوانم هر کاری انجام دهم و کسی کاری به کار من ندارد؟
اینها همه سوالاتی بود که من از خودم میپرسیدم از خدای خودم میپرسیدم ولی گاهی فراموش میکردم در پی آن باشم و گاهی راهی پیدا نمیکردم و جواب درستی دریافت نمیکردم این باعث میشد که این سوالات جای خود را به سوالات دیگری بدهد و یا با ندانستن و از روی جهل راهی را بروم که همه چی در آن تاریک است البته ورود به این راه و این جهان تاریکی برای پی بردن به عظمت روشنای ها است این مطلب را از استاد مهندس دژاکام آموزش گرفتم و فهمیدم هستی از اضداد به وجود امده شب و روز، بدی و خوبی ،سیاه و سفید ،نفرت و مهر ،دوستی و دشمنی پس اگر در زندگی من سختی به وجود امد اگر من وارد راهی شدم که اصلاً نمیخواستم اتفاق بیفتد این راهی بود برای فهمیدن آن سوالهایی که من در ذهن خود داشتم.
از خودم بگم من هم مثل هر انسانی هدف های زیادی داشتم و علاقه هایی در زندگی داشتم و برای رسیدن به آنها تلاش می کردم ولی زندگی من از یک جایی به بعد رنگ باخت همه چی سیاه شد و در یک دور باطل افتاد تمام اهدافی که داشتم تمامی آینده ای که برای خودم تصور کرده بودم و همه و همه را فراموش کردم خودم رو فراموش کردم راهم رو فراموش کردم هدفم رو فراموش کردم و همه چی رو به نابودی حرکت کرد و روز به روز تاریکتر می شد
و من بیشتر در اعتیاد فرو می رفتم و هر دفعه که سعی می کردم از این دنیای تاریک خارج شوم بیشتر فرو می رفتم و خودم رو تنهای تنها می دیدم درد من درد بیچارگی بود نه راه پیش داشتم و نه راه پس از یک طرف زندگی در سرازیری تخریب بود و از بین رفتن از یک طرف نمی توانستم اعتیاد خودم رو درمان کنم و به خاطر جایگاه اجتماعی ظاهر امر رو هم باید رعایت می کردم و با کسی هم نمیتوانستم مطرح کنم و چاره ای برای خودم پیدا کنم.
یک روز که از آن همه تخریب و تکرار و مصرف خسته شده بودم یکی از دوستانم کنگره ۶۰ را به من معرفی کرد و باوری نداشتم و از این جور جمع ها گریزان بودم نکنه یکی منو ببینه این همه کشیدم کسی نفهمید حالا خودم به دست خودم آبروی خودم رو ببرم اگر یه آشنایی اونجا باشه چی خلاصه زدم به سیم آخر و گفتم هر چی میخواد بشه بزار بشه میرم یا کلا خراب میشه یا خوب میشه و رفتم.
زندگی روی خوش خودش رو به من نشان داده بود ولی در ظاهری که من تصور می کردم بد است با حرکت در این راه هر روز همه چی بهتر می شد هر روز زندگی من به خودش رنگ می گرفت و روشنایی وارد می شد و تاریکی ها از بین می رفت تا زمانی که به رهایی رسیدم و چشم های من به زندگی جدیدی باز شد زندگی که در آن همه چی وجود دارد لذت و حال خوب و رضایت خدا و رضایت خانواده و محبت و عشق و...
بعد رهایی سوالاتم رو جواب می گرفتم و هدف های خودم رو داشتم و این مجید دیگه اون مجید نبود دیگه بیچاره نبودم خدا توسط کنگره ۶۰ و مهندس دژاکام راه رو به من نشان داده بود
شروع کردم به پیدا کردن مجهولاتم و تبدیل آن ها به معلومات فهمیدم بزرگترین عبادت خدمت به انسان ها و هستی است پس خدمتگزار شدم فهمیدم لذت در انجام وظیفه است سعی کردم وظایفم رو درست انجام بدم فهمیدم رنج شکافنده علم است پس پذیرا شدم فهمیدم که من وجود نداره هر چی هست از لطف و کرم قدرت مطلق است و دونستم که نمی دونم و باید در مسیر دانایی حرکت کنم که روز به روز زندگی خوب به همراه حال خوش و سر زندگی داشته باشم.
تشکر می کنم از مهندس دژاکام و خانواده بزرگ کنگره ۶۰ من تمامی زندگی خودم رو و اندک فهم خودم رو به لطف خدا و کنگره ۶۰ دارم و از خداوند می خواهم به من لیاقت خدمت به انسان ها رو بده و بتوانم راه کشایی باشم برای انسان هایی که چاره ای ندارند.
دلنوشته مسافر مجید لژیون یکم
بارگزاری :مسافر مجید
- تعداد بازدید از این مطلب :
222